غزل شمارهٔ ۵۳۵
مرا مجال نباشد که: یار او باشم
مگر همین که: به دل دوستار او باشم
اگر بهر دو جهانش بها کنم یک موی
هنوز در دو جهان شرمسار او باشم
مرا به زهد و نماز و ورع چه میخوانی؟
بهل، که عاشق مسکین زار او باشم
چو خاک بر درش افتادهام بدان امید
که: او گذر کند و در گذار او باشم
گمان مبر که: کنم رغبت بهشت مگر
به شرط آنکه هم اندر جوار او باشم
ز خون دیده کنارم پرست هر دم و نیست
امید آنکه دمی در کنار او باشم
دیار خویش رها کردهام بدان سودا
که چون اجل برسد در دیار او باشم
کفن سیاه کنم روز مرگ، تا باری
پس از وفات همان سوکوار او باشم
کجا به اوحدی امید در توانم بست؟
من شکسته که امیدوار او باشم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا مجال نباشد که: یار او باشم
مگر همین که: به دل دوستار او باشم
هوش مصنوعی: من فرصتی ندارم که به یار او تبدیل شوم، اما تنها چیزی که میتوانم انجام دهم این است که در قلبم او را دوست داشته باشم.
اگر بهر دو جهانش بها کنم یک موی
هنوز در دو جهان شرمسار او باشم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم برای او قیمت و بهایی بگذارم که تمام سعادتهای جهان را شامل شود، حتی اگر بخواهم به اندازه یک موی او را ارزشمند بدانم، باز هم در برابر مقام و بزرگی او شرمنده و ناتوان خواهم بود.
مرا به زهد و نماز و ورع چه میخوانی؟
بهل، که عاشق مسکین زار او باشم
هوش مصنوعی: چرا مرا به تظاهر به زهد و نماز و پرهیزکاری دعوت میکنی؟ بگذار که من عاشق آن بیچارهی زار و نیازمند باشم.
چو خاک بر درش افتادهام بدان امید
که: او گذر کند و در گذار او باشم
هوش مصنوعی: من مانند خاکی هستم که در درب او افتادهام، با این امید که او از آنجا عبور کند و من در مسیر عبورش حاضر باشم.
گمان مبر که: کنم رغبت بهشت مگر
به شرط آنکه هم اندر جوار او باشم
هوش مصنوعی: به این باور نباش که تنها به خاطر بهشت به آن تمایل دارم، مگر آنکه در کنار خودت باشم.
ز خون دیده کنارم پرست هر دم و نیست
امید آنکه دمی در کنار او باشم
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر است و هر لحظه در غم هستم، اما امیدی ندارم که بتوانم حتی لحظهای در کنار او باشم.
دیار خویش رها کردهام بدان سودا
که چون اجل برسد در دیار او باشم
هوش مصنوعی: وطن خود را ترک کردهام تا در آرزوی آن باشم که وقتی مرگ نزدیک میشود، در سرزمین او باشم.
کفن سیاه کنم روز مرگ، تا باری
پس از وفات همان سوکوار او باشم
هوش مصنوعی: روز مرگم را با لباس سیاه میگذرانم، تا بعد از مرگ هم یاد و نشانی از او را در دل داشته باشم.
کجا به اوحدی امید در توانم بست؟
من شکسته که امیدوار او باشم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به امید اوحدی تکیه کنم، چون خودم شکست خوردهام و هیچ امیدی به او ندارم.