گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۷

هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد
نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش
می‌کنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد
طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن
آستان را بوسه باید داد، اگر بارش نباشد
دوستان گویند: کز دردش به غایت می‌گدازی
چون کند بیچاره رنجوری؟ که تیمارش نباشد
هر که عاشق باشد او را، می‌نپندارم، که در دل
حرقتی، یا رقتی در چشم بیدارش نباشد
عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی
آن کسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد
در خرابات امشبم رندی به مستی دید و گفتا:
این چنین صوفی، عجب دارم، که زنارش نباشد
فکرتم هر لحظه میگوید که: جان در پایش افشان
کار جان سهلست، می‌ترسم سزاوارش نباشد
گر مسلمانی، نگه کن در گرفتاران به رحمت
کافرست آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد
راه عشق و سر درد و وصف مهر ماهرویان
هر کسی گوید، ولی این نالهٔ زارش نباشد
اوحدی امیدوار تست و دارد چشم یاری
گر تو یار او نباشی، هیچ کس یارش نباشد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد
هوش مصنوعی: هر کس که به دام دیگری بیفتد، دیگر نباید کاری به کار او داشته باشد و کسی که از محبت او دل شکسته، نباید خود را متعهد به بندگی او احساس کند.
نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش
می‌کنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد
هوش مصنوعی: این جواهر هیچ عیبی ندارد، اما من آن را خراب می‌کنم تا هیچ‌کس جز من نتواند آن را بخرد.
طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن
آستان را بوسه باید داد، اگر بارش نباشد
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال هدف و مقصود خود است، نباید از درگاه آن بازگردد. حتی اگر موفق نشود، باید با احترام و محبت به آن درگاه نزدیک شود و آن را ببوسد.
دوستان گویند: کز دردش به غایت می‌گدازی
چون کند بیچاره رنجوری؟ که تیمارش نباشد
هوش مصنوعی: دوستان می‌گویند: او به شدت در رنج و درد است، چطور می‌تواند این همه زجر را تحمل کند؟ چرا که کسی را ندارد که از او مراقبت کند.
هر که عاشق باشد او را، می‌نپندارم، که در دل
حرقتی، یا رقتی در چشم بیدارش نباشد
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق باشد، نمی‌توانم بپندارم که در دلش آتش شوقی یا اشکی در چشمانش وجود ندارد.
عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی
آن کسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد
هوش مصنوعی: عشق و پنهان کاری به هم ارتباطی ندارند و مسیر پاکبازی برای کسی هموار است که در باران دل‌مشغولی و تردید نباشد.
در خرابات امشبم رندی به مستی دید و گفتا:
این چنین صوفی، عجب دارم، که زنارش نباشد
هوش مصنوعی: امشب در میخانه هستم و رندی را در حال خوشی دیدم. او گفت: شگفتا! این صوفی چگونه است که در این حال و هوای مستی نیست و به زهد و تقوا روی نیاورده است؟
فکرتم هر لحظه میگوید که: جان در پایش افشان
کار جان سهلست، می‌ترسم سزاوارش نباشد
هوش مصنوعی: هر لحظه در اندیشه‌ام می‌گوید که جانم را برای او قربانی کنم، اما از این می‌ترسم که شاید شایسته‌اش نباشم.
گر مسلمانی، نگه کن در گرفتاران به رحمت
کافرست آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد
هوش مصنوعی: اگر مسلمان هستی، به احوال کسانی که در سختی‌اند نگاه کن. آن کس که بر گرفتاران رحم نکند، در حقیقت کافر است.
راه عشق و سر درد و وصف مهر ماهرویان
هر کسی گوید، ولی این نالهٔ زارش نباشد
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و توصیف زیبایی‌های ماهروها، هر کس نظری دارد، اما این درد و ناله‌ای که من دارم، خاص من است و قابل مقایسه با دیگران نیست.
اوحدی امیدوار تست و دارد چشم یاری
گر تو یار او نباشی، هیچ کس یارش نباشد
هوش مصنوعی: اوحدی به یاری تو امیدوار است و منتظر کمک توست. اگر تو یارش نباشی، هیچ کس دیگر هم به او کمک نخواهد کرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد