گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸

چو دل شد زان او هرگز نمیرد
چو خورد از خوان او هرگز نمیرد
به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم
که سرگردان او هرگز نمیرد
تن عاشق بمیرد در جدایی
ولیکن جان او هرگز نمیرد
به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد
پس از درمان او هرگز نمیرد
تنم را پر شود پیمانهٔ عمر
ولی پیمان او هرگز نمیرد
به زندان عزیزی در شد این دل
که در زندان او هرگز نمیرد
روان اوحدی را هست حکمی
که بی‌فرمان او هرگز نمیرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دل شد زان او هرگز نمیرد
چو خورد از خوان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: وقتی دل از زیبایی و محبت او سیراب شود، هرگز نمی‌میرد؛ چون وقتی از سفره‌اش تغذیه کند، جانش همیشه باقی خواهد ماند.
به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم
که سرگردان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: من از عشق او به شدت در بلاتکلیفی و سردرگمی هستم، چون می‌دانم که او هرگز از این سردرگمی رهایی نخواهد یافت.
تن عاشق بمیرد در جدایی
ولیکن جان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: بدن عاشق در دوران جدایی از معشوق می‌میرد، اما روح او هیچگاه از بین نمی‌رود.
به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد
پس از درمان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: اگر دلم پیش از این به خاطر درد او می‌مرد، پس از اینکه او درمان شود، هرگز نمی‌میرد.
تنم را پر شود پیمانهٔ عمر
ولی پیمان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: هرچند بدنم با گذر زمان و عمر پر می‌شود و به پایان می‌رسد، اما عهد و قرارداد من با او همیشه زنده و برقرار خواهد ماند.
به زندان عزیزی در شد این دل
که در زندان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: این دل مانند زندانی است که به درون عشق یک عزیز افتاده است و در این عشق، هرگز نمی‌تواند بمیرد و همیشه زنده می‌ماند.
روان اوحدی را هست حکمی
که بی‌فرمان او هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: روح اوحدی، دستوری دارد که بدون اجازه او هیچ‌گاه نمی‌میرد.