قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - وله نورالله قبره
گر بدینصورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی
راستی بر باد خواهی داد نقد زندگانی
کی بری ره سوی معنی؟ چون تو از کوتاه چشمی
صورتی را هرکجا بینی درو حیران بمانی
راه دشوارست و منزل دور و دزدان در کمینگه
گوش کن: تا درنبازی مایهٔ بازارگانی
واعظت گولست و میدانم که: از ره دور گردی
رهبرت غولست و میدانم که: در وادی بمانی
کردهای با خود حساب آنکه: چون مالم فزون شد
در مراد دل بمانم شاد و آخر هم نمانی
این رباطی در ره سیلست و ما در وی مسافر
برگذار سیلها منزل مساز، ای کاروانی
هرکه در دنیا به رنج آمد، ز بهر راحت تن
زندگانی میدهد بر باد بهر زندگانی
جاودان کس را نشان باقی نخواهد ماند هرگز
جهد آن کن تا: مگر نامت بماند جاودانی
لذت حلوای ایمان کی فرو آید به حلقت؟
چون ترا دراعه شش تویست و پیراهن دوگانی
دیگران را چون به راه آری؟ که خود را یاوه کردی
هرکه را شب خواب میگیرد چه داند پاسبانی؟
یا مراد خویش باید جست، یا کام رفیقان
کار خود یکسو نه، ار دربند کار دیگرانی
سالها بوسیدهاند از صدق خاک آستانها
آن کشان امروز میبینم که خاک آستانی
مرد را گفت و قدم باید، تو خود یکباره گفتی
خلق را در سر زبان باید، تو خود یکسر زبانی
صوت و حرف از بهر آن آموختی، تا قول گویی
بحر و وزن از بهر آن انگیختی، تا شعر خوانی
بیزر اندر خانه ننشانی شبی کس را و عمری
هست تا در ملک ایزد مینشینی رایگانی
نام خود عاشق نهادی، چیست این افسردگیها؟
عاشقان را سینه آتشخانه باید، دیدهخانی
پهلوانی نیست قلب دوستان بر هم شکستن
به که قلب دشمنان هم بشکنی، گر پهلوانی
زیر دستان را مهل، کز ظالمی اندیشه باشد
گله را از گرگ صحرایی نگهدار، ار شبانی
مال مار تست و تو روز و شب اندر جمع آری
یار بار تست و تو سال و مه اندر بند آنی
زر فریبنده است،خواهی مغربی، خواهی یمینی
برق سوزنده است، خواهی مشرقی، خواهی یمانی
گر ز قهر ایزدت خوفست، چون دست تو باشد
جهد کن تا : بر تو شهوت را نباشد قهرمانی
از رفیقان گفتن و از نیکبختان کار بستن
آنچه دانستم بگفتم با تو، آن دیگر تو دانی
سوختم در آتش فکرت روان خویش عمری
تا تو میگویی که : شعرش همچو آبست از روانی
کردگارا، روز عمر خویشتن بر باد دادم
گاه احسانست و وقت لطف و روز مهربانی
در دو عالم نیست مقصودی مرا، جز دیدن تو
شاید ار امیدواری را به امیدی رسانی
گر نکوکاران رخ چون ارغوان آرند پیشت
من نمیآرم بغیر از اشکهای ارغوانی
شورش بسیار کردم، زانکه وقت عرض نامه
بر تو آمرزیدن بسیار میبردم گمانی
آب دریای معاصی تا رکابم بود، دایم
چون ز بیآبی همی با باد کردم هم عنانی
گرچه جان در پای یاران کردهام، از راه صورت
کس نکرد آهنگ جانم، غیر از آن یاران جانی
آتش دوزخ به آب چشم من کمتر نشیند
کز چنین آبی نیاید قوت آتشنشانی
ناتوان افتادهایم از اصل خلقت، هم تو ما را
دستگیری کن به لطف خویشتن، چون میتوانی
گر برانی بندگانیم، ار بخوانی پادشاهی
حکم حکم تست و ما راضی به هر حکمی، که رانی
یارب اندر حال پیری دست گیرم سوی رحمت
کز جوانی کردم این آشفتگی، آه از جوانی!
