گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۶

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند
گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت
گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند
بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی
همچو فرهاد به صحرا و به کوهم بدواند
شربت وصل تو هرکس بچشیدند ولیکن
سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند
بر رخم عشق تو نقشیست به خونابه نوشته
وین چنین نقش که داند؟ که چو آبش بنخواند
گر کسی باز کند پیرهن از شخص ضعیفم
در میان من و موی تو تفاوت بنداند
از سر طرهٔ شبرنگ تو، روزی که بمیرم
گر نسیمی بدمد، از گل من گل بدماند
چشم من در غم دیدار تو از گریه چنان شد
که گرش نیم شبی راه دهم سیل براند
نامهٔ درد دل و قصهٔ اندوه فراقم
خود گرفتم که نویسم،که به عرض تو رساند؟
می‌روی خرم و همراه تو دلهاست ولیکن
گر بدین شیوه دوانی تو، بسی دل که نماند
اوحدی را تو ز بند خود اگر باز رهانی
نه همانا که: سر خود ز کمندت برهاند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند
هوش مصنوعی: هر کس که عاشق زیبایی او باشد، نمی‌تواند صبر کند، اما کسی که از خود صبر دارد، عاشق واقعی است.
گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت
گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و قامت تو را ببینند، خجالت می‌کشد وگل به زمین می‌ریزد.
بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی
همچو فرهاد به صحرا و به کوهم بدواند
هوش مصنوعی: نگرانی من این است که یک روز یاد لب‌های شیرین تو مرا به مانند فرهاد به سمت صحرا و کوه‌ها بکشاند.
شربت وصل تو هرکس بچشیدند ولیکن
سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم وصال تو را چشیده، لذت این شربت را درک کرده است، اما ما هنوز فرصتی نداشته‌ایم که حتی یک قطره از این لذت را بچشیم.
بر رخم عشق تو نقشیست به خونابه نوشته
وین چنین نقش که داند؟ که چو آبش بنخواند
هوش مصنوعی: بر روی صورتم اثر عشق تو به صورت خونی نقش بسته است و کسی نمی‌داند این نقشی که بر من است چه معنی دارد، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند آن را به خواندن درآورد.
گر کسی باز کند پیرهن از شخص ضعیفم
در میان من و موی تو تفاوت بنداند
هوش مصنوعی: اگر کسی به ضعف من پی ببرد، میان من و موی تو فاصله‌ای خواهد بود.
از سر طرهٔ شبرنگ تو، روزی که بمیرم
گر نسیمی بدمد، از گل من گل بدماند
هوش مصنوعی: اگر روزی که از دنیا می‌روم، نسیمی بوزد و طرهٔ زیبای تو را به حرکت درآورد، عطر و زیبایی گل من در آن روز در یادها خواهد ماند.
چشم من در غم دیدار تو از گریه چنان شد
که گرش نیم شبی راه دهم سیل براند
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر دوری از تو آن‌قدر اشک ریخته که اگر نیمه شب هم بخواهم راهی برایش پیدا کنم، آب زیادی را به راه می‌اندازد.
نامهٔ درد دل و قصهٔ اندوه فراقم
خود گرفتم که نویسم،که به عرض تو رساند؟
هوش مصنوعی: من در دل خود غم و اندوه فراق را دارم و تصمیم گرفته‌ام نامه‌ای بنویسم تا این احساسات را برایت بیان کنم.
می‌روی خرم و همراه تو دلهاست ولیکن
گر بدین شیوه دوانی تو، بسی دل که نماند
هوش مصنوعی: تو با خوشحالی و شادابی از کنار ما می‌روی و دل‌ها هم با تو هستند، اما اگر به این روش و شتاب ادامه دهی، دل‌های زیادی دیگر نخواهند ماند.
اوحدی را تو ز بند خود اگر باز رهانی
نه همانا که: سر خود ز کمندت برهاند
هوش مصنوعی: اگر تو اوحدی را از قید و بند خود رها کنی، باید بدانی که در واقع خودت را از دام او آزاد کرده‌ای.

حاشیه ها

1403/04/14 10:07
مهدی دلگشا عبدالملکی

بسیار زیبا ونغز بود، (سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند)