گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۵

هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
صد بار سر خود را از رشد به غی بردم
گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا
دست از دو جهان شستم، تا دست به می‌بردم
مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم
با شاه به شهریور تقریر توان کردن
این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم
زین سایه توان گشتن همسایهٔ نور او
زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم
خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان
هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم
دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را
از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم!
گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید
اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم
بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر
کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم
آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم
کان بار ز اصفاهان تا خانهٔ جی بردم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم
هوش مصنوعی: با این که مدتی طولانی از حضور در کوی او می‌گذرد، اما من پی بردم که باید راه او را پیدا کنم و به همین خاطر مدت‌ها در جستجوی آن بودم.
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
صد بار سر خود را از رشد به غی بردم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که دیگران متوجه نشوند و از دیدم دور نکنند، بارها تلاش کرده‌ام که سر خود را از رشد و پیشرفت دور کنم.
گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا
دست از دو جهان شستم، تا دست به می‌بردم
هوش مصنوعی: بگو: از من به دور شوید ای دو جهان، چون من از دو جهان فاصله گرفتم تا به می‌نوشم.
مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر زیبایی لیلی، از مرگ نترسید و خود را فراموش کرد. من هم، به خاطر او، چهره‌ام را به مردم نشان دادم.
با شاه به شهریور تقریر توان کردن
این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم
هوش مصنوعی: می‌توانم با پادشاه در شهریور صحبت کنم، اما این کار دشواری است که از سرمای بهمن و دی بر من تحمیل شده است.
زین سایه توان گشتن همسایهٔ نور او
زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم
هوش مصنوعی: از سایه او می‌توانم همسایه نور او شوم؛ زیرا به درخشش خورشیدش راه پیدا کرده‌ام.
خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان
هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم
هوش مصنوعی: وقتی به طور نیکو به وظیفه‌ام عمل کردم، از دستاوردهای آن مقام بلند، هم پیاله‌ای از شراب و هم تاجی از نعمات الهی به دست آوردم.
دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را
از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم!
هوش مصنوعی: دل من در جستجوی حقیقت و وجود از دست رفته است. وقتی که به دنبال حقیقت خودم رفتم، فهمیدم که تنها با اتحاد با آن حقیقت می‌توانم به خودم برسم و آن حقیقت به من گفت که من تو را بردم و به خودم نزدیکت کردم.
گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید
اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم
هوش مصنوعی: اگر کارشناس شهر مرا تنبیه کند، شاید با این حال که به باغ سر زده‌ام و ساز و آواز دارم، مجازات من کمتر شود.
بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر
کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم
هوش مصنوعی: امشب ستاره قطبی را بر بام برج جدی قرار دادم و به دور این دو سیاره، یعنی بهرام و زحل، و همچنین نشانه‌های جدی و حمل توجهی ندارم.
آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم
کان بار ز اصفاهان تا خانهٔ جی بردم
هوش مصنوعی: وقتی بار را از اصفهان برداشتم و به خاطر آن آسوده خاطرم شدم، زیرا آن بار را از اصفهان به خانه‌ام در جی منتقل کردم.