گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - وله فی‌الطامات

ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟
گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست
ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟
عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ
هوش این بود که: پیش بگیرند راه راست
تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر
بردار مهر نامه، ببین تا درو چهاست؟
ار نامه روشنست نمودار هر دو کون
بر خواند این نموده دلی کندرو صفاست
ترکیب ماست زبدهٔ اجزای کاینات
مانند زبده‌ای که برون آوری ز ماست
آنی که هر دو کون به دکان راستی
نزدیک عقل یک سر موی ترا بهاست
زین آفرینش آنچه تو خواهی، ز جزو و کل
در نفس خود بجوی، که جامی جهان نماست
این جام را جلی ده و خود را درو ببین
سری عظیم گفتم، اگر خواجه در سراست
لیکن ترا چه طاقت دیدار خویشتن؟
کز بند خویشتن دل دون تو بر نخاست
زین چیزها که داری و دل بسته‌ای درو
دریاب: تا چه چیز ترا روی در بقاست؟
نفسست و حکمت آنکه نمیرد به وقت مرگ
وین آلت دگر همه را روی در فناست
این گنج مال و خواسته کاندوختی به عمر
می‌دان که: یک به یک ز تو خواهند بازخواست
گردانه خرد می نشود جز به آسیاب
ما دانه‌ایم و گردش این گنبد آسیاست
دیگیست چارخانه، که سرپوش آن تویی
این چار طبع را، که ز بهر تو ماجراست
گفتی: به سعی مایهٔ دنیا فزون کنم
دنیا فزود، لیک ببین تا: ازین چه کاست؟
دنیا و دین دو پلهٔ میزان قدرتست
این پله چون به خاک شد، آن پله بر هواست
ای صاحب نیاز، نمازی که می‌کنی
گو: مردمش مبین، اگرت روی در خداست
بیناست آن نظر که ازو هست گشته‌ای
جایی چنین نظر نتوان کرد چپ و راست
حق گفت: «فاستقم» چو وفا از رسول جست
رو مستقیم شو تو، که این صورت وفاست
خاشاک راه دانش در پای جود او
هر گوهر نفیس که در گنج پادشاست
ار گرگ فتنه زود پریشان کند رواست
آنرا که چون کلیم شبان تکیه بر عصاست
چشمش رخ نفاق نبیند، به هیچ وجه
آن کش چهار بالش توفیق متکاست
صوفی شدی، صداقت و صدق و صفات کو؟
صافی شدی، کدورت و حقد و حسد چراست
دست از جهان بشوی و پس آنگاه پیش‌دار
زیرا که بوسه بر کف‌دستی چنان رواست
دست کلیم را ید بیضا نهاد نام
کوشسته بود دست ز چیزی که ماسواست
ای سالک صراط سوی، راست کار باش
کان رفت در بهشت که در خط استواست
گفتی که: عارفم، ز کجا دانم این سخن؟
عارف کسی بود که بداند که: از کجاست
گر آشنا شوی بنهی دل برین حدیث
بشنو حدیث اوحدی، ار جانت آشناست
از ظلمت و ز نور درین تنگنای غم
بس پرده و حجاب که در پیش چشم ماست
از پردها گذر چو نکردی، کجا دهند
راهت به پرده‌ای که درو مهد کبریاست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟
هوش مصنوعی: ای دل، تو و من کنار هم نشسته‌ایم، بگو تا ببینیم از خلقت تو چه چیزی جهان‌آفرین خواسته است.
گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست
ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟
هوش مصنوعی: اگر هدف تنها خوابیدن و خوردن باشد، این به کمال نمی‌رسد و اگر هدف علم و حکمت باشد، چرا باید سستی کرد؟
عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ
هوش این بود که: پیش بگیرند راه راست
هوش مصنوعی: عقل حکم می‌کرد که از رفتارهای نادرست دست بردارند، در حالی که ناآگاهی به آنها توصیه می‌کرد که راه درست را انتخاب کنند.
تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر
بردار مهر نامه، ببین تا درو چهاست؟
هوش مصنوعی: تو پیام‌آور خدا هستی و حالا آن پیام را که مهر و موم شده، باز کن و ببین در آن چه رازها و مطالبی نهفته است؟