ای مسافر، چون به ملک و منزل خود بازگردی
گفتهای اوحدی میبر ز بهر ارمغانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - وله سترالله عیوبه: هرگز به جان فرا نرسی بیفروتنیقصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - وله علیه الرحمه: جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر بدینصورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی
راستی بر باد خواهی داد نقد زندگانی
هوش مصنوعی: اگر به همین شکل که هستی ادامه دهی، جوانیات را به هدر خواهی داد و زندگیات را بیفایده از دست خواهی داد.
کی بری ره سوی معنی؟ چون تو از کوتاه چشمی
صورتی را هرکجا بینی درو حیران بمانی
هوش مصنوعی: کی به جانب حقیقت میروی؟ وقتی که به خاطر نگاه محدودت، هرجا صورت زیبایی ببینی، در آنجا حیرتزده میشوی و نمیتوانی به عمق و معنی آن برسید.
راه دشوارست و منزل دور و دزدان در کمینگه
گوش کن: تا درنبازی مایهٔ بازارگانی
هوش مصنوعی: راه دشوار و مقصد دور است و دزدان در کمین هستند. باید مواظب باشی تا در این معامله، چیزی که به درد میخورد به دست نیاوری.
واعظت گولست و میدانم که: از ره دور گردی
رهبرت غولست و میدانم که: در وادی بمانی
هوش مصنوعی: ای واعظ، تو را بهخوبی میشناسم و میدانم که تو به دنبالش هستی، اما حقیقت این است که آن کسی که تو را راهنمایی میکند، در واقع یک موجود خطرناک است. میدانم که تو در این راه درجا خواهی زد و به مقصد نخواهی رسید.
کردهای با خود حساب آنکه: چون مالم فزون شد
در مراد دل بمانم شاد و آخر هم نمانی
هوش مصنوعی: تو با خود برآوردهای که وقتی ثروتم زیاد شد، برای لذت بردن از خواستههایم شاد بمانم، اما در نهایت هیچ کس برای همیشه در این دنیا نمیماند.
این رباطی در ره سیلست و ما در وی مسافر
برگذار سیلها منزل مساز، ای کاروانی
هوش مصنوعی: این مکان در راهی آسمانی است و ما در آن در حال سفر هستیم. ای کاروان، لحظهای در این مسیر سیلابها توقف نکنید.
هرکه در دنیا به رنج آمد، ز بهر راحت تن
زندگانی میدهد بر باد بهر زندگانی
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی با سختیها مواجه شده و تلاش کرده است، به خاطر راحتی و آسایش خود، تمام زندگیاش را بیهوده و در خطر قرار میدهد.
جاودان کس را نشان باقی نخواهد ماند هرگز
جهد آن کن تا: مگر نامت بماند جاودانی
هوش مصنوعی: هرگز نشانی از انسانها در دنیا باقی نخواهد ماند، پس تمام تلاش خود را بکن تا نامت در یادها بماند و جاودانه شود.
لذت حلوای ایمان کی فرو آید به حلقت؟
چون ترا دراعه شش تویست و پیراهن دوگانی
هوش مصنوعی: لذت شیرینی ایمان چه زمانی به کامت میرسد؟ وقتی که تو در پردهی ظاهرت و لباس دنیوی غرق شدهای.
دیگران را چون به راه آری؟ که خود را یاوه کردی
هرکه را شب خواب میگیرد چه داند پاسبانی؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی دیگران را هدایت کنی، وقتی خودت در گمراهی به سر میبری؟ کسی که در خواب شب است، چگونه میتواند به نگهبانی و مراقبت بپردازد؟
یا مراد خویش باید جست، یا کام رفیقان
کار خود یکسو نه، ار دربند کار دیگرانی
هوش مصنوعی: یا باید به دنبال رسیدن به هدف خود باشی، یا باید دست از کار و تلاش برای دوستان خود برداری. اگر مشغول کار دیگران هستی، نمیتوانی به خواستههایت برسی.
