گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - وله بردالله مضجعه

چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل
در اوفتاد، فرو برد پای مرد به گل
ز دل چو دیده بر نجست و تن ز هر دو به درد
نه عشق باد و نه عاشق، نه دیده باد و نه دل
گر از دو دیده همین دیده‌ام که: دل خون شد
به سالها نشوند از دلم دو دیده بحل
چو دیدهٔ تو کند میل دانهٔ خالی
دلت به دام بلا میکند، بکوش و مهل
غرور دیده و دل می‌خوری ز جهل، ولی
سبک ز دل متنفر شوی، ز دیده خجل
ترا چو طرهٔ لیلی فرو کشد به قال
بهوش باش! که مجنون دگر نشد عاقل
شکال پای دلت نیست جز محبت دوست
به دست خویش مکن کار خویشتن مشکل
چو عمر در سر تحصیل این جماعت رفت
که جز ندامت و بی‌حاصلی نشد حاصل
کناره گیر ز معشوقه‌ای، که روز و شبش
تو در کناری و او از تو دور صد منزل
چو دوست در پی دشمن رود، تو در پی او
مکوش هرزه، که رنجی همی‌بری، باطل
درین مقام به از راستی نمی‌بینم
کسی که مهر نورزد، تو مهر ازو بگسل
منت خود این همه گفتم ولیکن از پی‌دوست
چنان روم، که پی‌خواجه هندوی مقبل
حدیث عشق بسی گفتم و ندانستم
که: من میانهٔ غرقابم و تو بر ساحل
مرا اگر دوسه روزی بهوش می‌بینی
گمان مبر تو که: مهرم ز سینه شد زایل
که گر ز خارج من دفتری نپردازم
هزار قصهٔ مجنون بود درو داخل
تو گرم کن نفس خویش را به آتش عشق
رها کن آن دگران را به زیره و پلپل
عبادت از سر غفلت نشاید، ای هشیار
تو مست باش و ز معبود خود مشو غافل
نگاه کردن و مقصود عاشق ار غرضست
غرض مجوی تو، تا عاشقی شوی کامل
ز دوست دوست طلب، علت از میان برگیر
که چون ز وصل بریدی، طمع شدی واصل
گر آرزوست ترا شهر عاشقان دیدن
بیا و دست ز فتراک اوحدی بگسل
و گر مقیم شدی دست بازدار از من
که باد در سر راهست و یار در محمل

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل
در اوفتاد، فرو برد پای مرد به گل
هوش مصنوعی: وقتی که چشم به جمالی افتاد، دل به آن عشق ورزید. و وقتی دل به آن عشق ورزید، پای مرد در گل فرو رفت.
ز دل چو دیده بر نجست و تن ز هر دو به درد
نه عشق باد و نه عاشق، نه دیده باد و نه دل
هوش مصنوعی: وقتی دل به تماشای محبوب نپردازد و بدن نیز از عشق درد بکشد، نه عشق وجود دارد و نه عاشق، نه دیده‌ای هست و نه دلی.
گر از دو دیده همین دیده‌ام که: دل خون شد
به سالها نشوند از دلم دو دیده بحل
هوش مصنوعی: اگر همین دو چشم را دارم، دل من به خاطر سال‌ها غمگین و خونین شده است؛ اما این دو چشم هیچ چیزی از دل من نشان نمی‌دهند.
چو دیدهٔ تو کند میل دانهٔ خالی
دلت به دام بلا میکند، بکوش و مهل
هوش مصنوعی: زمانی که چشمان تو به چیزی بی‌اهمیت توجه کند، دل تو را در دام درد و مشکل atrap می‌کند. بنابراین، تلاش کن و اجازه نده که این اتفاق بیفتد.
غرور دیده و دل می‌خوری ز جهل، ولی
سبک ز دل متنفر شوی، ز دیده خجل
هوش مصنوعی: تو به خاطر نادانی از دل و چشم خود ناراحت می‌شوی، اما اگر از دل سبکی کنی و دلت را راحت کنی، از آنچه که در چشم‌هایت می‌بینی شرمنده نمی‌شوی.
ترا چو طرهٔ لیلی فرو کشد به قال
بهوش باش! که مجنون دگر نشد عاقل
هوش مصنوعی: اگر موی زیبای کسی مانند موی لیلی بر تو بیفتد، باید هوشیار باشی! چون مجنون هرگز عقل خود را بازیابی نکرد.
