غزل شمارهٔ ۴۹۱
دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم
دگر پای صبر از زمین برگرفتم
دگر دست غارت به دل در نهادم
دگر عهد با نیستی تازه کردم
دگر بار هستی به خر بر نهادم
به بوی گل عارض او دل خود
در آن زلف چون سنبل تر نهادم
چنان دل به شمع رخ او سپردم
که با نور چشمش برابر نهادم
ز اشک چو خون بر رخ زعفرانی
چو لعل بدخشی به زر بر نهادم
مسلمان کنون ساختم اوحدی را
که در دست آن چشم کافر نهادم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم
هوش مصنوعی: من دیگر لباس خود را از این خانه بیرون بردم و دیگر خاک آن کوچه را بر سر خود ریختم.
دگر پای صبر از زمین برگرفتم
دگر دست غارت به دل در نهادم
هوش مصنوعی: دیگر نتوانستم صبر کنم و پایم را از زمین بلند کردم، حالا دستی به دل خود گذاشتم و به آن آسیب میزنم.
دگر عهد با نیستی تازه کردم
دگر بار هستی به خر بر نهادم
هوش مصنوعی: من دوباره با عدم و نابودی عهد بستم و بار دیگر زندگی و وجودم را به دوش کشیدم.
به بوی گل عارض او دل خود
در آن زلف چون سنبل تر نهادم
هوش مصنوعی: به عطر گلهای صورت او، دل خود را در آن موهای تاب دارش قرار دادم.
چنان دل به شمع رخ او سپردم
که با نور چشمش برابر نهادم
هوش مصنوعی: به قدری به زیبایی و درخشش چهرهاش علاقهمند شدم که مانند نوری که از شمع میتابد، او را در دل خود جای دادم و نوری که در چشمانش میدرخشد، برایم بسیار ارزشمند و مهم است.
ز اشک چو خون بر رخ زعفرانی
چو لعل بدخشی به زر بر نهادم
هوش مصنوعی: از اشکهایم همچون خون بر صورت زردی که به رنگ زعفران است، مانند لعل گرانبهایی که بر زر قرار گرفته باشد، نهادهام.
مسلمان کنون ساختم اوحدی را
که در دست آن چشم کافر نهادم
هوش مصنوعی: من اکنون کسی را به نام اوحدی آماده کردهام که در دستان او چشمی از کافر هستم.

اوحدی