گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما
نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما
تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر
باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما
گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی
هم سبک انداخته شد بار گران گشتهٔ ما
دیدهٔ گریان به دلم فاش همی گفت خود این:
کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهٔ ما
پیر خرد گرد جهان گشت بسی در طلبش
هم به کف آورد غرض پیر جهان گشتهٔ ما
نفس بفرمود بسی، من ننشستم نفسی
تا همگی سود نشد سود زیان گشتهٔ ما
ضامن ما در غم او اوحدی شیفته بود
این نفس از غم برهد مرد ضمان گشتهٔ ما

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما
نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: پرده را از چهره محبوب برداشته‌اند و او که پنهان بود، اکنون نمایان شده است. حالا زمان خوشبختی و اقبال به ما رسیده و زندگی ما جوان‌تر و پر نشاط‌تر شده است.
تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر
باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: تن ما بی‌جان شد و وقتی او به دل نگاه کرد، در یک نگاه تمام وجود ما تحت تأثیر قرار گرفت.
گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی
هم سبک انداخته شد بار گران گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: هرچند به خاطر غم آن ماه، بار سنگینی بر دوش ما افتاده است، اما در عین حال، این غم باعث شده که آن بار سنگین، سبک شود.
دیدهٔ گریان به دلم فاش همی گفت خود این:
کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: چشم گریانم به دل‌ام می‌گوید که آتش غم به زودی اشک‌هایم را سرازیر خواهد کرد.
پیر خرد گرد جهان گشت بسی در طلبش
هم به کف آورد غرض پیر جهان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: پیر با تجربه و دانا به دور دنیا سفر کرده و بارها در جستجوی هدفش تلاش کرده است و در نهایت به خواسته‌اش دست پیدا کرده است.
نفس بفرمود بسی، من ننشستم نفسی
تا همگی سود نشد سود زیان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: نفس خودم به من گفت که باید توقف کنم، اما من تا زمانی که همه به خوبی بهره‌مند نشوند، نمی‌توانم آرام بگیرم. در واقع، وضعیت ما به زیان تبدیل شده است.
ضامن ما در غم او اوحدی شیفته بود
این نفس از غم برهد مرد ضمان گشتهٔ ما
هوش مصنوعی: ما در غم او به یاری او حدی دل بسته‌ایم و این نفس در رنج غم، از ما رها شود، چرا که مردی که ضامن ماست، بر ما آشفته است.