گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۰

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدی‌وار به خورشید رسد فریادم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
هوش مصنوعی: تو که رفتی ولی همچنان در یادم هستی، اگر خاک پایت شوم، چه چیزی به من خواهی داد؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
هوش مصنوعی: بعد از این، از بدی‌های گذشته‌ات یاد نکن، زیرا وقتی که به محبت و خدمت تو مشغول شدم، دیگر از دست دیگران آزاد شدم.
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
هوش مصنوعی: چند بار از من می‌پرسی که نتیجه عشق چیست؟ نتیجه‌اش این است که از مقام و جایگاه خود به زمین افتادم.
کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
هوش مصنوعی: من به این فکر کرده‌ام که بهترین کار این است که دلم را از تو جدا کنم؛ زیرا اگر این کار را نکنم، تو ممکن است آنقدر آسیب‌زایم کنی که بنیادم نابود شود.
آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
هوش مصنوعی: اگر دلت مانند آهن نیست، پس چرا نمی‌توانی بر من ببخشی؟ چون می‌بینی که از غم به شدت در قفسی از فولاد گرفتار شده‌ام.
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
هوش مصنوعی: من روزی به دردی که در دل تو نهفته بود پی بردم، وقتی که دیدم جگر خسته‌ام را مشاهده کردی و با این حال هیچ واکنشی نشان ندادید.
مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدی‌وار به خورشید رسد فریادم
هوش مصنوعی: ای ماه، به من ظلم نکن، زیرا غم تو باعث شده فریاد من به اندازه اوحدی به خورشید برسد.