گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - فی‌منقبت امیرالمؤمنین حسین بن علی بن ابی‌طالب رضی‌الله عنهما

این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟
یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟
یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
ای تن، تویی و این صدف در «لو کشف»؟
ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟
ای جسم، خاک شو، که بیابان محنتست
وی چشم؟ آب ریز، که صحرای کربلاست
سرها برین بساط، مگر کعبهٔ دلست؟
رخها بر آستانه، مگر قبلهٔ دعاست؟
ای بر کنار و دوش نبی بوده منزلت
قندیل قبهٔ فلکی خاک این هواست
تو شمع خاندان رسولی به راستی
پیش تو همچو شمع بسوزد درون راست
بر حالت تو رقت قندیل و سوز شمع
جای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست
قندیل ازین دلیل که: زردست روشنست
کو را حرارت از جگر ماتم شماست
هر سال تازه می‌شود این درد سینه سوز
سوزی که کم نگردد و دردی که بی‌دواست
کار فتوت از دل و دست تو راست شد
اندرجهان بگوی که: این منزلت کراست؟
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت
آبی که فیضش از مدد آتش عناست
قندیل اگر هوای تو جوید بدیع نیست
زیرا که گوهر تو ز دریای «لافتا» ست
زرینه شمع بر سرقبرت چو موم شد
زان آتشی که از جگر مؤمنان بخاست
ای تشنهٔ فرات، یکی دیده بازکن
کز آب دیده بر سر قبر تو دجله‌هاست
آتش، عجب، که در دل گردون نیوفتاد!
در ساعتی که آن جگر تشنه آب خواست
شمشیر تا ز بد گهری در تو دست برد
نامش همیشه هندو و سر تیزو بی‌وفاست
از بهر کشتن تو به کشتن یزید را
لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
آن پیرهن که گشت به دست حسود چاک
اندر بر معاویه دیریست تا قباست
فرزند بر عداوت آبا پراگند
تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست
گردیست بر ضمیر تو، زان خاکسار و ما
بر گورت آب دیده فشانان ز چپ و راست
با دوستان خویشتن از راه دشمنی
رویت گرفته از چه و خاطر دژم چراست؟
گردون ناسزا ز شما عذر خواه شد
امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست
شاهان بپرسش تو ز هر کشور آمدند
وانگه ببندگی تو راضی، گرت رضاست
از آب چشم مردم بیگانه گرد تو
گرداب شد، چنان که برون شد به آشناست
حالت رسیدگان غمت را گرفت شور
شورابهٔ دو دیدهٔ یک یک برین گواست
کار مخالف تو برون افتد از نوا
چون در عراق ساز حسینی کنند راست
بر عود تربت تو چوشکر بسوختیم
از شکرت بپرس که: این آتش از کجاست؟
چون کاه میکشد به خود این چهرهای زرد
این عود زن نگار، که همرنگ کهرباست
عودی که میوهٔ دل زهرا درو بود
نشگفت اگر شکوفهٔ او زهرهٔ سماست
صندوق تو ز روی به زر در گرفته‌ایم
وین زرفشانی ارچه برویست بی‌ریاست
روزی ز سر گذشت تو دیدم حکایتی
زان روز باز پیشهٔ من نوحه و بکاست
تا میل قبهٔ تو در آمد به چشم من
تاریکی از دو چشم جهان بین من جداست
بر تربت تو وقف کنم کاسهای چشم
زیرا که کیسهٔ زرم از سیم بی‌نواست
تابوت تو ز دیده مرصع کنم به لعل
وین کار کردنیست، که تابوت پادشاست
چشم ارز خون دل شودم تیره، باک نیست
در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
چون خاک عنبرین ترا نیست آهویی
مانندش ار به نافهٔ چینی کنم خطاست
قلب سیاه سیم تنم زر ناب شد
زین خاک سرخ فام، که همرنگ کهرباست
کردم به حله روی ز پیشت به حیله، لیک
پایم نمی‌رود، که مرا دیده از قفاست
زان چشم دوربین چه شود گر نظر کنی
در حال اوحدی؟ که برین آستان گداست
او را بس اینقدر که بگویی ز روی لطف
با جد و با پدر که: فلانی، غلام ماست
کردم وداع، این سخن این جا گذاشتم
بیگانه را مده سخن من، که آشناست
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب
دل را نگاه دار، که در خدمتت به پاست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
هوش مصنوعی: این آسمان مملو از حقیقت و ستاره‌های روشن است؟ یا اینکه اینجا، باغی مقدس است که متعلق به فرزند پیامبر است؟
این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟
یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
هوش مصنوعی: آیا این درد عمیق در دل، مربوط به علی و فاطمه است؟ یا اینکه این خوشی‌های زندگی، ثمرهٔ محبت زهرا و علی است؟
ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟
یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
هوش مصنوعی: ای چشم، آیا اینجا خوابگاه حسین است؟ یا منزلگاه والایی‌ها و آبادانی‌های بزرگ؟
ای تن، تویی و این صدف در «لو کشف»؟
ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟
هوش مصنوعی: ای بدن، تو خودی و این دریا چه چیزی است؟ ای دل، تو خودی و این گوهر از کجا آمده است؟
ای جسم، خاک شو، که بیابان محنتست
وی چشم؟ آب ریز، که صحرای کربلاست
هوش مصنوعی: ای بدن، به خاک تبدیل شو، چون این دنیا پر از درد و رنج است. و ای چشم، بی‌جهت اشک بریز، چون سرزمین کربلا مملو از مصیبت و غم است.
