گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۰

چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت
بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم
از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت
ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینه‌پوش
بر کن ز من، که آتش غم در کو گرفت
جانا، تو بر شکست دل ما مگیر عیب
چون سنگ می‌زنی، نبود بر سبو گرفت
گویی که ناقه ختنی را گره گشود
باد صبا، که از سر زلف تو برگرفت
سگ باشد ار به صحبت سلطان رضا دهد
آشفته‌ای که با سگ آن کوی خو گرفت
دل را ز اشتیاق تو،ای سرو ماهرخ
خون رگ برگ فروشد و غم تو به تو گرفت
هر زخم بد، که هست، برین سینه می‌زنی
عشق تو، راستی، دل ما را نکو گرفت
یک شربت آب وصل فرو کن به حلق دل
کو را دگر نوالهٔ غم در گلو گرفت
در صد هزار بند بماند چو موی تو
آن خسته را که دست خیال تو مو گرفت
گوشی به اوحدی کن و چشمی برو گمار
کافاق را به نقش تو در گفت و گو گرفت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت
هوش مصنوعی: تا آنجا که دیدار او دل مرا گرفته است، و آن چنان است که باید از او نظر بپوشم، چرا که دل بر اثر این عشق در بندش افتاده است.
بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم
از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت
هوش مصنوعی: ای خیال آشفته، از دل من دور شو. از هیچ کس دیگری صحبتی نکن، زیرا اینجا دیگر برای اوست.
ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینه‌پوش
بر کن ز من، که آتش غم در کو گرفت
هوش مصنوعی: ای روحانی که لباس خاصی پوشیده‌ای، یک لحظه این پوشاک سینه‌پوش را از من کنار بزن، زیرا آتش اندوه در دل من زبانه می‌کشد.
جانا، تو بر شکست دل ما مگیر عیب
چون سنگ می‌زنی، نبود بر سبو گرفت
هوش مصنوعی: عزیزم، بر دل شکسته‌ام خرده نگیر، چونکه تو مانند سنگی می‌زنی، که بر سبو (شکسته) نیفتاده است.
گویی که ناقه ختنی را گره گشود
باد صبا، که از سر زلف تو برگرفت
هوش مصنوعی: انگار باد صبا گره‌ای را که بر گردن ناقه‌ی ختن بود، باز کرد و از میان زلف‌های تو برخاست.
سگ باشد ار به صحبت سلطان رضا دهد
آشفته‌ای که با سگ آن کوی خو گرفت
هوش مصنوعی: اگر کسی با سلطان رضا گفتگو کند، حتی اگر او حالتی آشفته داشته باشد، با این حال او به نوعی به معاشرت با سگ آن کوی عادت کرده است.
دل را ز اشتیاق تو،ای سرو ماهرخ
خون رگ برگ فروشد و غم تو به تو گرفت
هوش مصنوعی: دل از شوق تو، ای ماهرو، به شدت نگران و پریشان است و غم تو تمام وجودش را فراگرفته است.
هر زخم بد، که هست، برین سینه می‌زنی
عشق تو، راستی، دل ما را نکو گرفت
هوش مصنوعی: هر درد و زخم که بر دل من می‌زنی، ناشی از عشق تو است و حقیقت این است که این عشق دل ما را به خوبی درآورده است.
یک شربت آب وصل فرو کن به حلق دل
کو را دگر نوالهٔ غم در گلو گرفت
هوش مصنوعی: یک جرعه از آب وصال را به دل مجروحم برسان که او دیگر نتوانسته غم را در گلو نگه دارد.
در صد هزار بند بماند چو موی تو
آن خسته را که دست خیال تو مو گرفت
هوش مصنوعی: مثل اینکه آن شخص خسته در هزاران بند و زنجیر گرفتار شده، اما موی تو همچون دستی خیال‌انگیز او را به خود جذب کرده و در چنگ خود گرفته است.
گوشی به اوحدی کن و چشمی برو گمار
کافاق را به نقش تو در گفت و گو گرفت
هوش مصنوعی: به اوحدی گوش بده و نگاهی به عملکرد کافاق داشته باش، که چطور در صحبت کردن نقش تو را به تصویر کشیده است.

حاشیه ها

1394/05/05 18:08
کاظم ایاصوفی

آخر مصرع دوم بیت پنجم بر غلط است و بو درست است