گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۳

تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم
بر سرش تا گل بدیدم پای صبر خویشتن را
در گلی دیدم، کزان گل راه بیرون شد ندارم
سنگ چون بر پای او زد بوسه رفت از دست هوشم
شانه چون در زلف او زد دست برد از دل قرارم
دست من چون شانه در زلفش نخواهد رفت، لیکن
گر چو سنگ از پای او سرباز گیرم سنگسارم
خون من می‌ریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر
گرد پای حوض می‌کشت این دل مجروح زارم
بر تن چون گل همی پوشیده مشکین زلف، یعنی
خرمنی گل در میان تودهٔ مشک تتارم
ناخنش در خون خود می‌دیدم و در ناخن خود
آن قدر قوت نمی‌دیدم که پشت خود بخارم
بر سر من آب می‌کردند و می‌گفتم: رها کن
تا به آب دیدهٔ‌خود پیش او غسلی بر آرم
عکس طاس و نور تشتش تا به چشم من درآمد
شد ز خون دل چو طاسی چشم و چون تشتی کنارم
بی‌جمال او دو طاس خون شد ستم چشم و هر دم
چون بگریم زین دو طاس خون کم از تشتی نبارم
این دو طاس خون ز چشم خلق پنهان می‌کنم من
تا بدانی کز غمش جز طاس بازی نیست کارم
عزم حمامش کدامین روز خواهد بود دیگر؟
این بمن گویید، تا من نیز روزی می‌شمارم
گر کند نقاش بر گرمابه نقش صورت او
سالها چون نقش از آن گرمابه سر بیرون نیارم
من فقاع از عشق آن رخ بعد ازین خواهم گشودن
چون فقاعم عیب نتوان کرد اگر جوشی برآرم
اوحدی، تا دل به حمام در آوردست ازین پی
بار دیگر چون برآیم دل به حمامی سپارم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم
هوش مصنوعی: هنگامی که به وصال معشوقم در گرمابه دست یافتم، در دل و چشمانم شعله‌ای از آتش و آرامشی همچون آب وجود دارد. به همین دلیل، از شدت عشق و احساساتم، انگار صد گرمابه را تجربه می‌کنم.
بر سرش تا گل بدیدم پای صبر خویشتن را
در گلی دیدم، کزان گل راه بیرون شد ندارم
هوش مصنوعی: زمانی که بر سر گل رفتم، متوجه شدم که صبر خود را درون گل‌هایش گم کرده‌ام و حالا نمی‌دانم چگونه باید از این جایی که هستم خارج شوم.
سنگ چون بر پای او زد بوسه رفت از دست هوشم
شانه چون در زلف او زد دست برد از دل قرارم
هوش مصنوعی: وقتی سنگ بر پای او برخورد، هوشم را از دست دادم و چون دستی بر زلف او کشید، آرامشم را از دل برد.
دست من چون شانه در زلفش نخواهد رفت، لیکن
گر چو سنگ از پای او سرباز گیرم سنگسارم
هوش مصنوعی: دست من نمی‌تواند به آسانی در موهای او برود، اما اگر بخواهم مانند سنگ از پای او دور شوم، ممکن است مرا سنگسار کنند.
خون من می‌ریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر
گرد پای حوض می‌کشت این دل مجروح زارم
هوش مصنوعی: دل زخم‌خورده‌ام همچون آبی که از حوض می‌ریزد، عاطفی عمیق و دردناک را احساس می‌کند. در حالی که آن ماه زیبا، همچون گلی در حوض، به خاطر غم و اندوه من بی‌خبر است و رفتارهایش به نوعی این درد را بیشتر می‌کند.
بر تن چون گل همی پوشیده مشکین زلف، یعنی
خرمنی گل در میان تودهٔ مشک تتارم
هوش مصنوعی: بر بدن او چون گلی، زلف‌های سیاهش به گونه‌ای است که گویی در میان توده‌ای از گل‌ها قرار گرفته است؛ این تصویر به زیبایی و جذابیت او اشاره دارد.
ناخنش در خون خود می‌دیدم و در ناخن خود
آن قدر قوت نمی‌دیدم که پشت خود بخارم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس ناتوانی و ضعف را بیان می‌کند. او به آنچه در ناخن خود مشاهده می‌کند، اشاره می‌کند که نشان‌دهنده‌ی درد و رنجی است که درونش احساس می‌کند. او به قدری ضعیف است که نمی‌تواند حتی خود را تسکین دهد یا از دردش بکاهد. این احساس یأس و ناتوانی به تصویر کشیده شده است.
بر سر من آب می‌کردند و می‌گفتم: رها کن
تا به آب دیدهٔ‌خود پیش او غسلی بر آرم
هوش مصنوعی: در آن زمان که بر من آب می‌ریختند، من درخواست می‌کردم که همین کار را متوقف کنند تا بتوانم با اشک‌های خودم، قبل از او، خود را پاک و تمیز کنم.
عکس طاس و نور تشتش تا به چشم من درآمد
شد ز خون دل چو طاسی چشم و چون تشتی کنارم
هوش مصنوعی: تصویر یک سر بی‌مو و نور تابش آن به چشمانم رسید، و به خاطر غم و اندوهی که در دل دارم، مانند سر بی‌مو به نظر می‌آید و مانند تشت در کنارم است.
بی‌جمال او دو طاس خون شد ستم چشم و هر دم
چون بگریم زین دو طاس خون کم از تشتی نبارم
هوش مصنوعی: بدون زیبایی او، چشمانم پر از اشک و خون شده است و هر لحظه که می‌گریم، از این دو چشمان خونین کمتر از یک تشت اشک نمی‌بارم.
این دو طاس خون ز چشم خلق پنهان می‌کنم من
تا بدانی کز غمش جز طاس بازی نیست کارم
هوش مصنوعی: من این دو چشمان بی‌قرار را از دید مردم پنهان می‌کنم تا بفهمی که غم و اندوهم تنها به بازی و سرگرمی خلاصه شده است.
عزم حمامش کدامین روز خواهد بود دیگر؟
این بمن گویید، تا من نیز روزی می‌شمارم
هوش مصنوعی: کی روز دیگری برای رفتن به حمام در نظر دارد؟ این را به من بگویید تا من هم روزها را بشمارم.
گر کند نقاش بر گرمابه نقش صورت او
سالها چون نقش از آن گرمابه سر بیرون نیارم
هوش مصنوعی: اگر نقاشی در گرمابه تصویر او را ترسیم کند، سال‌ها بعد هم نمی‌توانم آن تصویر را از آنجا بیرون ببرم.
من فقاع از عشق آن رخ بعد ازین خواهم گشودن
چون فقاعم عیب نتوان کرد اگر جوشی برآرم
هوش مصنوعی: من از عشق آن چهره، دیگر نمی‌توانم خود را کنترل کنم. وقتی دلم جُوش می‌آورد، نمی‌توان به من ایرادی گرفت.
اوحدی، تا دل به حمام در آوردست ازین پی
بار دیگر چون برآیم دل به حمامی سپارم
هوش مصنوعی: اوحدی، زمانی که دل به حمام می‌برد، بار دیگر که بر می‌گردم، باز هم دل را به حمام سپرده‌ام.