غزل شمارهٔ ۱۸۶
طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
هوش مصنوعی: طراوت و زیبایی لباس تو، همانند آب سمن، همهچیز را تحت تأثیر قرار میدهد. لباس تو به نرمی و تازگی گلهاست و از تابش آفتاب هم میتواند نامی به خود بگیرد.
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
هوش مصنوعی: کیستی، ای آقایی که چهرهای مانند پری داری؟ دیدن تو آنقدر دلرباست که باعث میشود انسان از محبت و دلبستگی به آقایان دیگر دست بکشد.
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
هوش مصنوعی: تو از کنار من رد شدی و فقط با لبخند سلامی برایم فرستادی، اما آن سلام تو باعث شد که حال و روز من بهتر شود.
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
هوش مصنوعی: هیچ چیز نتواسته بود مرا به این اندازه غمگین کند، اما غم تو آمد و کنترل تمام احساساتم را از من گرفت.
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب تو را از بالای بام دید، در صبحگاه علم و دانش خود را از آنجا برد.
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
هوش مصنوعی: نسیم صبح از زلف تو عطری را منتشر کرد، اما با نامی ویژه آن را بست و تا غروب ادامه داد.
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و دلربایی تو، گل سرخ به عرق نشسته و به رنگ چهرهات حسادت میکند، همانطور که صبحگاه با نسیمی نام زیبای تو را به یاد میآورد.
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
هوش مصنوعی: امام شهر به زیبایی ابروی تو نگاهی انداخت و به خاطر جذابیت آن چنان شگفت زده شد که نتوانست خود را کنترل کند و به خاک افتاد.
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
هوش مصنوعی: داستان من و موی تو چه زمانی به پایان میرسد؟ زیرا هر چه که داشتم از دین و دل را به باد دادهام.
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
هوش مصنوعی: اوحدی با بیانی ویژه و تاثیرگذار در مورد زیبایی و معشوقش صحبت میکند، به گونهای که دلهای خاص و عقول عمومی را مجذوب میسازد.