قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره
گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری
بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری
نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم
دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری
گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته
آه! از کجات پرسم: چونی و در چه کاری؟
حالم تباه کردی، حال تو چیست گویی؟
روزم سیاه کردی، شب چون همی گذاری؟
روحش به راز با من، میگفت باز با من:
کای در وصال و هجران حق تو حق یاری
از آه سینهٔ تو خبر همیشه دارم
از آب دیده اکنون پیش آر، تا چه داری؟
با چشم من چه گویی؟ وز زلف من چه جویی؟
چشمست و آب حسرت، زلفست و خاک خواری
گفتم : به هم رسیدن ما را چگونه باشد؟
گفت : از چگونه بگذر، تا دیده برگماری
گفتم : ز کار غیبی ما را یکی خبر کن
گفت : اوحدی، چه گویم؟ آن بدروی که کاری
زان عمر و زان جوانی آگه شود دل تو
روزی کزین عمارت بیرون بری عماری
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - وله بردالله مضجعه: کردم اندیشه تاکنون باریقصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - وله سترالله عیوبه: ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری
بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری
هوش مصنوعی: در انتهای شب، همانند ابر بهاری که بر روی خاک نرم و لطیف میبارد، با ناامیدی و اندوه در حال گریه هستم.
نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم
دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری
هوش مصنوعی: زمانی که به او نزدیک شدم، خاک او به چشمانم آمد و دیگر نتوانستم از سوگ و اندوه خودداری کنم.
گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته
آه! از کجات پرسم: چونی و در چه کاری؟
هوش مصنوعی: گفتم: ای یادگار روزهای گذشته، ما را با اندوهی که در دل داریم آشنا کن! از کجا بپرسم حال و احوال تو را و مشغولیتهایت چیست؟
حالم تباه کردی، حال تو چیست گویی؟
روزم سیاه کردی، شب چون همی گذاری؟
هوش مصنوعی: تو حال من را خراب کردی، حال تو چه طور است؟ روز من را سیاه کردی، شبها را چطور میگذرانیدی؟
روحش به راز با من، میگفت باز با من:
کای در وصال و هجران حق تو حق یاری
هوش مصنوعی: روحش با من در راز و رمز صحبت میکرد و میگفت: ای کسی که در پیوستگی و جدایی، حق تو بر من یاری است.
از آه سینهٔ تو خبر همیشه دارم
از آب دیده اکنون پیش آر، تا چه داری؟
هوش مصنوعی: من همیشه از درد دل تو آگاه هستم، حالا اشکهایت را به نمایش بگذار، ببینیم چه چیزی داری.
با چشم من چه گویی؟ وز زلف من چه جویی؟
چشمست و آب حسرت، زلفست و خاک خواری
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از دوران عاشقانه و مسائل احساسی اشاره دارد. در آن از شخصی سوال میشود که با چشمانش چه میخواهد بگوید و از زلفش چه میجوید. سپس به نوعی به عمق احساسات و عواطف اشاره میشود؛ چشمان به مانند آبی پر از حسرت و زلف به خاکی از رنج و ذلت تبدیل شدهاند، که به بیان درد و جدایی در عشق اشاره دارد.
گفتم : به هم رسیدن ما را چگونه باشد؟
گفت : از چگونه بگذر، تا دیده برگماری
هوش مصنوعی: گفتم: چطور میتوانیم به هم برسیم؟ گفت: به این سوالات اهمیت نده، تا زمانی که بتوانی مرا ببینی.
گفتم : ز کار غیبی ما را یکی خبر کن
گفت : اوحدی، چه گویم؟ آن بدروی که کاری
هوش مصنوعی: من به او گفتم: از کارهای پنهانی ما چیزی بگو. او پاسخ داد: اوحدی، من چه بگویم؟ او که در کارش بینظیر است.
زان عمر و زان جوانی آگه شود دل تو
روزی کزین عمارت بیرون بری عماری
هوش مصنوعی: روزی دل تو از عمر و جوانیات آگاه خواهد شد که از این زندگی و این خانهتان خارج خواهی شد.