گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۸

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم
تو خفته‌ای، خبرت کی بود؟ که من هر شب
به گرد کوی تو چون پاسبان همی گردم
ملامت من بیدل مکن درین غرقاب
تو بر کناری و من و در میان همی گردم
به پیشگاه قبول تو راه نیست، مگر
رها کنی، که برین آستان همی گردم
هزار بار شدم در غم تو پیر، ولی
دگر به بوی وصالت جوان همی گردم
قدم به پرسش من رنجه کن، که هر ساعت
بسان چشم خوشت ناتوان همی گردم
لبت بشارت کامی به اوحدی دادست
درین دیار به امید آن همی گردم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم
هوش مصنوعی: بیایید که به خاطر عشق شما جانم در حال چرخش است و به خاطر بوی وصالت همه جا را زیر پا می‌گذارم.
تو خفته‌ای، خبرت کی بود؟ که من هر شب
به گرد کوی تو چون پاسبان همی گردم
هوش مصنوعی: تو خواب هستی و خبری از تو نداری، در حالی که من هر شب مانند یک نگهبان دور خیابان تو می‌چرخم.
ملامت من بیدل مکن درین غرقاب
تو بر کناری و من و در میان همی گردم
هوش مصنوعی: به من که در این درد و رنج غرق شده‌ام، سرزنش نکن. تو در کنار آرامی و من در این طوفان بی‌پایان در حال چرخش و نادانی هستم.
به پیشگاه قبول تو راه نیست، مگر
رها کنی، که برین آستان همی گردم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام تو، راهی وجود ندارد مگر اینکه تو خود، اجازه دهی. من همواره در این درگاه می‌چرخم و حضور دارم.
هزار بار شدم در غم تو پیر، ولی
دگر به بوی وصالت جوان همی گردم
هوش مصنوعی: در هزار بار غم و اندوه تو، بسیار سالخورده شدم، اما اکنون با بوی وصال و نزدیکی‌ات دوباره جوان و سرزنده می‌شوم.
قدم به پرسش من رنجه کن، که هر ساعت
بسان چشم خوشت ناتوان همی گردم
هوش مصنوعی: لطفاً به سوال من پاسخ بده و مرا با نگرانی‌های خود رنجیده‌حال نکن، چون هر لحظه به مانند چشمان زیبایت به شدت بی‌تاب و ناتوان می‌شوم.
لبت بشارت کامی به اوحدی دادست
درین دیار به امید آن همی گردم
هوش مصنوعی: لبت نشانی از کامیابی به من داده است و من در این سرزمین به امید آن به جستجو مشغولم.