غزل شمارهٔ ۱۲۹
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را به غیر ازین، سخنی در خیال نیست
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل
خود معترف شود که درو این کمال نیست
در پردهای و بر همه کس پرده میدری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
مشکل در آن که وصل تو ممکن نمیشود
ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست
لالاند عارفان تو از شرح چند و چون
از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست
پرسیدهای که آنچه طلب میکنی کجاست؟
از من خبر مپرس، که جای سؤال نیست
ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی
با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست
گر مدعی سماع حدیثت نمیکند
دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۸: ای آنکه پیشهٔ تو به جز کبر و ناز نیستغزل شمارهٔ ۱۳۰: گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
هوش مصنوعی: ما همخانهایم و نمیتوانیم به راحتی روی یکدیگر احساس خود را نشان دهیم. سؤالی پیش میآید که نمیتوانیم در موردش صحبت کنیم، چون فضای مناسب برای چنین گفتگویی وجود ندارد.
گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را به غیر ازین، سخنی در خیال نیست
هوش مصنوعی: گفتی که به خیال وصال ما قناعت کن، اما ما به جز این، هیچ کلامی در خیال نداریم.
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل
خود معترف شود که درو این کمال نیست
هوش مصنوعی: اگر ماه چهره تو را ببیند، با صمیمیت قلبش اعتراف میکند که چنین کمالی در او وجود ندارد.
در پردهای و بر همه کس پرده میدری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
هوش مصنوعی: تو در خفا و پنهانی با هر کسی رابطه برقرار میکنی، اما هیچکس به تو نزدیک نمیشود و هیچ ارتباطی با تو ندارد.
مشکل در آن که وصل تو ممکن نمیشود
ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست
هوش مصنوعی: مشکل این است که نمیتوانم به تو برسم، اما رسیدن به چیزهای ممکن غیرممکن نیست.
لالاند عارفان تو از شرح چند و چون
از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست
هوش مصنوعی: عارفان در بیان جزئیات و پیچیدگیهای معرفت ناتواناند و نتوانستهاند آنرا به خوبی توضیح دهند، زیرا کسی که واقعاً درک کرده باشد، از بیان آن به گفتار میآید.
پرسیدهای که آنچه طلب میکنی کجاست؟
از من خبر مپرس، که جای سؤال نیست
هوش مصنوعی: تو از من میپرسی که آنچه که دلت میخواهد کجاست؟ اما بهتر است از من نپرسی، چون چنین چیزی نیازی به سوال ندارد.
ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی
با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست
هوش مصنوعی: ای اوحدی، وقتی که این دیگران به دوستی با یکدیگر سخن میگویند، تو هم این کار را نکن، زیرا ما به این مسائل اهمیتی نمیدهیم.
گر مدعی سماع حدیثت نمیکند
دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی که ادعای شنیدن سخن تو را دارد، نتواند دل مرده را به شور آورد، پس شنیدن چیزی وجود ندارد زیرا حالتی در کار نیست.
حاشیه ها
1391/11/15 12:02
سعید
در بیت هفتم ، مصرع دوم ، "سوال " صحیح است