سالها بوسیدهاند از صدق خاک آستانها
آن کشان امروز میبینم که خاک آستانی
هوش مصنوعی: سالهاست که با صداقت زمین آستانها را بوسیدهاند، اما اکنون میبینم که خود خاک آستان تبدیل به چیزی شده است.
مرد را گفت و قدم باید، تو خود یکباره گفتی
خلق را در سر زبان باید، تو خود یکسر زبانی
هوش مصنوعی: مرد به تو گفت که باید قدم برداری و تو خود یک بار گفتی که باید زبان را در دست بگیری و حرف بزنی، اما تو خود به طور کامل در دام زبان گرفتار شدهای.
صوت و حرف از بهر آن آموختی، تا قول گویی
بحر و وزن از بهر آن انگیختی، تا شعر خوانی
هوش مصنوعی: تو برای چه یاد گرفتی که صحبت کنی و حرف بزنی؟ این کار را کردۓ تا بتوانی شعر بگویی و از احساسات و افکار خود با وزن و ریتم بیان کنی.
بیزر اندر خانه ننشانی شبی کس را و عمری
هست تا در ملک ایزد مینشینی رایگانی
هوش مصنوعی: در خانهی بیزر، شب را نمیتوانی به تنهایی بگذرانی، ولی تا زمانی که در ملک خدا زندگی میکنی، میتوانی به راحتی و بیهزینه زندگی کنی.
نام خود عاشق نهادی، چیست این افسردگیها؟
عاشقان را سینه آتشخانه باید، دیدهخانی
هوش مصنوعی: تو نام خود را بر عاشق گذاشتی، پس چرا این همه غم و افسردگی در دل هاست؟ عاشقان باید قلبشان مثل خانهای پر از آتش باشد و کسی برای دیدن آنها وجود داشته باشد.
پهلوانی نیست قلب دوستان بر هم شکستن
به که قلب دشمنان هم بشکنی، گر پهلوانی
هوش مصنوعی: پهلوانی و شجاعت واقعی در این است که قلب دوستان را نمیشکنی، حتی اگر این کار در مقابل دشمنان آسانتر باشد.
زیر دستان را مهل، کز ظالمی اندیشه باشد
گله را از گرگ صحرایی نگهدار، ار شبانی
هوش مصنوعی: به زیر دستان خود سخت نگیرید، زیرا فکر ظالم ممکن است باعث نارضایتی شود. اگر شبانی هستی، باید از گله در برابر گرگ صحرا محافظت کنی.
مال مار تست و تو روز و شب اندر جمع آری
یار بار تست و تو سال و مه اندر بند آنی
هوش مصنوعی: مال و داراییها متوجه ما هستند، و تو همواره در تلاش هستی که آنها را جمعآوری کنی. در حالی که آنچه اهمیت دارد، یار و همراه تو است که در گذر زمان تو را در بند خودش نگه داشته.
زر فریبنده است،خواهی مغربی، خواهی یمینی
برق سوزنده است، خواهی مشرقی، خواهی یمانی
هوش مصنوعی: زر درخشان و جذاب است، اگر به سمت غرب بروی یا سمت راست، میتواند مانند آتش سوزنده باشد؛ اگر به سمت شرق بروی یا سمت چپ، باز هم همینطور میتواند باشد.
گر ز قهر ایزدت خوفست، چون دست تو باشد
جهد کن تا : بر تو شهوت را نباشد قهرمانی
هوش مصنوعی: اگر از قهر خداوند میترسی، تلاش کن که دست خودت در کار باشد تا دیگر شهوت نتواند بر تو تسلط پیدا کند.
از رفیقان گفتن و از نیکبختان کار بستن
آنچه دانستم بگفتم با تو، آن دیگر تو دانی
هوش مصنوعی: در مورد دوستان و انسانهای موفق صحبت کردم و کارهایی که آموختهام را با تو مطرح کردم؛ حالا بقیهاش بر عهده تو است که چگونه از این اطلاعات استفاده کنی.
