گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۶

دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد
اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان
تو خود معاینه دانی که بی‌وفا باشد
به گوشهٔ نظری کار خستگان فراق
بساز، از آنکه ترا نیز کارها باشد
در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم
همیشه منتظر موکب صبا باشد
ولیک زلف ترا، با همه پریشانی
نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟
چه طالعست دل اوحدی مسکین را؟
که دایما به غم عشق، مبتلا باشد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد
هوش مصنوعی: دل‌هایی که با زیبایی و ناز زلف تو ارتباط دارند، هیچ‌وقت گمان نکن که از عشق و محبت تو جدا خواهند شد.
اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان
تو خود معاینه دانی که بی‌وفا باشد
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی و خوشبختی مانند جهان هستی، باید بدانی که این جهان خود، بی‌وفا و ناپایدار است.
به گوشهٔ نظری کار خستگان فراق
بساز، از آنکه ترا نیز کارها باشد
هوش مصنوعی: به افرادی که در آزار و رنج فراق به سر می‌برند، توجهی داشته باش و به آن‌ها کمک کن، چون خودت هم با چالش‌ها و مسائل زیادی دست و پنجه نرم می‌کنی.
در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم
همیشه منتظر موکب صبا باشد
هوش مصنوعی: همیشه منتظر نسیمی از موهای تو هستم، تا جانم را تازه کند.
ولیک زلف ترا، با همه پریشانی
نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟
هوش مصنوعی: اما زلف تو، با تمام درهم‌ریختگی‌اش، کجا می‌تواند به حال آشفته ما توجه کند؟
چه طالعست دل اوحدی مسکین را؟
که دایما به غم عشق، مبتلا باشد
هوش مصنوعی: دل اوحدی مسکین به چه تقدیری دچار است؟ که همواره در غم عشق گرفتار باشد.