غزل شمارهٔ ۱۰۷
درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان
حال دل غرقه از کناره ندانست
طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز
هیچ منجم در آن ستاره ندانست
یار به یک بار میل سوی جفا کرد
حق وفای هزار باره ندانست
برد گمانی که: ما به عشق اسیریم
این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست
خال بنا گوش اوز گوشه نشینان
برد چنان دل، که گوشواره ندانست
قافلهٔ عقل را به ساعد سیمین
راه ز جایی بزد که باره ندانست
دوش به خونی گریستم، که ز موجش
عقل به اندیشها گذاره ندانست
سختی ازان دید، اوحدی، که به اول
قاعدهٔ آن دل چو خاره ندانست
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست
هوش مصنوعی: درد و دل من را پزشک درمان نمیداند و این زخمهای عمیق را هم درمان نمیکند.
راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان
حال دل غرقه از کناره ندانست
هوش مصنوعی: دل من پر از راز و آشفتگی است، اما باید این حال و احساسات را با صبر و حوصله پنهان کنم، چون دیگران از عمق درد و غم من بیخبرند.
طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز
هیچ منجم در آن ستاره ندانست
هوش مصنوعی: سرنوشت من چقدر عجیب و غریب است که هیچ منجمی نتوانسته آن را با ستارهها پیشبینی کند.
یار به یک بار میل سوی جفا کرد
حق وفای هزار باره ندانست
هوش مصنوعی: یار در یک لحظه تصمیم به کجروی و بیوفایی گرفت و حقّ وفای هزار باره را نادیده گرفت.
برد گمانی که: ما به عشق اسیریم
این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که ما در عشق دچار اسارت و وابستگی هستیم و اینکه نام ما چه باشد یا در چه جایگاهی قرار داشته باشیم، مهم نیست. در واقع، مسأله اصلی عشق و احساسی است که تجربه میکنیم و نه دیگر امور ظاهری.
خال بنا گوش اوز گوشه نشینان
برد چنان دل، که گوشواره ندانست
هوش مصنوعی: در این بیت، زیبایی و جذابیت خاصی از معشوق توصیف شده است. خال زیبای او به قدری دلنشین و تأثیرگذار است که به گوشهنشینان و دور از زندگی اجتماعی تأثیر عمیقی میگذارد. این تأثیر به اندازهای است که حتی باعث میشود شخص نتواند به راحتی به چیزی که در گوشه گوش اوست، توجه کند و از دیدنش غافل شود. به طور کلی، زیبایی و جذابیت معشوق آنقدر محوکننده است که دل هر کسی را میرباید و آنها را از دنیای اطرافشان جدا میکند.
قافلهٔ عقل را به ساعد سیمین
راه ز جایی بزد که باره ندانست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره دارد که قافله عقل باید به سویی برود که نتواند محمولهای را که به دوش دارد، بشناسد یا از آن آگاه باشد. به عبارتی دیگر، عقل باید در راهی حرکت کند که شاید از بار سنگین دانایی خود غافل شود و به جای به جایی برود که ممکن است ندانسته باشد. این مفهوم میتواند به حرکت در مسیر ناشناختهها و کشفهای تازه اشاره داشته باشد.
دوش به خونی گریستم، که ز موجش
عقل به اندیشها گذاره ندانست
هوش مصنوعی: روز گذشته اشکی ریختم بر خاطر خیالی که عقل و اندیشهام از شدت تاثیر آن نتوانستند به درستی فکر کنند.
سختی ازان دید، اوحدی، که به اول
قاعدهٔ آن دل چو خاره ندانست
هوش مصنوعی: سختی و دشواری تنها به کسی میرسد که نتواند نخستین مرحله را درست بشناسد و احساس کند.