گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۶

نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند
زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند
چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند
دل چون بدید موی میان تو در کمر
گفت: این دروغ بین که بر آن راست بسته‌اند
سر در نیاورند ز اغلال در سعیر
آنها که از سلاسل زلف تو جسته‌اند
در حلقه‌ای که عشق رخت نیست فارغند
در رسته‌ای که راه غمت نیست رسته‌اند
روزی به پای خویش بیا و نگاه کن
دلهای ما، که چون سر زلفت شکسته‌اند
چون اوحدی به بوی وصال تو عالمی
در خاک و خون ز خفت و خواری نشسته‌اند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند
زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند
هوش مصنوعی: لب‌های تو همچون شکر و پسته شیرین و دل‌انگیز است و زلف و زیبایی تو مانند گل‌های نسترن و لاله به زیبایی و طراوت می‌بالد.
چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند
هوش مصنوعی: چشمان بی‌رمق و خسته‌ات به نظر می‌رسد که به شدت تحت تأثیر خواب و خمار هستند، مثل اینکه از یک سفر شکار بازگشته‌اند و از خستگی به خود می‌پیچند.
دل چون بدید موی میان تو در کمر
گفت: این دروغ بین که بر آن راست بسته‌اند
هوش مصنوعی: دل وقتی موهای میانت را در کمرت مشاهده کرد، گفت: این دروغ است که بر آن راست بسته‌اند.
سر در نیاورند ز اغلال در سعیر
آنها که از سلاسل زلف تو جسته‌اند
هوش مصنوعی: افرادی که از زنجیرهای موهای تو رها شده‌اند، هرگز در آتش دچار مشکل نخواهند شد.
در حلقه‌ای که عشق رخت نیست فارغند
در رسته‌ای که راه غمت نیست رسته‌اند
هوش مصنوعی: در جمعی که نشانی از عشق وجود ندارد، افراد از یکدیگر بی‌خبر و بی‌توجه‌اند. همچنین در مسیری که خبری از درد و غم تو نیست، مردم دور شده و بی‌خبرند.
روزی به پای خویش بیا و نگاه کن
دلهای ما، که چون سر زلفت شکسته‌اند
هوش مصنوعی: روزی به پاهای خودت بیا و به دل‌های ما نگاه کن؛ آنها مثل تارهای شکسته موهایت هستند.
چون اوحدی به بوی وصال تو عالمی
در خاک و خون ز خفت و خواری نشسته‌اند
هوش مصنوعی: وقتی اوحدی از عطر وصال تو سخن می‌گوید، تمام جهان در حسرت و درد ناشی از دوری تو در مصیبت و ذلت به سر می‌برند.

حاشیه ها

1398/04/01 05:07
کیان

بسیار زیبا. به نظر از غزل 400 خاقانی الهام گرفته
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰/

1399/02/06 19:05
سلیم صالح

چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند
تشبیه چشم خمار به دو تازی که بعد از شکار خستگی خود را نمایش می‌دهند از زیباترین جناس ها در شعر فارسی است،