گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - له فی‌المناجات

راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
راه باریکست و شب تاریک، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
رحمتی داری، که بر ذرات عالم تافتست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا
شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فزع
چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا
دفتر کردارم آن ساعت که گویی: بازکن
از خجالت پیش خود در آه‌آه آری مرا
من که چون جوزا نمی‌بندم کمر در بندگی
کی چو خورشید منور در کلاه آری مرا؟
اسب خیرم لاغرست و خنجر کردار کند
آن نمی‌ارزم که در قلب سپاه آری مرا؟
لاف یکتایی زدم چندان، که زیر بار عجب
بیم آنستم که با پشت دو تاه آری مرا
هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل
همچو کشتی ز آب چشم اندر شناه آری مرا
خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه
با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟
گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا
بندگی گرزین نمط باشد که کردم، اوحدی
آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
هوش مصنوعی: من در زندگی به بن‌بست رسیده‌ام و نمی‌دانم چه کاری باید انجام دهم. اگر به من کمک کنی و راهی نشان دهی، می‌تواند باعث نجات من از این وضعیت سخت شود.
می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
هوش مصنوعی: هر لحظه سنگینی به یاد می‌آید که همانند کوه سنگینی می‌کند، به ویژه زمانی که حالم به قدری ضعیف می‌شود که مانند کاه سبک و ناتوانم.
راه باریکست و شب تاریک، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به راهی دشوار و تاریک شده است که تنها با داشتن روشنایی چهره محبوب می‌توان در آن مسیر حرکت کرد. به عبارت دیگر، زیبایی و نور وجود آن شخص برای راهیابی در این شرایط سخت و پیچیده ضروری است.
رحمتی داری، که بر ذرات عالم تافتست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا
هوش مصنوعی: از رحمت توست که بر همه ذرات جهان تابیده است و اگر با این رحمت بزرگ خطایی از من سر بزند، شگفتی خواهد بود.
شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فزع
چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا
هوش مصنوعی: چشمم به قدری از ترس پر شده که دنیا در نظرم مانند چاه تیره و تار است، و من به کسی فکر می‌کنم که می‌تواند مرا از بالای این چاه نجات دهد.
دفتر کردارم آن ساعت که گویی: بازکن
از خجالت پیش خود در آه‌آه آری مرا
هوش مصنوعی: ساعت‌هایی که می‌گویی کجا کاری نکردم و از خجالت نمی‌توانم مواجه شوم، دفتر عمل من را باز کن و ببین که آه و ناله‌هایم چقدر عمیق است.
من که چون جوزا نمی‌بندم کمر در بندگی
کی چو خورشید منور در کلاه آری مرا؟
هوش مصنوعی: من که مانند جوزا (برج دوقلو) هرگز کمربند بندگی را نمی‌بندم، چگونه می‌توانی مرا مانند خورشید در کلاهی به adorn نمایی؟
اسب خیرم لاغرست و خنجر کردار کند
آن نمی‌ارزم که در قلب سپاه آری مرا؟
هوش مصنوعی: اسب خوب من لاغر است و او نیز نمی‌تواند به تنهایی در دلیری‌ها و جنگ‌ها کارساز باشد. من به کنج‌نشینی و آرامش در کنار این مشکلات نمی‌ارزم که در میانه میدان نبرد قرار بگیرم.
لاف یکتایی زدم چندان، که زیر بار عجب
بیم آنستم که با پشت دو تاه آری مرا
هوش مصنوعی: من آن‌قدر از یکتایی و برتری خود سخن گفته‌ام که اکنون نگرانم ممکن است به خاطر غرورم، به گمراهی بیفتم و به عذاب دچار شوم.
هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل
همچو کشتی ز آب چشم اندر شناه آری مرا
هوش مصنوعی: هر بار که به خاطر اشتباهاتی که انجام داده‌ام خجالت می‌کشم، احساس می‌کنم که مانند کشتی‌ای هستم که در آب اشک‌های خود غوطه‌ور می‌شود.
خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه
با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟
هوش مصنوعی: ذهنم تاریک و تدبیرم نا درست است و کارهایم خراب است. با چنین وضعیتی، چگونه می‌توانم در پیشگاه تو حضور پیدا کنم؟
گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی داستان من را به اندازه‌ی گناه و خطایم بنویسی، مانند نامه‌ای با چهره‌ای سیاه، با من رفتار کن.
بندگی گرزین نمط باشد که کردم، اوحدی
آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا!
هوش مصنوعی: اگر بندگی من به این سبک باشد که من انجام داده‌ام، اوحدی، آه از آن لحظه که مرا به پیشگاه شاه بیاوری!

حاشیه ها

1397/03/27 21:05
نجارزاده

با سلام خدمت دوستان
این قصیده زیبا رو بشنوید با صدای مرحوم سید جواد ذبیحی در دستگاه شور و آوار ابوعطا