گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۵

عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند
گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد
چون رخ بنمایی همه در هم گسلاند
زین دل مطلب صبر، که از روی تو دوری
مشکل بتوان کردن و او خود نتواند
از طالع خود بر سرگنجی بنشینم
روزی اگرم با تو به کنجی بنشاند
دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن
کس نیست که از چشم تو دادم بستاند
از گردش ایام توقع نه چنین بود
کم زهر فراق تو چنین زود چشاند
دل بود که از واقعهٔ‌من خبری داشت
و آن به که خود این واقعه دل نیز نداند
از غم نتوانم که نویسم سخن خود
ور نیز نویسم سخن خود، که رساند؟
پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم
در شهر شما قصهٔ درویش که خواند؟
دل در لب شیرین تو بست اوحدی، ای جان
مگذار که ایام به تلخی گذراند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند
هوش مصنوعی: زندگی‌ای که با تو نباشد، ارزش زندگی کردن ندارد. تو در دام کسی افتاده‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند تو را نجات دهد.
گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد
چون رخ بنمایی همه در هم گسلاند
هوش مصنوعی: اگر بر بدن مجنون صد زنجیر هم باشد، اما وقتی که تو چهره خود را نشان دهی، همه آن زنجیرها پاره می‌شوند.
زین دل مطلب صبر، که از روی تو دوری
مشکل بتوان کردن و او خود نتواند
هوش مصنوعی: از این دل، نکته‌ای درباره صبر می‌گوید، چرا که دوری از تو به قدری دشوار است که نمی‌توان به آسانی آن را تحمل کرد و دل خود را نیز نمی‌تواند آرام کند.
از طالع خود بر سرگنجی بنشینم
روزی اگرم با تو به کنجی بنشاند
هوش مصنوعی: من امیدوارم که یک روز به خوشبختی و ثروتی برسم و با تو در گوشه‌ای آرامش یابم.
دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن
کس نیست که از چشم تو دادم بستاند
هوش مصنوعی: دل خود را به چشمان تو سپردم، اما هیچ‌کس نیست که بتواند از چشمان تو آنچه را که به تو داده‌ام، پس بگیرد.
از گردش ایام توقع نه چنین بود
کم زهر فراق تو چنین زود چشاند
هوش مصنوعی: از تغییر و تحول روزگار انتظار نداشتم که این‌قدر زود گزند جدایی تو را به من بچشاند.
دل بود که از واقعهٔ‌من خبری داشت
و آن به که خود این واقعه دل نیز نداند
هوش مصنوعی: دل من از ماجرای خودم باخبر بود، اما بهتر است که حتی دل خودم هم از این ماجرا چیزی نداند.
از غم نتوانم که نویسم سخن خود
ور نیز نویسم سخن خود، که رساند؟
هوش مصنوعی: از شدت غم نمی‌توانم چیزی بنویسم، و اگر هم چیزی بنویسم، چه کسی آن را می‌خواند؟
پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم
در شهر شما قصهٔ درویش که خواند؟
هوش مصنوعی: تصور کن که بخواهم صد نامه و پیام‌آور بفرستم تا داستان درویش را در شهر شما بگویم.
دل در لب شیرین تو بست اوحدی، ای جان
مگذار که ایام به تلخی گذراند
هوش مصنوعی: دل من به لب‌های شیرین تو وابسته است، ای عزیز، نگذار که روزها به تلخی و سختی بگذرد.