سوختم در آتش فکرت روان خویش عمری
تا تو میگویی که : شعرش همچو آبست از روانی
هوش مصنوعی: من مدتها در آتش فکر تو سوختم و زندگیام را در این راه گذراندم، تا آنجا که تو میگویی شعرش همچون جریانی زنده و شفاف است.
کردگارا، روز عمر خویشتن بر باد دادم
گاه احسانست و وقت لطف و روز مهربانی
هوش مصنوعی: ای خداوند، روزهای زندگیام را به هدر دادم، وقتی که وقت بخشش و محبت است.
در دو عالم نیست مقصودی مرا، جز دیدن تو
شاید ار امیدواری را به امیدی رسانی
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ هدفی جز دیدن تو ندارم، شاید اگر تو به امیدواری کمک کنی، بتوانی امیدی به من ببخشی.
گر نکوکاران رخ چون ارغوان آرند پیشت
من نمیآرم بغیر از اشکهای ارغوانی
هوش مصنوعی: اگر نیکوکاران مانند گلهای ارغوانی در برابر تو ظاهر شوند، من جز اشکهای ارغوانی چیزی برای آوردن ندارم.
شورش بسیار کردم، زانکه وقت عرض نامه
بر تو آمرزیدن بسیار میبردم گمانی
هوش مصنوعی: من خیلی شور و هیجان داشتم، زیرا وقتی که میخواستم نامهام را به تو ارائه دهم، میترسیدم که خیلی وقت صرف عذرخواهی کنم.
آب دریای معاصی تا رکابم بود، دایم
چون ز بیآبی همی با باد کردم هم عنانی
هوش مصنوعی: من در دریایی از گناهان غوطهورم، اما با این حال، مانند کسی که از کمبود آب رنج میبرد، همواره با هوای دل و آگاهی در تلاش و کوشش هستم.
گرچه جان در پای یاران کردهام، از راه صورت
کس نکرد آهنگ جانم، غیر از آن یاران جانی
هوش مصنوعی: اگرچه جانم را برای دوستانم فدای کردهام، اما هیچکس جز آن دوستان برای من اهمیت ندارد و به جز آنها به هیچ چیز دیگری فکر نمیکنم.
آتش دوزخ به آب چشم من کمتر نشیند
کز چنین آبی نیاید قوت آتشنشانی
هوش مصنوعی: آتش جهنم با اشکهای من کمتر احساس میشود، زیرا این اشکها به خودی خود قدرت خاموش کردن آتش را ندارند.
ناتوان افتادهایم از اصل خلقت، هم تو ما را
دستگیری کن به لطف خویشتن، چون میتوانی
هوش مصنوعی: ما از ابتدا و ذات خود ناتوان شدهایم، پس تو با لطف و محبت خود به ما کمک کن، چون میتوانی.
گر برانی بندگانیم، ار بخوانی پادشاهی
حکم حکم تست و ما راضی به هر حکمی، که رانی
هوش مصنوعی: اگر تو ما را طرد کنی، ما بنده تو هستیم. و اگر تو ما را بخواهی، تو پادشاه ما هستی و ما هر حکمی که بدهی را قبول داریم، حتی اگر ما را برانی.
یارب اندر حال پیری دست گیرم سوی رحمت
کز جوانی کردم این آشفتگی، آه از جوانی!
هوش مصنوعی: خدایا، در دوره پیری به من کمک کن و مرا مورد رحمت قرار ده، زیرا در روزهای جوانی خود دچار آشفتگی و اشتباهات زیادی شدم. افسوس بر روزهای جوانی!
ای مسافر، چون به ملک و منزل خود بازگردی
گفتهای اوحدی میبر ز بهر ارمغانی
هوش مصنوعی: ای مسافر، وقتی به دیار و خانهات برگردی، سخنان اوحدی را به عنوان هدیهای با خود ببر.