گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۵

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست
دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت
وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان
کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟
مالم به دست نیست، که درپای او کنم
زان زیر دست دشمنم و پایمال دوست
نی‌نی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟
نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟
ما را مجال بود بروبر، به دوستی
دشمن رها نکرد که باشد مجال دوست
بیگانه را ز راز دل ما چه آگهی؟
با آشنای دوست توان گفت حال دوست
زان سو گذر به جانب من کس نمی‌کند
تا باز پرسمش خبری از مقال دوست
دانم که: از شکست دل من خجل شود
کو میل خویش عرضه کند بر ملال دوست
بختم بخفت و بخت مرا چشم آن نبود
کندر شود به خواب و ببیند خیال دوست
آن دوست را به هستی ما التفات نیست
تا هست و نیست صرف شود بر سؤال دوست
امیدوارم از شب هجران که: عاقبت
شادم کند به دولت صبح وصال دوست
اندر دمی دو عید، که گویند، اشارتیست
بر دیدن دو ابروی همچون هلال دوست
آن ماهرخ به سال مرا وعده می‌دهد
ای من غلام و چاکر آن ماه و سال دوست
ای اوحدی، مکن طلب او به پای فکر
کندر تصور تو نگنجد جلال دوست
وقتی اگر هوای سر کوی او کنی
گر مرغ زیرکی نپری جز به بال دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی‌های دو زلف محبوب وابسته شده است، همانگونه که پرنده‌ای در دام می‌افتد. من برای نخستین بار بوی عشق را از نشانه‌های چهره‌اش احساس کردم.
دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت
وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست
هوش مصنوعی: دل و جان چه ارزشی دارند؟ در حالی که هر دو از دست رفته‌اند و ما هنوز از زیبایی دوست خجالت زده‌ایم.
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان
کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم جانی را که از آن خودم است به کسی هدیه دهم؟ چگونه می‌توانم با مال و دارایی، محبت و عشق کسی را به خود جلب کنم؟
مالم به دست نیست، که درپای او کنم
زان زیر دست دشمنم و پایمال دوست
هوش مصنوعی: دارایی من در دستانم نیست تا آن را به پای او قربانی کنم؛ چون زیر دست دشمنم هستم و دوست هم نه به قدر محبت مرا در نظر می‌گیرد.
نی‌نی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟
نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟
هوش مصنوعی: به خاطر تنگدستی و مشکلات چه شباهتی به نقص ما دارد؟ دوستی با کمال و بی‌نقصی، کمبودهای ما را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
ما را مجال بود بروبر، به دوستی
دشمن رها نکرد که باشد مجال دوست
هوش مصنوعی: ما زمانی فرصت داشتیم که با هم بر سر دوستی گفتگو کنیم، اما دشمنی نمی‌تواند اجازه دهد که دوستی به‌طور کامل برقرار شود.
بیگانه را ز راز دل ما چه آگهی؟
با آشنای دوست توان گفت حال دوست
هوش مصنوعی: کسی که غریبه است، از دل ما چه می‌داند؟ فقط با دوست نزدیک خود می‌توانیم درباره حال او صحبت کنیم.
زان سو گذر به جانب من کس نمی‌کند
تا باز پرسمش خبری از مقال دوست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آن سمت به سوی من نمی‌آید تا من از او خبری از گفتار دوست بپرسم.
دانم که: از شکست دل من خجل شود
کو میل خویش عرضه کند بر ملال دوست
هوش مصنوعی: می‌دانم که اگر او به خواسته‌های خود توجه کند، از درد دل من خجالت خواهد کشید.
بختم بخفت و بخت مرا چشم آن نبود
کندر شود به خواب و ببیند خیال دوست
هوش مصنوعی: سرنوشتم دستخوش تغییرات شده و بخت من آنچنان نیست که در خواب بتوانم خیال دوست را ببینم.
آن دوست را به هستی ما التفات نیست
تا هست و نیست صرف شود بر سؤال دوست
هوش مصنوعی: دوست ما توجهی به وجود ما ندارد و تا زمانی که هستی و نیستی ما در برابر سؤال او فرقی نکند، هیچ اهمیتی نخواهد داشت.
امیدوارم از شب هجران که: عاقبت
شادم کند به دولت صبح وصال دوست
هوش مصنوعی: امیدوارم شب جدایی به پایان برسد و در نهایت با طلوع صبح، به وصال دوست و شادی برسم.
اندر دمی دو عید، که گویند، اشارتیست
بر دیدن دو ابروی همچون هلال دوست
هوش مصنوعی: در یک لحظه، دو جشن و شادی را تجربه کن، زیرا اشاره‌ای است به دیدن دو ابروی دوست که همچون هلال ماه زیباست.
آن ماهرخ به سال مرا وعده می‌دهد
ای من غلام و چاکر آن ماه و سال دوست
هوش مصنوعی: او که چهره‌اش مانند ماه است، به من وعده می‌دهد که در سال آینده به دیدار من می‌آید. من هم بنده و خدمت‌گزار او هستم و همیشه به خاطر دوستی‌ام با او منتظرم.
ای اوحدی، مکن طلب او به پای فکر
کندر تصور تو نگنجد جلال دوست
هوش مصنوعی: ای اوحدی، برای یافتن او به پای تفکر خود کوش نکن؛ زیرا شکوه و عظمت دوست در تصورات تو نمی‌گنجد.
وقتی اگر هوای سر کوی او کنی
گر مرغ زیرکی نپری جز به بال دوست
هوش مصنوعی: اگر به یاد کسی باشی و در فکر او بمانی، بهتر است تنها با دوست و همراهی آن شخص روبرو شوی و با او ارتباط برقرار کنی. این نشان‌دهنده اهمیت دوستی و ارتباط واقعی با کسی است که به او فکر می‌کنی.

حاشیه ها

1398/08/03 19:11
محمد سالمی

با سلام و درود
به نظر حقیر، بیت دوم این گونه صحیح است:
دل را چه قدر و قیمت جان چیست؟ کین دو رفت
وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست
(قیمت جان به جای قیمت و جان)
اگر کسی راهنمایی کند ممنون می شوم.

1398/08/03 19:11
محمد سالمی

سلام و درود.
این بیت بی نهایت زیباست:
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان
کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟
(حتی اگر جان خود را هم فدای دوست (حضرت حق تعالی) کنم کار مهمی نکرده ام و تحفه ای برای دوست نفرستاده ام چون این جان مال و از آن خود دوست بوده است و او بوده که جان مرا خلق کرده ....