گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۳

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد
گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او
حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما
آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد
دانم که: بر حکایت من رحمت آوری
وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد
خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد
چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد
هوش مصنوعی: وقتی از کنار او رد می‌شوم، دلم شروع به تپیدن می‌کند و از روی غم دستم به لباس خودم می‌افتد و آن را می‌درد.
گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
هوش مصنوعی: اگر نوری از چهره‌ات به آسمان بتابد، ماه هم به زیبایی تو به خریدار یاقوت‌ها می‌افتد.
ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او
حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد
هوش مصنوعی: اگر قامت تو به باغ بیفتد، به خاطر زیبایی‌ات، درخت سرو نیز از شرم خم می‌شود.
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
هوش مصنوعی: مرغ جان فقط در روزی که بتواند پرواز کند و به کوی تو برسد، پرواز می‌کند.
جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما
آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد
هوش مصنوعی: جان من در راه تو قربانی خواهد شد، هنگامیکه فرصتی برای دیدن تو پیش بیاید.
دانم که: بر حکایت من رحمت آوری
وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد
هوش مصنوعی: من می‌دانم که وقتی فرصتی برای شنیدن داستان من پیدا کنی، بر من رحم خواهی کرد.
خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد
چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود تو را تصویر کند، مانند اوحدی، به خاطر شوق و عشق به تو، به کوچه‌ها می‌دود و خود را در آنجا گم می‌کند.