سرها برین بساط، مگر کعبهٔ دلست؟
رخها بر آستانه، مگر قبلهٔ دعاست؟
هوش مصنوعی: آیا دل‌های ما تنها بر این مجلس گرد آمده‌اند، همچون کعبه‌ای برای پرستش؟ آیا چهره‌های ما در اینجا تنها به عنوان محل دعا و نیایش به حساب می‌آیند؟
ای بر کنار و دوش نبی بوده منزلت
قندیل قبهٔ فلکی خاک این هواست
هوش مصنوعی: ای کسی که کنار من و بر دوش پیامبر، منزلت و مقام تو مانند چراغی در گنبد آسمان است، خاک این دنیا و این فضاست.
تو شمع خاندان رسولی به راستی
پیش تو همچو شمع بسوزد درون راست
هوش مصنوعی: تو روشنایی و روشنی‌افزا برای خاندان پیامبر هستی و در حقیقت، دیگران در مقابل نور تو همچون شمعی در حال سوختن هستند.
بر حالت تو رقت قندیل و سوز شمع
جای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست
هوش مصنوعی: حالت و احساسات تو مانند نور قندیل و شعله شمع است که نشان‌دهنده‌ی زیبایی و مقام والای توست، و این چیز عجیبی نیست.
قندیل ازین دلیل که: زردست روشنست
کو را حرارت از جگر ماتم شماست
هوش مصنوعی: چراغی که بخاطر دلیلی خاص روشن است، از گرمای دل سوخته شما ناشی می‌شود که به شدت تحت تأثیر غم و غصه است.
هر سال تازه می‌شود این درد سینه سوز
سوزی که کم نگردد و دردی که بی‌دواست
هوش مصنوعی: هر سال این درد در سینه‌ام تازه‌تر می‌شود؛ دردی که از سوزش زیاد هیچ کم نمی‌شود و درمانی ندارد.
کار فتوت از دل و دست تو راست شد
اندرجهان بگوی که: این منزلت کراست؟
هوش مصنوعی: کار بزرگ مردی از دل و دستان تو نشأت می‌گیرد. در این دنیا بگو که این مقام و جایگاه برای کیست؟
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت
آبی که فیضش از مدد آتش عناست
هوش مصنوعی: ما در زندگی همچون چراغی هستیم که در دو عنصر متضاد، یعنی آب و آتش، قرار گرفته‌ایم. این چراغ به لطف آتش روشن شده و نورش را مدیون نیکی و انرژی حاصل از آتش است. این بیانگر وابستگی وجود ما به شرایط مختلف و تأثیر آنها بر زندگی‌مان است.
قندیل اگر هوای تو جوید بدیع نیست
زیرا که گوهر تو ز دریای «لافتا» ست
هوش مصنوعی: اگر چراغی به جستجوی تو باشد، چیز عجیبی نیست، زیرا که ارزش تو از عمق دریای بی‌نهایت سرچشمه می‌گیرد.
زرینه شمع بر سرقبرت چو موم شد
زان آتشی که از جگر مؤمنان بخاست
هوش مصنوعی: شمع طلایی بر سر قبر تو مانند موم ذوب خواهد شد، به خاطر آتش سوزانی که از دل مؤمنان شعله‌ور شد.
