غزل شمارهٔ ۱۰۱
هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
دل به جان از رخ تو بویی خواست
سالها رفت و همچنان خجلست
دیده را با رخ تو کاری رفت
دل بیچاره در میان خجلست
عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه
که تو دانی که: میزبان خجلست
ای قلم، شرح حال من بنویس
که ز بی خدمتی زبان خجلست
اوحدی کی به پیشگاه رسد؟
آنکه از خاک آستان خجلست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
هوش مصنوعی: لبهای تو چنان زیبا و توصیفناپذیرند که زبان از بیان آنها شرمنده است و زلفهای تو نیز همچون مشک و عطر خوشی هستند که در برابرشان خجالت میکشد.
تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
هوش مصنوعی: هنگامی که دیگران چهره و لبانت را دیدند، دل غنچهای که درونش پر از نگرانی و اضطراب است، به شدت شرمسار و خجالتزده میشود.
دل به جان از رخ تو بویی خواست
سالها رفت و همچنان خجلست
هوش مصنوعی: دل از چهره ی تو در طلب بویی است که سالهاست جستجو میکند و هنوز هم شرمنده و ناتوان است.
دیده را با رخ تو کاری رفت
دل بیچاره در میان خجلست
هوش مصنوعی: چشمم با زیبایی تو مشغول شده و دل بیچارهام در این میان حس شرم دارد.
عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه
که تو دانی که: میزبان خجلست
هوش مصنوعی: ای نسیم، از طرف من به مهمان بگو که من عذرخواهی میکنم، چون تو خوب میدانی که صاحبخانه در برابر او شرمنده است.
ای قلم، شرح حال من بنویس
که ز بی خدمتی زبان خجلست
هوش مصنوعی: ای قلم، داستان زندگیام را بنویس، زیرا زبانم از بیتوجهی و کم کاری شرمنده است.
اوحدی کی به پیشگاه رسد؟
آنکه از خاک آستان خجلست
هوش مصنوعی: کی کسی به مقام و نزدیکی میرسد که از خاک پای آستان بیشرم و شرمنده باشد؟