ار نامه روشنست نمودار هر دو کون
بر خواند این نموده دلی کندرو صفاست
هوش مصنوعی: اگر نامه‌ای روشن باشد، نشانه‌های هر دو جهان را بر روی خواند. این امر دل را به صفا و آرامش می‌رساند.
ترکیب ماست زبدهٔ اجزای کاینات
مانند زبده‌ای که برون آوری ز ماست
هوش مصنوعی: ترکیب وجود ما از بهترین و با ارزش‌ترین اجزای جهان است، همانطور که می‌توان از ماست، بهترین قسمت‌ها را جدا کرد.
آنی که هر دو کون به دکان راستی
نزدیک عقل یک سر موی ترا بهاست
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو طرف به حقیقت نزدیک می‌شوند، حتی ارزش یک تار موی تو در نظر عقل و خرد بسیار زیاد است.
زین آفرینش آنچه تو خواهی، ز جزو و کل
در نفس خود بجوی، که جامی جهان نماست
هوش مصنوعی: از این خلقت، آنچه را که می‌خواهی، در وجود خودت جستجو کن؛ چون وجود تو مانند جامی است که جهان را در خود به نمایش می‌گذارد.
این جام را جلی ده و خود را درو ببین
سری عظیم گفتم، اگر خواجه در سراست
هوش مصنوعی: این جام را آراسته کن و خود را در آن به شکلی بزرگ مشاهده کن؛ گفتم، اگر صاحب خانه در آنجا باشد.
لیکن ترا چه طاقت دیدار خویشتن؟
کز بند خویشتن دل دون تو بر نخاست
هوش مصنوعی: تو چقدر می‌توانی خود را ملاقات کنی؟ زیرا دل حقیر تو از قید و بند خود آزاد نمی‌شود.
زین چیزها که داری و دل بسته‌ای درو
دریاب: تا چه چیز ترا روی در بقاست؟
هوش مصنوعی: به آنچه که داری و به آن وابسته‌ای توجه کن؛ ببین چه چیزی از آن برای تو باقی خواهد ماند.
نفسست و حکمت آنکه نمیرد به وقت مرگ
وین آلت دگر همه را روی در فناست
هوش مصنوعی: نفس، جوهر حکمت است که در زمان مرگ از بین نمی‌رود و در واقع، تنها جسم و ابزارها هستند که به فنا می‌روند.
این گنج مال و خواسته کاندوختی به عمر
می‌دان که: یک به یک ز تو خواهند بازخواست
هوش مصنوعی: این گنجی که جمع‌آوری کرده‌ای، بدان که در روز حساب، یکی‌یکی از تو درباره‌اش سوال خواهند کرد.
گردانه خرد می نشود جز به آسیاب
ما دانه‌ایم و گردش این گنبد آسیاست
هوش مصنوعی: خرد و فهم انسان مانند دانه‌ای است که تنها در آسیاب ما می‌تواند به آرد تبدیل شود؛ ما این دانه را داریم و چرخش این جهان مانند یک آسیاب است که در آن به فعالیت ادامه می‌دهد.
دیگیست چارخانه، که سرپوش آن تویی
این چار طبع را، که ز بهر تو ماجراست
هوش مصنوعی: در اینجا به یک ظرف چهار خانه‌ای اشاره می‌شود که درب آن به تو تعلق دارد. این چهار طبع یا مزاج همگی به خاطر تو و به خاطر ماجرایی که به وجود آمده است، وجود دارند.
گفتی: به سعی مایهٔ دنیا فزون کنم
دنیا فزود، لیک ببین تا: ازین چه کاست؟
هوش مصنوعی: تو گفتی: با تلاش و کوشش می‌خواهم wealth دنیا را افزایش دهم و دنیا هم گشوده‌تر شد، اما حالا ببین که از این تلاش چه چیزی از دست رفت؟
دنیا و دین دو پلهٔ میزان قدرتست
این پله چون به خاک شد، آن پله بر هواست
هوش مصنوعی: دنیا و دین مثل دو پله در ترازو هستند که قدرت را سنجش می‌کنند. وقتی یکی از این پایه‌ها (دنیا) به زمین بیفتد یا سقوط کند، دیگری (دین) در حالت ناپایداری و بی‌ثباتی قرار می‌گیرد.
ای صاحب نیاز، نمازی که می‌کنی
گو: مردمش مبین، اگرت روی در خداست
هوش مصنوعی: ای کسی که به چیزهایی نیاز داری، هنگامی که نماز می‌خوانی، طوری نماز بخوان که مردم آن را نبینند، اگر واقعاً روی‌ات به سمت خداست.
بیناست آن نظر که ازو هست گشته‌ای
جایی چنین نظر نتوان کرد چپ و راست
هوش مصنوعی: نگاه واقعی به چیزی است که از آن بدست آمده، در اینجا نمی‌توان به سادگی به چپ و راست نگاه کرد.
حق گفت: «فاستقم» چو وفا از رسول جست
رو مستقیم شو تو، که این صورت وفاست