ای تشنهٔ فرات، یکی دیده بازکن
کز آب دیده بر سر قبر تو دجله‌هاست
هوش مصنوعی: ای کسی که تشنهٔ آب فرات هستی، یک بار چشم‌ات را باز کن، زیرا از اشک‌هایی که بر سر قبر تو ریخته می‌شود، دجله‌ها به وجود آمده‌اند.
آتش، عجب، که در دل گردون نیوفتاد!
در ساعتی که آن جگر تشنه آب خواست
هوش مصنوعی: آتش عجیبی است که در دل آسمان نریخته! در زمانی که آن دل تشنه آب را طلب کرد.
شمشیر تا ز بد گهری در تو دست برد
نامش همیشه هندو و سر تیزو بی‌وفاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که از بدی‌های درونت دور نشوی، مثل شمشیری خواهی بود که نامش را به عنوان یک فرد بی‌وفا و تندخو می‌شناسند.
از بهر کشتن تو به کشتن یزید را
لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
هوش مصنوعی: برای کشتن تو، کشتن یزید شایسته نیست؛ کشتن او خود لعنتی از سوی خداست.
آن پیرهن که گشت به دست حسود چاک
اندر بر معاویه دیریست تا قباست
هوش مصنوعی: پیراهنی که حسود بر تن معاویه چاک کرد، مدت زیادی است که زیبایی‌اش را از دست داده است.
فرزند بر عداوت آبا پراگند
تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست
هوش مصنوعی: فرزند، از دشمنی‌های پدرانش، بذر کینه و خصومت را پراکنده است که سزاوار لعنت است.
گردیست بر ضمیر تو، زان خاکسار و ما
بر گورت آب دیده فشانان ز چپ و راست
هوش مصنوعی: در دل تو نشانه‌ای از آن خاکی که یادآور آن انسان خاکی است وجود دارد و ما بر سر قبر تو اشک و آب دیده می‌ریزیم از چپ و راست.
با دوستان خویشتن از راه دشمنی
رویت گرفته از چه و خاطر دژم چراست؟
هوش مصنوعی: با دوستانت به خاطر دشمنی چه کرده‌ای که چهره‌ات را گرفته‌ای و چرا این‌قدر ناراحت و غمگینی؟
گردون ناسزا ز شما عذر خواه شد
امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست
هوش مصنوعی: امروز آسمان به خاطر شما از من عذرخواهی کرد و اگر تو این عذر را بپذیری، سزاوار است.
شاهان بپرسش تو ز هر کشور آمدند
وانگه ببندگی تو راضی، گرت رضاست
هوش مصنوعی: پادشاهان هر سرزمینی به درخواست تو آمدند و تنها در صورتی که تو راضی باشی، آماده خدمت به تو هستند.
از آب چشم مردم بیگانه گرد تو
گرداب شد، چنان که برون شد به آشناست
هوش مصنوعی: از اشک چشم مردم بیگانه دور تو، به مانند گردابی شکل گرفته است، به طوری که این احساس فقط برای آشناها قابل فهم است.
حالت رسیدگان غمت را گرفت شور
شورابهٔ دو دیدهٔ یک یک برین گواست
هوش مصنوعی: حالت کسانی که به تو رسیده‌اند، ناراحتی‌ات را نشان می‌دهد و اشک‌هایشان گواهی بر این است.
کار مخالف تو برون افتد از نوا
چون در عراق ساز حسینی کنند راست
هوش مصنوعی: وقتی کارهای مخالف تو به خوبی انجام می‌شود، مانند شور و شوقی که در عراق برای عزاداری امام حسین انجام می‌شود، نشان دهنده این است که تو می‌توانی در شرایط دشوار نیز به هدف خود برسی.
بر عود تربت تو چوشکر بسوختیم
از شکرت بپرس که: این آتش از کجاست؟
هوش مصنوعی: ما در جلوی گلابی تو به خاطر محبتت سوختیم؛ از خود محبت بپرس که این شعله عشق از کجا برخاسته است؟
چون کاه میکشد به خود این چهرهای زرد
این عود زن نگار، که همرنگ کهرباست
هوش مصنوعی: این بیتی به توصیف زن دلربایی می‌پردازد که چهره‌اش زرد است و با بوی عود خود را از بقیه متمایز کرده. او همچون کاه که به خود می‌کشد، زیبایی و جاذبه‌ای خاص دارد که به رنگ کهربا نزدیک است.
