گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۷

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟
دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد
کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من
به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد
من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم
که سر بر آستان او و دستم بر دعا باشد
چو روی او نمی‌بینم نباشد دیده را سودی
وگر خود خاک کوی او سراسر توتیا باشد
به گرد دانهٔ خالش کسی گردد که روز و شب
در آب دیده سرگردان بسان آسیا باشد
نگارا، از وصال خویش ما را شادمان گردان
اگر چه منصب وصل تو بیش از حدما باشد
مراد اوحدی یکشب ز وصل خود روا گردان
وزان پس گر دل او را برنجانی روا باشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟
دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد
هوش مصنوعی: من بت خود را نمی‌بینم و نمی‌دانم او کجاست. دل من کی آرام خواهد شد؟ چون جانم از او جدا باشد.
کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من
به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از حال دل شکسته من آگاه نیست، مگر کسی که خود به شیوه‌ای مشابه، به آرزوهایی دست نیافته و در رنج و درد گرفتار باشد.
من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم
که سر بر آستان او و دستم بر دعا باشد
هوش مصنوعی: در عشق او، بزرگ‌ترین عبادت و اطاعت را این می‌دانم که سرم را در برابر او بیاورم و دستم را برای دعا بلند کنم.
چو روی او نمی‌بینم نباشد دیده را سودی
وگر خود خاک کوی او سراسر توتیا باشد
هوش مصنوعی: اگر چهره‌اش را نبینم، دیدن برایم هیچ فایده‌ای ندارد، حتی اگر تمام خاک کوی او پر از دارو باشد.
به گرد دانهٔ خالش کسی گردد که روز و شب
در آب دیده سرگردان بسان آسیا باشد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در آب دچار پریشانی و التهاب است، به دور دانهٔ گردان آن خال می‌چرخد. این به این معناست که فردی که همواره در حال جستجو و نگرانی است، به آن چیز یا شخص خاصی که برایش اهمیت دارد، جذب می‌شود.
نگارا، از وصال خویش ما را شادمان گردان
اگر چه منصب وصل تو بیش از حدما باشد
هوش مصنوعی: ای محبوب، اگرچه مقام وصال تو از ظرفیت ما فراتر است، اما ما را از عشق خود شاد کن.
مراد اوحدی یکشب ز وصل خود روا گردان
وزان پس گر دل او را برنجانی روا باشد
هوش مصنوعی: اوحدی می‌گوید: منظور او این است که یک شب از وصال خود بگذرد و بعد اگر دل او را بشکنی، بر تو خرده‌گیری نخواهد کرد.