قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - وله روح الله روحه
آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
او را ز خود چو بازشناسی درو گریز
خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست
وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست
خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
پیوسته باژگونه نظر میکنی به خود
خود شخص باژگونه نماید ترا ز آب
خوابیست این حیوة طبیعی، ز روی عقل
مرگ اندر آورد سرت، ای بیخبر، ز خواب
گفتی که: عقل ما و تن ما و جان ما
این ماو ما که گفت؟ به من باز ده جواب
آن گرتو بودی آن دگران چیستند پس؟
ور غیرتست، در طلبش باش و بازیاب
فصلی از آن کتاب به دست آور، ای حکیم
تا نسخهای ز خیر ببینی هزار باب
نیکی ستارهایست کزو میکند طلوع
انسان حقیقتی که بدو دارد انتساب
هر شربتی که او ندهد نیست خوشگوار
هر دعوتی که او نکند نیست مستجاب
فعلش کمال ویژه و قولش صواب صرف
عهدش وفای خالص و حسنش حباب ناب
عقلش وزیر و روح مشیرست و دل سریر
تن بارگاه میر و ازو میر در حجاب
راه موحدان همه زو پیش رفت، اگر
توحیدت آرزوست بدان آستان شتاب
وهم و خیال حس تو من ذلکی دواند
اندر حساب هستی و او صدر آن حساب
او لب هستی تو و اکنون تو قشر او
زین قشر نا گذشته کجا بینی آن لباب؟
معراج واصلان تو بدین آستان طلب
ور نه چو دیو سوخته گردی بهر شهاب
او را اگر بجای بمانی، بماندت
همواره در مذلت و جاوید در عذاب
پیری به من رسید، لقب نور و چهره نور
و آن نور عرضه کرد برین چشم پر ز آب
سرش به حال من نظر لطف برگماشت
کز وی مرا معاینه شد سر صد کتاب
برداشت این نقاب و مرا دیده باز کرد
و آنگاه خود ز دیدهٔ من رفت در نقاب
تا راه دل به حضرت او برد اوحدی
آسوده شد ز زحمت تقلید شیخ و شاب
قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - له فیالمناجات: راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - وله فیالموعظه: گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
هوش مصنوعی: نفس ناطق را پیدا کن تا بتوانی سخن ارزشمند را در دل ویرانهها کشف کنی و به روشنی برسی.
او را ز خود چو بازشناسی درو گریز
خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
هوش مصنوعی: اگر او را به خوبی بشناسی و از خویشتن دوری کنی، مثل این است که میان خود و او فاصله انداختهای، در این حالت بر خود بتاب و به روشنی خودت را نشان بده.
سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست
وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
هوش مصنوعی: تو سرچشمهٔ نور و حقیقتی، و آنچه که تو در نظر داری فقط ظن و گمان است که تو حقیقتی هستی اما در واقع ممکن است که چنین نباشی.
از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست
خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
هوش مصنوعی: برای حفظ اعتبار و آبروی ظاهری خود، مانند خاکی که در پستی است، نباش و مانند بادی که برای آتش، خاکستر میشود، عمل نکن.
پیوسته باژگونه نظر میکنی به خود
خود شخص باژگونه نماید ترا ز آب
هوش مصنوعی: همواره به صورت معکوس به خودت نگاه میکنی، بنابراین خودت نیز به صورت معکوس برای تو نمایان میشود.
خوابیست این حیوة طبیعی، ز روی عقل
مرگ اندر آورد سرت، ای بیخبر، ز خواب
هوش مصنوعی: این زندگی طبیعی همچون خواب است و عقل تو به تو میگوید که در میانه مرگ، سر از خواب غفلت بردار، ای نا آگاه.
گفتی که: عقل ما و تن ما و جان ما
این ماو ما که گفت؟ به من باز ده جواب
هوش مصنوعی: تو گفتی که عقل و بدن و جان ما چه هستند و این "ما" و "ما" که به آن اشاره میشود، چیست؟ حالا به من جواب این سوال را بازگو کن.
آن گرتو بودی آن دگران چیستند پس؟
ور غیرتست، در طلبش باش و بازیاب
هوش مصنوعی: اگر تو غیرت داری، پس باقی مردم چه جایگاهی دارند؟ اگر غیرت در تو وجود دارد، به دنبال آن باش و آن را پیدا کن.
فصلی از آن کتاب به دست آور، ای حکیم
تا نسخهای ز خیر ببینی هزار باب
هوش مصنوعی: ای حکیم، فصلی از آن کتاب را پیدا کن تا نسخهای از خیر و نیکی را ببینی که هزار در را به روی تو میگشاید.
