گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۸

من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
گل به دستم ده و از پای درآور خارم
بر دلم بار گران شد چو ز من دور شدی
بار ده پیش خود و دور کن از دل بارم
تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد
که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟
ز آتش سینهٔ ریشم خبرت شد گویی
که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم
اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید
دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
هوش مصنوعی: من همچنان در حال تجربه داغ عشق تو هستم و به خاطر محبتت خیلی غمگین و دلbroken هستم.
قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم
هوش مصنوعی: ای دوست، گمان نکن که داستانِ درد جدایی تو روزی به پایان می‌رسد، حتی اگر عمرم به سر آید.
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
گل به دستم ده و از پای درآور خارم
هوش مصنوعی: وقتی خار از پایم رفت و از غم تو رها شدم، به من گل بده تا از پاهایم آن خار را بیرون بیاورم.
بر دلم بار گران شد چو ز من دور شدی
بار ده پیش خود و دور کن از دل بارم
هوش مصنوعی: بار سنگینی بر دلم احساس می‌کنم، زمانی که از من دور شدی. تو این بار را به خودت برگردان و از دلم دور کن.
تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد
که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به من بگویی: آیا می‌گذاری من گردنبند تو شوم و تو هم این اجازه را برای من بدهی؟
ز آتش سینهٔ ریشم خبرت شد گویی
که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم
هوش مصنوعی: احساسات عمیق من و دردهایی که در دل دارم، به تو رسیده است، گویی که من به اندازه خاکی که از خود دور می‌کنم، بی‌ارزش شده‌ام.
اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید
دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم
هوش مصنوعی: اگر اوحدی اشتباهی انجام داد، وقتی به تو رسید، او را بگیر و از او حمایت کن، زیرا من همیشه در حال طلب بخشش هستم.