گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۵

مرا حدیث غم یار من بباید گفت
گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت
حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند
ضرورتست که با مرد و زن بباید گفت
دل شکستهٔ من گم شد، این سخن روزی
بدان دو زلف شکن بر شکن بباید گفت
حدیث دوستی و قصهٔ وفاداری
به من چه سود؟ به دلدار من بباید گفت
ز درد دوری او تا بکی کشم خواری؟
چو طاقتم به سر آمد سخن بباید گفت
نسیم صبح، اگر از یوسفم جدا گشتی
بما حکایت آن پیرهن بباید گفت
دوای درد دل اوحدی به دست کنم
گرم بهر که درین انجمن بباید گفت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا حدیث غم یار من بباید گفت
گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت
هوش مصنوعی: من باید از درد و غم یارم سخن بگویم، آنجا که باید به فراموشی خود بپردازم.
حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند
ضرورتست که با مرد و زن بباید گفت
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که زن و مرد از آن می‌ترسند، اما لازم است که این موضوع را با آنها در میان بگذاریم.
دل شکستهٔ من گم شد، این سخن روزی
بدان دو زلف شکن بر شکن بباید گفت
هوش مصنوعی: دل شکسته‌ام گم شده و روزی باید به آن زلف‌های پیچ‌خورده و زیبای تو این حرف را بزنم.
حدیث دوستی و قصهٔ وفاداری
به من چه سود؟ به دلدار من بباید گفت
هوش مصنوعی: سخن دربارهٔ دوستی و داستان وفاداری برای من چه فایده‌ای دارد؟ باید این مطالب را به محبوب من بگویم.
ز درد دوری او تا بکی کشم خواری؟
چو طاقتم به سر آمد سخن بباید گفت
هوش مصنوعی: از درد دوری او تا کی باید تحمل کنم؟ وقتی صبرم به پایان رسید، باید از دل سخن بگویم.
نسیم صبح، اگر از یوسفم جدا گشتی
بما حکایت آن پیرهن بباید گفت
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبح از یوسف جدا شود، باید از آن پیراهن داستانی بگوید.
دوای درد دل اوحدی به دست کنم
گرم بهر که درین انجمن بباید گفت
هوش مصنوعی: من به دنبال این هستم که برای کسی که در این جمع نیاز به گفت‌وگو دارد، درمانی برای درد دل‌های اوحدی پیدا کنم.