نیکی ستارهایست کزو میکند طلوع
انسان حقیقتی که بدو دارد انتساب
هوش مصنوعی: نیکی مانند ستارهای است که نورش به مردم نشان میدهد و حقیقت انسانی که به نیکی مربوط میشود، از این ستاره الهام میگیرد.
هر شربتی که او ندهد نیست خوشگوار
هر دعوتی که او نکند نیست مستجاب
هوش مصنوعی: هر نوشیدنی که او ندهد خوشایند نیست و هر دعوتی که او نکند پاسخ داده نمیشود.
فعلش کمال ویژه و قولش صواب صرف
عهدش وفای خالص و حسنش حباب ناب
هوش مصنوعی: عمل او به کمال نزدیک است و سخنانش همواره درست و بدون خطا است. پیمانش نشاندهنده وفای خالصانهاش است و زیباییاش همچون حبابی خالص و ناب است.
عقلش وزیر و روح مشیرست و دل سریر
تن بارگاه میر و ازو میر در حجاب
هوش مصنوعی: عقل او مانند وزیر مشاورش است و روحش همانند همراهنش، در حالی که دل او به عنوان تخت شاهانه است و از او، فرمانروا در پنهان است.
راه موحدان همه زو پیش رفت، اگر
توحیدت آرزوست بدان آستان شتاب
هوش مصنوعی: راه تمام اهل ایمان و توحید، از آنجا آغاز میشود. اگر آرزوی رسیدن به توحید را داری، باید به آن درگاه و مقام بروی و با شتاب حرکت کنی.
وهم و خیال حس تو من ذلکی دواند
اندر حساب هستی و او صدر آن حساب
هوش مصنوعی: تصور و خیال حس تو مانند دلیلی است که در محاسبه وجود جا دارد و او بالاترین مرتبه این حساب را دارد.
او لب هستی تو و اکنون تو قشر او
زین قشر نا گذشته کجا بینی آن لباب؟
هوش مصنوعی: حضور او در زندگی تو مانند لب و روح است و تو فقط پوسته و ظاهر او را میبینی. اما از کجا میتوانی آن جوهر و عمق وجودش را که فراتر از ظواهر است، تشخیص دهی؟
معراج واصلان تو بدین آستان طلب
ور نه چو دیو سوخته گردی بهر شهاب
هوش مصنوعی: اگر به درگاه تو ایمان آورده و طلب کمک کنم، به معراج و اوج معنوی میرسم. اما اگر این کار را نکنم و غافل شوم، سرنوشتی مانند دیوانگی و پریشانی برایم رقم خواهد خورد.
او را اگر بجای بمانی، بماندت
همواره در مذلت و جاوید در عذاب
هوش مصنوعی: اگر او را در جایی نگه داری، همیشه تو را در ذلت و عذاب ماندگار خواهد کرد.
پیری به من رسید، لقب نور و چهره نور
و آن نور عرضه کرد برین چشم پر ز آب
هوش مصنوعی: زمانی که به سن پیری رسیدم، شیوهای روشن و چهرهای درخشان دارم و آن نور را به چشمهای پر از اشک من نشان میدهد.
سرش به حال من نظر لطف برگماشت
کز وی مرا معاینه شد سر صد کتاب
هوش مصنوعی: او با لطف و محبتش به من نگریست و از همین نگاه، به اندازه صد کتاب احساس و اندیشهام را مورد بررسی قرار داد.
برداشت این نقاب و مرا دیده باز کرد
و آنگاه خود ز دیدهٔ من رفت در نقاب
هوش مصنوعی: با کنار زدن این نقاب، مرا به خود نشان داد و سپس خودش از نظر من ناپدید شد.
تا راه دل به حضرت او برد اوحدی
آسوده شد ز زحمت تقلید شیخ و شاب
هوش مصنوعی: وقتی که دل به سوی ذات او هدایت شود، اوحدی از دردسرهای پیروی از دیگران و تقلید از بزرگان رهایی مییابد.
حاشیه ها
1387/02/08 14:05
ف-ش
به نام خدا
در دوبیت اول این قصیده آمده است نفس ناطقه یا گنج در خراب را بازیاب وبازشناس فرق خود با او را بدان وازخود در گذر
در روانشناسی وروانکاوی امروزی گفته شده که انسان خود اصلی وناخود یا خود بدلی دارد یعنی سخن از دو خود یا من مطرح است
ملاحظه میشود که اهل معرفت درگذشته دور دو وجهی بودن خود را میدانستند ومجاهده میکردند که به خود اصلی برسند ولی با اصطلاح علمی آنرابیان نکرده اند وآنچه در روانشناسی گفته اند کشف جدیدی نیست دوگانگی خود در آثار سایر عرفا از جمله مولوی هم روشن است
کی تو این باشی که تو آن اوحدی
که خوش وزیبا وسر مست خودی