گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۵

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد
لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد
فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد
زنده بود عاشقی، کز هوس روی تو
بر سر کوی تو مرد، خاک دیار تو شد
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب
مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد
از سر خاک درت دوش غباری بخاست
باد بهشت آن بدید، خاک غبار تو شد
طعنه زند سرمه را، چشم چو خاک تو دید
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
زمرهٔ عشاق را در شب دیدار قرب
هر دل و جانی که بود، جمله نثار توشد
شاکرم از دل، که او گشت شکارت، بلی
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
از همه گنجی سعید وز همه رنجی بعید
گر تو ندانی که کیست؟ اوست که یار تو شد
زندهٔ جاوید ماند، سکهٔ اقبال یافت
سر که فدای تو گشت، زر که نثار تو شد
سر ز خط اوحدی بر نگرفت آفتاب
تا قلم فکر او وصف نگار تو شد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد
هوش مصنوعی: دل زخمی و عاشق من برای تو دچار حالتی شده که هیچ چیز را نمی‌بیند و عمرم تنها در پی تو به سر می‌رود.
لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد
فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد
هوش مصنوعی: مرجان قرمز تو روزی به من وعدهٔ وصالی داد و از آن روز به بعد، تنها به شمارش روزهای جدایی‌ام پرداختم.
زنده بود عاشقی، کز هوس روی تو
بر سر کوی تو مرد، خاک دیار تو شد
هوش مصنوعی: عاشقی زنده بود که به خاطر عشق به تو و آرزوی دیدنت در خیابان‌های تو جان داد و اکنون جسدش در سرزمین تو دفن شده است.
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب
مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد
هوش مصنوعی: صبح که چهره‌ی زیبای تو به باغ تابید، آفتاب مشغله‌ها و دغدغه‌ها را از سر راه برداشت و تو را روشن‌گر و نورافشان کرد.
از سر خاک درت دوش غباری بخاست
باد بهشت آن بدید، خاک غبار تو شد
هوش مصنوعی: باد بهشت دیشب از نشان تو غباری برداشت. آن خاکی که متعلق به تو بود، پر از غبار شد.
طعنه زند سرمه را، چشم چو خاک تو دید
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
هوش مصنوعی: چشم، خاک تو را مشاهده کند و با حسرتی که در دل دارد، مانند سرمه‌ای به آن طعنه می‌زند. دل نیز که دچار عشق تو شده، زخم‌هایش را در شادی و زیبایی تو فراموش می‌کند.
زمرهٔ عشاق را در شب دیدار قرب
هر دل و جانی که بود، جمله نثار توشد
هوش مصنوعی: در شب دیدار، همه عاشقان و دل‌باختگان با تمام وجود و احساساتشان، خود را فدای تو کردند.
شاکرم از دل، که او گشت شکارت، بلی
شکر کند زخم را، دل که شکار تو شد
هوش مصنوعی: از عمق دل سپاسگزارم که او به دوست داشتم نزدیک شد. بله، دل به خاطر زخمِ عشق، شکرگزار است زیرا تو را به عنوان هدفی برای خود انتخاب کرده است.
از همه گنجی سعید وز همه رنجی بعید
گر تو ندانی که کیست؟ اوست که یار تو شد
هوش مصنوعی: از تمام نعمت‌ها و خوشی‌ها بهره‌مند و از همه زحمت‌ها و مشکلات دور است. اگر نمی‌دانی این شخص کیست، او همان کسی است که دوست تو شده.
زندهٔ جاوید ماند، سکهٔ اقبال یافت
سر که فدای تو گشت، زر که نثار تو شد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که همواره زنده و پایدار باقی می‌ماند، به برخورداری از شانس و موفقیت نائل می‌شود و آنچه که فدای او شده یا به خاطر او هزینه شده، به نوعی ارزشمند و گرانبها است. در واقع، اشاره به این دارد که قربانی شدن برای کسی می‌تواند نتیجه‌ای مثبت و ارزشمند به همراه داشته باشد.
سر ز خط اوحدی بر نگرفت آفتاب
تا قلم فکر او وصف نگار تو شد
هوش مصنوعی: آفتاب هرگز از خط و مشی اوحدی بلند نشد تا اینکه قلم اندیشه‌اش توانست تو را به زیبایی توصیف کند.