هوش مصنوعی: حق دستور داد که راست و استوار باش. هنگامی که وفا را از پیامبر جستجو کردی، باید به سمت راست و مستقیم حرکت کنی، زیرا این همان نشانه وفاست.
خاشاک راه دانش در پای جود او
هر گوهر نفیس که در گنج پادشاست
هوش مصنوعی: راستش، در برابر مهربانی و generosity او، کوچک‌ترین چیزها و بی‌ارزشی‌ها هم اهمیت ندارند، حتی اگر آن چیزها به قیمتی‌ترین جواهرات در گنجینه پادشاه هم مربوط باشند.
ار گرگ فتنه زود پریشان کند رواست
آنرا که چون کلیم شبان تکیه بر عصاست
هوش مصنوعی: اگر گرگ فتنه‌ای به‌سرعت در هم بریزد، این جایز است برای کسی که مانند کلیم (موسی) شبان، به عصای خود تکیه کرده باشد.
چشمش رخ نفاق نبیند، به هیچ وجه
آن کش چهار بالش توفیق متکاست
هوش مصنوعی: چشمی که به نفاق و دورویی نگاه نکند، هرگز به کسی که حمایت و پشتیبانی‌اش کم شده، اعتماد نمی‌کند.
صوفی شدی، صداقت و صدق و صفات کو؟
صافی شدی، کدورت و حقد و حسد چراست
هوش مصنوعی: اگر خود را عارف و پاک‌نهاد می‌دانی، پس صداقت و صفای اخلاقی‌ات کجاست؟ اگر به پاکی و سادگی دست یافته‌ای، پس چرا هنوز در دل کینه و حسادت وجود دارد؟
دست از جهان بشوی و پس آنگاه پیش‌دار
زیرا که بوسه بر کف‌دستی چنان رواست
هوش مصنوعی: از دنیا دل بکن و سپس پیش‌قدم شو، زیرا که بوسه بر دست کسی به این زیبایی جایز است.
دست کلیم را ید بیضا نهاد نام
کوشسته بود دست ز چیزی که ماسواست
هوش مصنوعی: دست کلیم (موسى) به علامت و نشانه‌ای روشن تبدیل شد، و او تلاش کرده بود که از چیزهایی غیر از خداوند دست بکشد.
ای سالک صراط سوی، راست کار باش
کان رفت در بهشت که در خط استواست
هوش مصنوعی: ای مسافر در راه درست، تلاش کن تا به راستی و درستی پایبند باشی، زیرا کسانی که به بهشت رسیدند، همواره در مسیر درست و متعادل قرار داشته‌اند.
گفتی که: عارفم، ز کجا دانم این سخن؟
عارف کسی بود که بداند که: از کجاست
هوش مصنوعی: گفتی که: من عارف هستم، اما چگونه می‌توانم این را بدانم؟ عارف واقعی کسی است که از منبع این دانایی باخبر باشد.
گر آشنا شوی بنهی دل برین حدیث
بشنو حدیث اوحدی، ار جانت آشناست
هوش مصنوعی: اگر با این موضوع آشنا شوی، دل خود را به این داستان بسپار و سخن اوحدی را بشنو، اگر جانت با این ماجرا آشناست.
از ظلمت و ز نور درین تنگنای غم
بس پرده و حجاب که در پیش چشم ماست
هوش مصنوعی: در این قفس تنگ غم، پرده‌ها و موانع زیادی از تاریکی و روشنایی وجود دارد که چشم ما را می‌پوشاند و نمی‌گذارد واقعیت‌ها را به درستی ببینیم.
از پردها گذر چو نکردی، کجا دهند
راهت به پرده‌ای که درو مهد کبریاست
هوش مصنوعی: اگر از پرده‌ها و موانع عبور نکرده‌ای، چگونه می‌توانی به پرده‌ای که در آن محل عظمت و بزرگی است، راه یابی؟

حاشیه ها

1387/02/16 09:05
ف-ش

هو
1- در بیت اول منشین کج بگوی راست شنیده شده ولی ماخذ را ندیده ام
2-در این ابیات تعابیر شگفتی برای ارزش حقیقی انسان آمده ازجمله " نامه سر بمهر خدا " نمودار دو جهان"زبده اجزای کائنات"جام جهان نما"عطار هم میگوید
آنچه در قعر جان همی یابم
مغز هردو جهان همی یابم وداستان سیمرغ او هم نمایانگر ارزش اصل انسانست حافظ گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
این بیانات اهمیت خود آگاهی وخود شناسی را
نمودار میسازد که"من عرف نفسه عرف ربه"
گرچه اشتغالات روزمره ومکتسبات ذهنی به ما اجازه نمیدهد که خویشتن خویش را دریابیم یاحتی ازین مقولات بوئی ببریم(مگر درمعدودی افراد) به هر حال باید تصدیق کرد که این سخنان خیالپردازی نیست وحقیقتی را میرساند

1389/09/17 00:12
مهدی جهادی

سلام این شعر بهیچ وجه از طامات نبوده بلکه ازنصایح است