گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت
تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل
دانم که نانوشته بخواند مشیر ما
ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک
کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
بس قرنها سپهر بگردد بدین روش
تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما
پستان خود به مهر بیالود و دوستی
روز نخست دایه که می‌داد شیر ما
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کغشته شد به آب محبت خمیر ما
دلبر ز آه و نالهٔ من هیچ غم نداشت
دانست کان شکار نیفتد به تیر ما
زان دل شکسته‌ایم که بر دوست بسته‌ایم
کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما
سهلست دستگیری افتاد گان ولی
وقتی بود که دوست شود دستگیر ما
با خار ساختیم، که گل دیر بردمد
شاخ بلند دوست به دست قصیر ما
از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر
در دل نشیند این سخن دلپذیر ما
ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری
مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
هوش مصنوعی: ای کسی که ناچار به ما نزدیک می‌شوی، از ما دنباله‌دار فتنه نکن. زیرا میان عشق تو و جان ما رابطه‌ای عمیق وجود دارد.
ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت
تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
هوش مصنوعی: ما داستانی را بیان کردیم و به نمایش گذاشتیم تا خود جواب آنچه را که پیام‌آور ما منتقل کرده است، دریافت کند.
نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل
دانم که نانوشته بخواند مشیر ما
هوش مصنوعی: نیازی به پیک و پیام نداریم؛ من از حال دل خودم آگاه هستم و نیازی به نوشتن نیست، چرا که مشیر ما می‌تواند بدون نوشته‌ها بخواند.
ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک
کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، از حال و روز ما بپرس که بدانیم این نام‌ها را نویسنده‌مان به خوبی می‌نویسد یا نه.
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
هوش مصنوعی: ای صوفی، اگر تو عشق را انکار می‌کنی و به زهد و ریاضت مشغولی، ما را از عشق دور نکنید، چرا که استاد ما هرگز از عشق توبه نکرده است.
بس قرنها سپهر بگردد بدین روش
تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما
هوش مصنوعی: سده‌ها و سال‌های زیادی در دنیا به همین منوال می‌گذرد تا اینکه بر روی زمین عشق همچو ما پیدا شود.
پستان خود به مهر بیالود و دوستی
روز نخست دایه که می‌داد شیر ما
هوش مصنوعی: پستان مادر را به عشق و محبت آغشته کرده و دوستی روز نخست را به یاد می‌آورم، زمانی که او شیری برای ما می‌داد.
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کغشته شد به آب محبت خمیر ما
هوش مصنوعی: انسان اولیه در شکل و ظاهر خود هیچ نشانی از روح و صفای درونی نداشت، اما وقتی با محبت و عشق آغشته شد، از خاک به سمت خمیر وجودی بالاتر و زیباتر تغییر شکل داد.
دلبر ز آه و نالهٔ من هیچ غم نداشت
دانست کان شکار نیفتد به تیر ما
هوش مصنوعی: دلبر به صدای ناراحتی و ناله‌های من هیچ توجهی نداشت؛ چرا که او می‌دانست که من هرگز نمی‌توانم به او آسیب برسانم.
زان دل شکسته‌ایم که بر دوست بسته‌ایم
کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما
هوش مصنوعی: از دل شکسته‌ایم که محبت خود را به دوست سپرده‌ایم، چونکه از ما دل شکسته‌ای طلب کرده است، ای بزرگ ما.
سهلست دستگیری افتاد گان ولی
وقتی بود که دوست شود دستگیر ما
هوش مصنوعی: کمک به افرادی که دچار مشکل شده‌اند آسان است، اما این کمک واقعی زمانی اتفاق می‌افتد که آن فرد دوست ما باشد.
با خار ساختیم، که گل دیر بردمد
شاخ بلند دوست به دست قصیر ما
هوش مصنوعی: ما با مشکلات و سختی‌ها زندگی خود را ساختیم، چرا که گل‌های زیبا دیر به بار می‌نشینند و درخت دوستی ما به درازا نمی‌کشد.
از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر
در دل نشیند این سخن دلپذیر ما
هوش مصنوعی: سخن دلنشین ما به قدری از عمق وجود و احساس ما نشأت می‌گیرد که جای تعجب نیست اگر در دل‌ها جای بگیرد و تأثیر بگذارد.
ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری
مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما
هوش مصنوعی: ای اوحدی، اگر معجزه‌ای همچون ید بیضای موسی به نمایش بگذاری، گوش نکن، زیرا از این تنور فقط نان ما برمی‌خیزد.

حاشیه ها

1397/10/27 11:12
رسول

کغشته شد
کاغشته شد

1398/04/08 04:07
مهسا

میشه معنی شعر بگین و تلفظ بعضی کلمات

1398/08/01 04:11
محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی)

بانوی مهسای خواهر بزرگوار
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کآغشته شد به آب محبت خمیر ما
واقعا آدمی که بویی از محبت نبرده فقط از آب و خاک درستش کردن که چنین کسی نشانی از اون انسانی که خداوند از او خلیفه الله یاد کرده نیست
و اینجا اوحدی میاد و عشق رو روح بخشِ انسانیت معرفی میکنه
و میگه تا خمیر ما با آب محبت آغشته بشه نشانِ انسانیت تجلی پیدا میکنه
و البته منظور دیگه ای هم میتونه داشته باشه که ((آب محبت)) همون روحی است که در وجود بشره
چون روح ازلی است و قبل از اینکه بشر خلق بشه بوده و ودیعه‌ی الهی است که در وجود ماست
و اگر انسان از این موهبت غافل باشه هرگز عشق رو درک نمیکنه