غزل شمارهٔ ۴۸۰
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم
سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
نمیدانم چه خارست این که من در پای خود جستم؟
غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبرست و تن داری، که کمتر میدهد دستم
خبر دارم: نیاید گفت از آیین وفاداری
اگر با یاد روی او خبر دارم که من هستم
به عهد دست سیمینش تو خاموشی مجوی از من
کزین دستم که میبینی به صد فریاد از آن دستم
بسان اوحدی روزی در آویزم به زلف او
گرش بوسیدم آسودم، ورم کشتند خود رستم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود دارم، دیوانه بودن از من جدا نخواهد بود. چرا که دیدن روی تو مرا آگاه میکند و بوی تو مرا به مستی میکشاند.
صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم
هوش مصنوعی: دشمنان به خاطر انتقاد و سرزنش، با شمشیر خشم و کینه خود به من آسیب میزنند. حالا من از کدام یک از آنها میتوانم انتقام بگیرم؟ چون نه تیر مناسبی دارم و نه دستم به کاری میآید.
سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
نمیدانم چه خارست این که من در پای خود جستم؟
هوش مصنوعی: من برای عشق و وصال، جانم را فدای آن کردم، اما نمیدانم این غم و رنجی که به عنوان پاداش دریافت کردهام، چه درد و خاری است که در پای خود حس میکنم.
غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبرست و تن داری، که کمتر میدهد دستم
هوش مصنوعی: در عشقش غم و اندوه زیادی دارم، اما فقط همین صبر و تحمل است که به من کمک میکند و باعث میشود کمتر دچار افسردگی شوم.
خبر دارم: نیاید گفت از آیین وفاداری
اگر با یاد روی او خبر دارم که من هستم
هوش مصنوعی: میدانم که در مورد وفاداری نمیتوانم چیزی بگویم، اما اگر به یاد او هستم، پس به خوبی درباره خودم آگاه هستم.
به عهد دست سیمینش تو خاموشی مجوی از من
کزین دستم که میبینی به صد فریاد از آن دستم
هوش مصنوعی: با او نسبت به قرار و پیمانش سکوت نکن، زیرا از دست من، که میدانی، با صدای بلند در گفتمان هستم.
بسان اوحدی روزی در آویزم به زلف او
گرش بوسیدم آسودم، ورم کشتند خود رستم
هوش مصنوعی: روزگاری به یاد او به زلفش آویزان میشوم، اگر او را ببوسم آرامی مییابم، و اگر هم مرا بکشند، خودم را قهرمان میدانم.

اوحدی