گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - وله طاب‌الله ثراه

مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟
رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان
بگذر ز جان، تا که ببینی لقای دل
دل را، ز هر چه هست، بپرداز و صاف کن
تا هر چه هست بنگری اندر صفای دل
گر در دل تو جای کسی هست غیر او
فارغ نشین، که هیچ نکردی به جای دل
دل عرش مطلقست و برو استوای حق
زین جا درست کن به قیاس استوای دل
بر کرسی وجود تو لوحیست دل ز نور
بروی نبشته سر خدایی خدای دل
گر دل به مذهب تو جزین گوشت پاره نیست
قصاب کوی به ز تو داند بهای دل
دل بختییست بسته بر مهد کبریا
وین عقل و نطق و جان همه زنگ و درای دل
کیخسرو آن کسیست که حال جهان بدید
از نور جام روشن گیتی نمای دل
بیگانه را به خلوت ما در میاورید
تا نشنوند واقعهٔ آشنای دل
چون آفتاب عشق برآید، تو بنگری
جانها چو ذره رقص‌کنان در هوای دل
بگذر به شهر عشق، که بینی هزار جان
دل‌دل‌کنان ز هر سر کویی که: وای دل!
پیوند دل بدید کسی، کش بریده‌اند
بر قد جان به دست محبت قبای دل
از رای دل گذار نباشد، بهیچ روی
سلطان دلست و سر که بپیچد ز رای دل؟
سرپوش جسم اگر ز سر جان برافکنی
فیض ازل نزول کند در فضای دل
گر در فنای جسم بکوشی بقدر وسع
من عهد می‌کنم به خلود بقای دل
نقد تو زیر سکهٔ معنی کجا نهند؟
چون آهن تو زر نشد از کیمیای دل
چون هیچ دل به دست نیاورده‌ای هنوز
چندین مزن به خوان هوس بر، صلای دل
عمری گدای خرمن دل بوده‌ام به جان
تا گشت دامن دل من پر بلای دل
گر نشنوی حکایت دل، این شگفت نیست
افسرده خود کجا شنود ماجرای دل؟
عالم پر از خروش و صدای دل منست
لیکن ترا به گوش نیاید صدای دل
ناچار حال دل بنماید بهر کسی
چون اوحدی، کسی که بود مبتلای دل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟
هوش مصنوعی: مردم در آرامش و آسایش نشسته‌اند، اما من در درد و رنج دل به سر می‌برم. حالا نمی‌دانم از کی باید کمک بگیرم تا درمانی برای این دل شکسته‌ام پیدا کنم.
از من نشان دل طلبیدند بیدلان
من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟
هوش مصنوعی: از من نشانی از دل خواستند بیدلان، اما من هم خودم بی‌دل هستم. پس چگونه می‌توانم نغمه‌ای را برای دل بنوازم؟
رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان
بگذر ز جان، تا که ببینی لقای دل
هوش مصنوعی: اگر به تو راز عشق را بگویم، اگر به جانت گوش کنی و از جان بگذرِ، آن‌گاه می‌توانی دیدار دل را تجربه کنی.
دل را، ز هر چه هست، بپرداز و صاف کن
تا هر چه هست بنگری اندر صفای دل
هوش مصنوعی: دل را از هر چیز که هست خالی کن و پاک کن تا بتوانی حقیقت را در صفای دل‌ات ببینی.
گر در دل تو جای کسی هست غیر او
فارغ نشین، که هیچ نکردی به جای دل
هوش مصنوعی: اگر در دل تو برای کسی جز آن فرد خاص جایی وجود دارد، بهتر است که بی‌خبر و بی‌خیال باشی، زیرا در حقیقت هیچ کار خاصی برای دل خود نکرده‌ای.
دل عرش مطلقست و برو استوای حق
زین جا درست کن به قیاس استوای دل
هوش مصنوعی: دل انسان مانند عرش خداوند است و باید بر این دل استواری و استقرار حق را بنا کنیم؛ به طوری که دل را با استواری آن مقایسه کنیم.
بر کرسی وجود تو لوحیست دل ز نور
بروی نبشته سر خدایی خدای دل
هوش مصنوعی: وجود تو همچون لوحی درخشان است که با نور عشق و محبت پر شده و بر آن نام خدا نوشته شده است؛ تو خدای دل‌ها هستی.
گر دل به مذهب تو جزین گوشت پاره نیست
قصاب کوی به ز تو داند بهای دل
هوش مصنوعی: اگر دل من چیزی جز یک تکه گوشت نیست، در این صورت قصابی که در محله‌ات است، ارزش این دل را بهتر از تو می‌شناسد.
