گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۴

غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم
خونم بریزی هر روز، چون من
داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟
در دام حسنت جز دم ندیدم
وز خوان عشقت جز خون نخوردم
نقش غمم چون بر دل نوشتی
من نامهٔ خود در می‌نوردم
خاک نسیمت گردم به زاری
باشد که آرد پیش تو گردم
ای باد مشکین، گر می‌توانی
بویی بیاور زان باغ وردم
تا دیدهٔ من دید آن صنم را
گر اوحدی را، دیدم نه مردم

اطلاعات

وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم
هوش مصنوعی: عزیزم، چرا غافلی؟ به خاطر دردم به من رحم کن و به احوال زرد و نزارم رسیدگی کن.
خونم بریزی هر روز، چون من
داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟
هوش مصنوعی: هر روز اگر خونم بر زمین بریزد، در حالی که من از تو فریاد می‌زنم، به نظر تو چه کرده‌ام؟
در دام حسنت جز دم ندیدم
وز خوان عشقت جز خون نخوردم
هوش مصنوعی: در زیبایی تو چیزی جز نفس و دم را ندیدم و از سفره عشق تو غیر از خون و رنج نچشیدم.
نقش غمم چون بر دل نوشتی
من نامهٔ خود در می‌نوردم
هوش مصنوعی: غم و اندوه من در دل مانند یک نقاشی ثبت شده است و من نیز نامه‌ای از خود را در حال نوشیدن شراب، بیان می‌کنم.
خاک نسیمت گردم به زاری
باشد که آرد پیش تو گردم
هوش مصنوعی: من از خاک تو می‌شوم، به قدری که به امید تو، با ناله و زاری به حضورت بیایم.
ای باد مشکین، گر می‌توانی
بویی بیاور زان باغ وردم
هوش مصنوعی: ای باد خوشبو، اگر می‌توانی، بوی گل‌های آن باغ را از من بیاور.
تا دیدهٔ من دید آن صنم را
گر اوحدی را، دیدم نه مردم
هوش مصنوعی: وقتی چشم من آن معشوق را دید، اگر اوحدی هم بود، من دیگر خودم را نمی‌دیدم.