گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹

ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را
باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه
چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را
روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن
پیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را
شاگرد عشقم، گر سخن گویم درین معنی سزد
چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را
در بازجست سر ما چندین مکوش، ای مدعی
گر حالتی داری چون من، تا با تو گویم حال را
گر صرف مالی می‌کنی در پای او منت منه
جایی که باشد جان فدا، قدری ندارد مال را
دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بی‌وفا
دام دل من ساختست آن زلف همچون دال را
نشگفت اگر بال دلم، بشکست ازین سودا، که من
مرغی نمی‌دانم که او این جا نریزد بال را
با او چو گفتم درد دل، گفت: اوحدی، این شیوه تو
بسیار می‌دانی، ولی حدیست قیل و قال را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را
هوش مصنوعی: ای کسی که زلف‌هایش همچون عطر عنبر است و خال سیاهش خوشبختی به همراه دارد، هر لحظه که روی تو را می‌بینم، این دیدن برایم نشانه‌ای نیکوست.
باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه
چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را
هوش مصنوعی: اگر من از درد تو شکایت کنم، مرا عذر مکن؛ چون بار سنگین بر دوش مسکین، او را خسته و درمانده می‌کند.
روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن
پیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را
هوش مصنوعی: روزی برای من باید همچون ماهی باشید تا بتوانم در آن زمان به شما توضیحاتی دهم که شب را مانند یک سال شرح دهم.
شاگرد عشقم، گر سخن گویم درین معنی سزد
چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را
هوش مصنوعی: عشق من به تو باعث می‌شود که اگر در مورد این موضوع صحبت کنم، مناسب است. چرا که عشق، مانند یک معلم، می‌تواند حتی کسی را که در بیان واژه‌ها ناتوان است، به سخن آورد.
در بازجست سر ما چندین مکوش، ای مدعی
گر حالتی داری چون من، تا با تو گویم حال را
هوش مصنوعی: ای مدعی، چرا در پی کشف حقیقت من هستی؟ اگر حال و روزی مشابه من داری، بیا تا درباره‌ی حال و احوال خود با تو صحبت کنم.
گر صرف مالی می‌کنی در پای او منت منه
جایی که باشد جان فدا، قدری ندارد مال را
هوش مصنوعی: اگر برای عشق او هزینه می‌کنی، در آنجا نباید توقع داشته باشی؛ چون جایی که جان را فدای عشق می‌کنی، ارزش مالی اهمیت چندانی ندارد.
دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بی‌وفا
دام دل من ساختست آن زلف همچون دال را
هوش مصنوعی: وقتی که دل را ببندم و به چهره‌ات نگاه کنم، سرم را چگونه بالا بگیرم؟ چرا که آن بی‌وفا با زلف‌هایش دام دل من را ساخته است.
نشگفت اگر بال دلم، بشکست ازین سودا، که من
مرغی نمی‌دانم که او این جا نریزد بال را
هوش مصنوعی: عجبی ندارد اگر دل من پروازش را از این فکر بشکند، چون من پرنده‌ای نمی‌شناسم که در این جا بال بگشاید.
با او چو گفتم درد دل، گفت: اوحدی، این شیوه تو
بسیار می‌دانی، ولی حدیست قیل و قال را
هوش مصنوعی: وقتی که با او درد دل کردم، اوحدی گفت: تو از این کارها بسیار می‌دانی، اما باید یک محدودیتی برای صحبت‌های بیهوده وجود داشته باشد.

حاشیه ها

1395/03/15 04:06
محسن حیدرزاده جزی

مصرع دوم بیت پنجم مشکل وزنی دارد ، ظاهرا این گونه درست است :
گر حالتی داری چو من با تو بگویم حال را