غزل شمارهٔ ۱۷۵
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد
گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم
کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد
دلم آونگ آن زلفست و جان خسته میخواهد
که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد
همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش
نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد
رخش ماه دو هفته است و دل ریشم ز بهر او
سر هر هفتهای خود را به هفت اورنگ در بندد
ز سحر چشم مست آن پری ایمن کجا باشم؟
که خواب دیدهٔ مردم به صد نیرنگ در بندد
اگر بالای او بامن کنار صلح بگشاید
چو لعل او خبر یابد میان جنگ در بندد
وگر پیش لب لعلش حدیث بوسهای گویم
سر زلفش برآشوبد، دهان تنگ دربندد
به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری
چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد
گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی
ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد
ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف
به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد
ز سنگ آستانش چون لبم بوسیدنی خواهد
رقیب او ز بیسنگی به رویم سنگ دربندد
بسان اوحدی بر خود در بیداد بگشاید
کسی کو دل بروی یار شوخ شنگ در بندد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد
هوش مصنوعی: ساربان کجا رفته است؟ تا دلم را به تنگی بیندازد، همانطور که روز حرکت او باید با آهنگ نغمهها در بند باشد.
گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم
کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد
هوش مصنوعی: اگر او در فاصله پنج فرسنگی توقف کند، به قدری برای او میسازم که اشکهای من مانند سیلی به فاصله ده فرسنگ او را در برگیرد.
دلم آونگ آن زلفست و جان خسته میخواهد
که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد
هوش مصنوعی: دل من شبیه وزنهای است که به زلف آن معشوق وابسته است و جانم در حال استراحت و خستگی است. آرزو دارم که روزی خودم را نیز به آن زلف بسپارم و به آن وابسته شوم.
همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش
نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد
هوش مصنوعی: کافی است که بگویم بهای مرگ من این است که در روزی که کشته شوم، معشوق با دست خود را به خون من آغشته کند.
رخش ماه دو هفته است و دل ریشم ز بهر او
سر هر هفتهای خود را به هفت اورنگ در بندد
هوش مصنوعی: چهره ماه برای دو هفته زیبا و دل من به خاطر او به شدت ناراحت است. هر هفته من خودم را با هفت رنگ مختلف در زنجیر قرار میدهم.
ز سحر چشم مست آن پری ایمن کجا باشم؟
که خواب دیدهٔ مردم به صد نیرنگ در بندد
هوش مصنوعی: من در کجا میتوانم از سحر چشم جذاب آن پری ایمن باشم؟ زیرا خواب مردم را با هزار نیرنگ به دام میاندازد.
اگر بالای او بامن کنار صلح بگشاید
چو لعل او خبر یابد میان جنگ در بندد
هوش مصنوعی: اگر او با من صلح کند و رابطهای خوب برقرار کند، مانند لعل و سنگ زینت میشود. اما اگر از این موضوع باخبر شود، ممکن است که در میانه جنگ و دشمنی قرار بگیرد.
وگر پیش لب لعلش حدیث بوسهای گویم
سر زلفش برآشوبد، دهان تنگ دربندد
هوش مصنوعی: اگر در مورد لبان زیبایش از بوسهای صحبت کنم، موهایش به هم میریزد و دهانش به شدت بسته میشود.
به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری
چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد
هوش مصنوعی: من به دست خودم مشکل و سختیای را که گره خورده بود، باز کردم. بله، چنین اتفاقی میافتد که دل یک فرد فرهیخته و فرهنگی به زنجیر درآید.
گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی
ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد
هوش مصنوعی: اگر او صد گناه کرده باشد، وقتی که یادش بیاورم، بهانهای درست میکند تا از زیر بار هر گناهی شانه خالی کند.
ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف
به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد
هوش مصنوعی: اگر ناگهان فریادی از چنگ زلفش برآورم، همانند صدای دف، زلفهای او مرا مانند چنگ به بند میکشد.
ز سنگ آستانش چون لبم بوسیدنی خواهد
رقیب او ز بیسنگی به رویم سنگ دربندد
هوش مصنوعی: وقتی رقیب من از بیاحساسی و سردی خود به من آسیب میزند، من از سنگ آستان معشوقم کمک میطلبم و به او میگویم که برایم مانند سنگی باشد که از او محبت و حمایت بگیرم.
بسان اوحدی بر خود در بیداد بگشاید
کسی کو دل بروی یار شوخ شنگ در بندد
هوش مصنوعی: نقطهنظری شبیه به اوحدی وجود ندارد که در برابر ظلم و ستم تحملی نشان دهد؛ کسی که میتواند قلبش را به محبوب بازیگوش و شادابش بسپارد، در این وضعیت قرار میگیرد.