غزل شمارهٔ ۱۸۸
دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
جوری که آن بت میکند بیاختیاری میبرد
چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین
نه سر به جایی میکشد، نه ره به کاری میبرد
من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف
گویند: میچیند گلی، یا رنج خاری میبرد
با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن
من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری میبرد
ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن
تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری میبرد
عشق ار نمیسازد مرا معذور باید داشتن
کز تشنگی پنداشتم: آن میخماری میبرد
تا چند گویی:اوحدی یاری نمیخواهد ز کس
یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری میبرد
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
جوری که آن بت میکند بیاختیاری میبرد
هوش مصنوعی: دل در آرزوی آن معشوق گشوده شد و اکنون بار سنگینی بر دوش دارد، به گونهای که آن دلبر او را به حال خود رها میکند و او را از کنترل خارج میسازد.
چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین
نه سر به جایی میکشد، نه ره به کاری میبرد
هوش مصنوعی: مدتی است که به خاطر او در بحران و آشفتگی به سر میبرم. نه میتوانم فکر درستی بکنم، نه در کاری به پیشرفت میرسم.
من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف
گویند: میچیند گلی، یا رنج خاری میبرد
هوش مصنوعی: من در عذاب جدایی او میدانم که این درد از هر سو سختتر است، چرا که برخی میگویند: «او گل میچینند» و برخی دیگر رنجهای سختی را متحمل میشوند.
با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن
من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری میبرد
هوش مصنوعی: من با دل خود زیاد صحبت کردم و گفتم که از او جدا شو، اما وقتی این حرف را شنید، من هم تصمیم گرفتم که همه چیز را رها کنم و به حال خود بگذارمش تا اینکه روزگاری بگذرد.
ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن
تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری میبرد
هوش مصنوعی: ای مدعی، اگر ببینی که ما در قید و بندیم، خوشحال باش؛ زیرا که تو نباید فکر کنی که کسی از اینجا شکار تو میشود.
عشق ار نمیسازد مرا معذور باید داشتن
کز تشنگی پنداشتم: آن میخماری میبرد
هوش مصنوعی: اگر عشق من را به سمت ساختن و شکل دادن نمیبرد، باید خودم را توجیه کنم؛ زیرا به خاطر تشنگی، فکر کردم که آن شراب مستیآور است که من را میگیرد.
تا چند گویی:اوحدی یاری نمیخواهد ز کس
یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری میبرد
هوش مصنوعی: چرا مدام میگویی که اوحدی نیازی به کمک دیگران ندارد؟ یار او که میتواند باشد؟ زیرا دلی که از یار خود آسیب میبیند، دیگر امیدی ندارد.