شکال پای دلت نیست جز محبت دوست
به دست خویش مکن کار خویشتن مشکل
هوش مصنوعی: هیچ مشکلی در دل تو وجود ندارد جز عشق به دوست. پس خودت را در کارهایی سخت درگیر نکن.
چو عمر در سر تحصیل این جماعت رفت
که جز ندامت و بی‌حاصلی نشد حاصل
هوش مصنوعی: وقتی که عمر فرد در تلاش برای یادگیری و کسب دانش این گروه صرف شد، به جز پشیمانی و بی‌فایده بودن، نتیجه‌ای به دست نیامد.
کناره گیر ز معشوقه‌ای، که روز و شبش
تو در کناری و او از تو دور صد منزل
هوش مصنوعی: از کسی دوری گزین که هر روز و شب تو در کنارش هستی و او از تو صد منزل فاصله دارد.
چو دوست در پی دشمن رود، تو در پی او
مکوش هرزه، که رنجی همی‌بری، باطل
هوش مصنوعی: وقتی که دوست به دنبال دشمن می‌رود، تو به دنبالش نرو و خودت را در این آزار قرار نده، چون تنها زحمت بیهوده‌ای را تحمل می‌کنی.
درین مقام به از راستی نمی‌بینم
کسی که مهر نورزد، تو مهر ازو بگسل
هوش مصنوعی: در این موقعیت، به جز راستگویی کسی را نمی‌شناسم که عشق و محبت نشان دهد، پس تو هم ارتباط خود را با او قطع کن.
منت خود این همه گفتم ولیکن از پی‌دوست
چنان روم، که پی‌خواجه هندوی مقبل
هوش مصنوعی: من این همه سخن درباره‌ی لطف و محبت گفتم، اما همچنان در پی دوستی می‌روم که مانند خواجه‌ای هندی مقبول و محبوب است.
حدیث عشق بسی گفتم و ندانستم
که: من میانهٔ غرقابم و تو بر ساحل
هوش مصنوعی: در مورد عشق صحبت‌های زیادی کرده‌ام، اما نمی‌دانستم که من در وسط دریا غرق شده‌ام و تو در سواحل امن ایستاده‌ای.
مرا اگر دوسه روزی بهوش می‌بینی
گمان مبر تو که: مهرم ز سینه شد زایل
هوش مصنوعی: اگر چند روزی مرا خوشحال و سرحال می‌بینی، فکر نکن که محبت و عشق من نسبت به تو کم شده یا از بین رفته است.
که گر ز خارج من دفتری نپردازم
هزار قصهٔ مجنون بود درو داخل
هوش مصنوعی: اگر من از دنیای بیرون چیزی ننویسم، در دل خود هزاران داستان از مجنون وجود دارد.
تو گرم کن نفس خویش را به آتش عشق
رها کن آن دگران را به زیره و پلپل
هوش مصنوعی: خودت را با عشق پرحرارت کن و اجازه بده آنهایی که نمی‌دانند، در زندگی خود گرفتار بمانند.
عبادت از سر غفلت نشاید، ای هشیار
تو مست باش و ز معبود خود مشو غافل
هوش مصنوعی: عبادت را بی‌توجهی نمی‌توان انجام داد. ای آگاه، باید در حال سرخوشی باشی و هرگز از خداوند خود غافل نشوی.
نگاه کردن و مقصود عاشق ار غرضست
غرض مجوی تو، تا عاشقی شوی کامل
هوش مصنوعی: اگر به عشق نگاه کنی و هدف واقعی‌ات را بشناسی، به دنبال هدفی نروید. برای اینکه به عشق حقیقی برسید، باید خود را به‌طور کامل وقف آن کنید.
ز دوست دوست طلب، علت از میان برگیر
که چون ز وصل بریدی، طمع شدی واصل
هوش مصنوعی: از دوست، دوستی بخواه و علت‌ها را کنار بگذار؛ زیرا وقتی از وصال او جدا شدی، دیگر امیدت به وصال او قطع شده است.
گر آرزوست ترا شهر عاشقان دیدن
بیا و دست ز فتراک اوحدی بگسل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی آرزو کنی که شهر عشق را ببینی، بیا و از بند و زنجیرهای زندگی معمولی رها شو.
و گر مقیم شدی دست بازدار از من
که باد در سر راهست و یار در محمل
هوش مصنوعی: اگر در جایی ساکن شدی، دستت را از من دور نگه‌دار؛ چون مانع‌های زیادی در سر راه وجود دارد و یار در سفر است.