عودی که میوهٔ دل زهرا درو بود
نشگفت اگر شکوفهٔ او زهرهٔ سماست
هوش مصنوعی: گل‌هایی که از دل پاک زهرای اطهر می‌روید، جای تعجب نیست که شکوفه‌های آن در آسمان نیز جلوه‌گری کنند.
صندوق تو ز روی به زر در گرفته‌ایم
وین زرفشانی ارچه برویست بی‌ریاست
هوش مصنوعی: ما صندوق تو را با طلا پر کرده‌ایم و اگرچه این تزیینات زیبایی دارند، اما هیچ جایی برای احترام و مقام ندارند.
روزی ز سر گذشت تو دیدم حکایتی
زان روز باز پیشهٔ من نوحه و بکاست
هوش مصنوعی: روزی اتفاقی را مشاهده کردم که باعث شد شغل و کار جدیدی برای من پیش آید که آن کار بیان درد و سوگواری بود.
تا میل قبهٔ تو در آمد به چشم من
تاریکی از دو چشم جهان بین من جداست
هوش مصنوعی: وقتی اشتیاق دیدن تو در چشمانم جوانه می‌زند، دیگر تاریکی این جهان از دید من فاصله می‌گیرد.
بر تربت تو وقف کنم کاسهای چشم
زیرا که کیسهٔ زرم از سیم بی‌نواست
هوش مصنوعی: می‌خواهم اشک‌هایم را بر زمین تو بریزم، چون ثروتم بسیار کم‌ارزش است و چیزی برای دادن ندارم.
تابوت تو ز دیده مرصع کنم به لعل
وین کار کردنیست، که تابوت پادشاست
هوش مصنوعی: من می‌خواهم تابوت تو را با جواهرات زینت دهم و این کار دشواری است، زیرا تابوتی که من می‌سازم، تابوت یک پادشاه است.
چشم ارز خون دل شودم تیره، باک نیست
در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
هوش مصنوعی: چشمم از شدت غم و اندوه زار و تار شده است، ولی نگران نیستم، چون در دل و نگه‌داری‌ام از تو یادگارهایی دارم که برایم بسیار ارزشمند است.
چون خاک عنبرین ترا نیست آهویی
مانندش ار به نافهٔ چینی کنم خطاست
هوش مصنوعی: اگرچه بوی خوشی مانند عنبر را از تو می‌شنوم، اما همچنان تو مانند آهویی نیستی که به راحتی بتوان تو را با ناز و غمزه‌ای چینی توصیف کرد.
قلب سیاه سیم تنم زر ناب شد
زین خاک سرخ فام، که همرنگ کهرباست
هوش مصنوعی: قلب تیره و سیاه بدن من به خاطر این خاک سرخ رنگ، به طلا ناب تبدیل شد، خاکی که رنگش شبیه کهرباست.
کردم به حله روی ز پیشت به حیله، لیک
پایم نمی‌رود، که مرا دیده از قفاست
هوش مصنوعی: من با ترفند و نیرنگ به دور از تو رفتم، اما نمی‌توانم از اینجا بروم، چون نگاه تو مرا تسخیر کرده است.
زان چشم دوربین چه شود گر نظر کنی
در حال اوحدی؟ که برین آستان گداست
هوش مصنوعی: اگر به حال اوحدی دقت کنی، چه اتفاقی می‌افتد که از چشمی دوربین به او نگاه کنی؟ او در این آستان، مانند گداست.
او را بس اینقدر که بگویی ز روی لطف
با جد و با پدر که: فلانی، غلام ماست
هوش مصنوعی: کافی است که به او بگویی با احترام و محبت به پدر و جدش که: این شخص، خدمت‌گزار ما است.
کردم وداع، این سخن این جا گذاشتم
بیگانه را مده سخن من، که آشناست
هوش مصنوعی: من از تو خداحافظی کردم و این پیام را اینجا گذاشتم. این را به کسی که بیگانه است نگو، زیرا این حرف تنها برای آشناست.
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب
دل را نگاه دار، که در خدمتت به پاست
هوش مصنوعی: اگر بدنی از پیش تو به سفر برود، عیب دل را در نظر نگیر و آن را حفظ کن، زیرا دل در خدمت تو باقی است.