گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله روح‌الله روحه

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست
غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست
مریز آب دو چشم از برای او در خاک
که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست
کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی
هزار بار دل خود به دیگران دادست
بخلوت ارچه نشیند بر تو، شاد مباش
که یارش اوست که بیرون خلوت استادست
اگرچه پیش تو گردن نهد به شاگردی
مباش بی‌خبر از حیلتش، که استادست
کجا به نالهٔ زار تو گوش دارد شب؟
که تا سحر ز غم دیگری به فریادست
ز نامه‌ها که فرستاده ای چه سود؟ کزو
بر آن خورد که برش جامه‌ها فرستادست
گرت بسان قلم سر همی‌نهد بر خط
به هوش باش، که خاطر هنوز ننهادست
برافکن، ای پدر، از مهر آن برادر دل
نه خود ز مادر دوران همین پسر زادست
ببسته زلف چو مارش میان به کشتن تو
تو در خیال که: گنجی به دستت افتادست
مده به شاهد دنیا عنان دل، زنهار!
که این عجوزه عروس هزار دامادست
اگر ز دوست همین قد و چهره می‌جویی
زمین پر از گل و نسرین و سرو و شمشادست
ز روی خوب وفا جوی، کاهل معنی را
دل از تعلق این صوت و صورت آزادست
جماعتی که بدادند داد زیبایی
اگر نه داد دلی می‌دهند بیدادست
کسی که از غم شیرین لبان به کوه دوید
رها کنش، که هنوز از کمر نیفتادست
حلاوت لب شیرین به خسروان بگذار
که رنج کوه بریدن نصیب فرهادست
چه سود دارد اگر آهنین سپر سازیم؟
چو آنکه خون دل ما بریخت پولادست
نموده‌ای که: دگر عهد می‌کند با ما
مکن حکایت عهدش، که سست بنیادست
نصیحتی که کنم یاد گیر و بعد از من
بگوی راست که: اینم ز اوحدی یادست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1398/11/31 14:01
نستوه

عروس هزار داماد تعبیری زیبا برای دنیاست. خواجو و حافظ نیز چنین گفته اند:
خواجوی کرمانی:

دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسیست که در عقد بسی داماد است
حافظ نصیحت اوحدی را آویزة گوش کرده، با رعایت امانت در غزلی دو بیت زیر را آورده و مقصود او از پیر طریقت، اوحدی است:

نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
... مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار داماد است

1403/04/15 02:07
امین غلامی

اوحدی