دل بختییست بسته بر مهد کبریا
وین عقل و نطق و جان همه زنگ و درای دل
هوش مصنوعی: دل فردی در قید و بند است و به عظمت و کبریای خداوند وابسته است، در حالی که عقل، سخن و جان او تنها زنگ و قفل‌های بسته‌ای هستند که بر دل حاکم‌اند.
کیخسرو آن کسیست که حال جهان بدید
از نور جام روشن گیتی نمای دل
هوش مصنوعی: کیخسرو، آن شخصی است که جهان را با روشنایی و نور جام می‌بیند و دلش نمایانگر زیبایی‌های دنیا است.
بیگانه را به خلوت ما در میاورید
تا نشنوند واقعهٔ آشنای دل
هوش مصنوعی: بیگانه را به جمع ما نیاورید تا دیگران راز دل ما را نشنوند.
چون آفتاب عشق برآید، تو بنگری
جانها چو ذره رقص‌کنان در هوای دل
هوش مصنوعی: زمانی که عشق همچون آفتاب بر افروزد، جان‌ها را خواهی دید که همانند ذراتی در هوا به زیبایی می‌رقصند و دل را سرشار از شوق می‌کنند.
بگذر به شهر عشق، که بینی هزار جان
دل‌دل‌کنان ز هر سر کویی که: وای دل!
هوش مصنوعی: به شهر عشق برو، تا ببینی که هزاران نفر با دل‌تنگی و ناله از هر گوشه کوی به حال خود می‌گویند: وای بر دل!
پیوند دل بدید کسی، کش بریده‌اند
بر قد جان به دست محبت قبای دل
هوش مصنوعی: کسی به دل پیوندی زده که به خاطر عشق، جانش را فدای محبت کرده است.
از رای دل گذار نباشد، بهیچ روی
سلطان دلست و سر که بپیچد ز رای دل؟
هوش مصنوعی: تصمیم‌گیری بر اساس احساسات و دل، همیشه بهتر از هر چیزی است. دل می‌تواند بر ما مسلط باشد و اگر کسی بخواهد از این احساسات فاصله بگیرد، نمی‌تواند به راحتی این کار را انجام دهد. بنابراین، قدرت دل در تصمیم‌گیری وقابلیت آن بر تغییر نظرها انکارناپذیر است.
سرپوش جسم اگر ز سر جان برافکنی
فیض ازل نزول کند در فضای دل
هوش مصنوعی: اگر پوشش مادی را از روح خود کنار بگذاری، نعمت‌های بی‌پایان از عالم وجود در دل تو جای می‌گیرد.
گر در فنای جسم بکوشی بقدر وسع
من عهد می‌کنم به خلود بقای دل
هوش مصنوعی: اگر در از بین بردن جسم تلاش کنی، به اندازه توانم، من وعده می‌دهم که دل همیشه زنده خواهد ماند.
نقد تو زیر سکهٔ معنی کجا نهند؟
چون آهن تو زر نشد از کیمیای دل
هوش مصنوعی: کجا می‌توان ارزش سخن تو را سنجید؟ زیرا قلبت مثل کیمیا، آهن را به طلا تبدیل نکرده است.
چون هیچ دل به دست نیاورده‌ای هنوز
چندین مزن به خوان هوس بر، صلای دل
هوش مصنوعی: تا کنون که هیچ دل و علاقه‌ای به دست نیاورده‌ای، بی‌جهت بر سفره‌ی هوس ندیده زحمت نبر و بی‌دلیل دل را نگران مکن.
عمری گدای خرمن دل بوده‌ام به جان
تا گشت دامن دل من پر بلای دل
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که من در تلاش برای به دست آوردن محبت و عشق دیگران بوده‌ام، اما این تلاش باعث شده که دل خودم پر از درد و رنج شود.
گر نشنوی حکایت دل، این شگفت نیست
افسرده خود کجا شنود ماجرای دل؟
هوش مصنوعی: اگر داستان دل را نشنوی، جای تعجبی نیست که دل افسرده‌ات از کجا داستان دل را بشنود؟
عالم پر از خروش و صدای دل منست
لیکن ترا به گوش نیاید صدای دل
هوش مصنوعی: دنیا پر از شور و هیاهوست و صدای دل من همیشه بلند است، اما صدای دل من به تو نمی‌رسد و تو آن را نمی‌شنوی.
ناچار حال دل بنماید بهر کسی
چون اوحدی، کسی که بود مبتلای دل
هوش مصنوعی: برای کسی مثل اوحدی که دلبسته و دچار عشق است، ناچار باید حال دلش را نشان دهد.