گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۶

حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست
باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست
بگذارد ز دل زلیخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست
گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست
آن یکی را، که وصف می‌گویم
گر ببینی هزار چندانست
یاد آن زلف و یاد آن رخسار
داروی جان دردمندانست
طلب او ز ما کنید، که او
بعد ازین همنشین رندانست
مپسند آبروی خویش، که دوست
دشمن خویشتن پسندانست
از لب دیگری حدیث مگوی
کاوحدی را لبش بد ندانست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسن خوبان عزیز چندانست
که رخ یوسفم به زندانست
هوش مصنوعی: زیبایی محبوبان به قدری زیاد است که چهره یوسف نیز در زندان به نظر می‌رسد.
باش، تا او به تخت مصر آید
که بخندد لبی که خندانست
هوش مصنوعی: منتظر باش تا او به مصر بیاید، تا آن لبانی که لبخند می‌زند، بتوانند بخندند.
بگذارد ز دل زلیخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست
هوش مصنوعی: زلیخا اگرچه دلش به سنگ و سندان می‌ماند، اما باید به راحتی آن را از دل بگذارد.
گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست
هوش مصنوعی: هرچند که به شهر او دسترسی داری، اما به آنجا نرو، زیرا آنجا جایی است که زنجیرهای اسارت بر گردن‌هاست.
آن یکی را، که وصف می‌گویم
گر ببینی هزار چندانست
هوش مصنوعی: اگر کسی را که توصیف می‌کنم ببینی، ارزش او هزار برابر بیشتر از آنچه که من می‌گویم خواهد بود.
یاد آن زلف و یاد آن رخسار
داروی جان دردمندانست
هوش مصنوعی: به خاطر آوردن آن موهای مجعد و چهره زیبا، درمانی برای روح و جان افرادی است که در درد و رنج به سر می‌برند.
طلب او ز ما کنید، که او
بعد ازین همنشین رندانست
هوش مصنوعی: از ما خواسته‌اید که به او توجه کنید، زیرا او از این پس همراه با مردان آزاد و با روح خواهد بود.
مپسند آبروی خویش، که دوست
دشمن خویشتن پسندانست
هوش مصنوعی: آبروی خود را نپسند، زیرا دوستی که به او اعتماد داری، ممکن است به تو آسیب بزند.
از لب دیگری حدیث مگوی
کاوحدی را لبش بد ندانست
هوش مصنوعی: از سخن دیگری چیزی نگو که او به کسی که وحدت را درک کرده است، راز دلش را نمی‌گوید.