گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۲

به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
که همچو بلبل مسکین از آن به درد و به داغم
اگر حدیث مشوش کنم بدیع نباشد
که از فراق عزیزان مشوشست دماغم
مرا مبر به تفرج، مکن حدیث تماشا
که بر جمال رخ او، نه مرد گلشن و راغم
چراغ خویش به آتش گرفتمی همه وقتی
چه آتشست جدایی؟ کزان بمرد چراغم
از آنزمان که ببستند باغ وصل ترا در
نه میل بود به صحرا، نه دل کشید به باغم
همیشه با دل فارغ نشستمی من و اکنون
خیال روی تو فرصت نمی‌دهد به فراغم
چو اوحدی گرو از بلبلان اگر چه ببردم
ز هجرت، ای گل رنگین، زبان گرفته چو زاغم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
که همچو بلبل مسکین از آن به درد و به داغم
هوش مصنوعی: نسیم جدایی گلی را از باغم می‌برد و من مانند بلبل بیچاره از این موضوع دچار درد و غم شده‌ام.
اگر حدیث مشوش کنم بدیع نباشد
که از فراق عزیزان مشوشست دماغم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از احوالات و درددل‌ها بگویم، موضوع جالبی نخواهد بود چون غم دوری از عزیزان ذهن و روحم را آشفته کرده است.
مرا مبر به تفرج، مکن حدیث تماشا
که بر جمال رخ او، نه مرد گلشن و راغم
هوش مصنوعی: مرا برای گشت و گذار به جایی نبر و درباره زیبایی او صحبت نکن، زیرا که زیبایی چهره‌اش بالاتر از زیبایی هر گل و باغی است.
چراغ خویش به آتش گرفتمی همه وقتی
چه آتشست جدایی؟ کزان بمرد چراغم
هوش مصنوعی: من به روشنایی خود آسیب زدم و آن را به آتش کشیدم، زیرا جدایی چقدر سوزنده است. من از شدت این جدایی، روشنایی وجودم را از دست دادم.
از آنزمان که ببستند باغ وصل ترا در
نه میل بود به صحرا، نه دل کشید به باغم
هوش مصنوعی: از زمانی که باغ وصالت را بسته‌اند، نه میلی به صحرا دارم و نه دلم به باغ تو کشش دارد.
همیشه با دل فارغ نشستمی من و اکنون
خیال روی تو فرصت نمی‌دهد به فراغم
هوش مصنوعی: همیشه در کنار دل آرامی نشسته‌ام، اما حالا به خاطر خیال چهره تو، نمی‌توانم آرامش داشته باشم.
چو اوحدی گرو از بلبلان اگر چه ببردم
ز هجرت، ای گل رنگین، زبان گرفته چو زاغم
هوش مصنوعی: اگرچه من از بلبلان و دوستداران دور شده‌ام و به سرزمین هجرت رفته‌ام، اما ای گل زیبا، زبانم به اندازه زاغ‌ها خاموش است.