گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - وله

سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار؟
کار ما با یکیست در همه شهر
وان یکی تن نمیدهد در کار
همدمی نیست، تا بگویم راز
محرمی نیست، تا بنالم زار
در خروشم به صیت آن معشوق
در سماعم به صوت آن مزمار
بلبلی هستم اندرین بستان
غلغلی بستم اندرین گلزار
مطربم پرده‌ای همی سازد
که درین پرده نیست کس را بار
منم آن واله پریشان سیر
منم آن عاشق قلندروار
غارت عشق برده نقدم و جنس
رشتهٔ عشوه بسته پودم و تار
رخت فردا کشیده بر در دی
نقد امسال کرده در سر پار
گوش بر چنگ و چشم بر ساقی
جام در دست و جامه در آهار
بر سویدای دل نگاشته خوش
نقش سودای آن بت عیار
همه مستان بهوش می‌آیند
مست ما خود نمی‌شود هشیار
هر کسی را بقدر خود روزیست
من همان روز دیدم این شب تار
بر کنارم همی کشند، ار نی
در میان زود بستمی زنار
می‌برد قاصد زمین و زمان
می‌دهد جنبش خزان و بهار
نکهت زلفش از شمال و جنوب
نامهٔ عشقش از یمین و یسار
همه پویندگان آن راهند
همه جویندگان آن دیدار
اوحدی، گر حکایتی داری
فرصتست این زمان، بیا و بیار
سخنی زان رخ نهفته بگوی
نفسی زین دل گرفته بر آر
میوه پختست ریزشی می‌کن
ابر تندست قطره‌ای می‌بار
نکته‌ای باز ران از آن دفتر
اندکی باز گو از آن بسیار
شربتی ده، که کم کند جوشش
دارویی کن، که به شود بیمار
احتیاطی بکن در اول روز
تا پشیمان نگردی آخر کار
راز داری به دست کن، که شود
تو رساننده، او پذیرفتار
در ده ار قابلی بود در ده
بده آواز ده بده سالار
کای پسر نامه‌ای رسید از یار
نفسی گوش باش و گوشم دار
چیست این نامه و فغان در شهر؟
چیست این شور و فتنه در بازار؟
تو گمانی که می‌رسد معشوق
آن نشانی که می‌رود دلدار
همه در جست و جو و او فارغ
همه در گفت و گو و او بیزار
راه بسیار شد، مرنجان خر
دزد همراه شد، بیفکن بار
نار در زن به خرمن تشویش
بار برنه ز مکمن انکار
خانه در بیشهٔ الهی بر
سنگ بر شیشهٔ ملاهی بار
بر سواد سه نقش کش خامه
بر در چار طبع زن مسمار
این مثلث بنه بر آتش ننگ
و آن مربع بریز بر گل‌عار
چون دلیلان مخالفند، بگرد
زین دم آهنج راه بی‌هنجار
در غبارند شاه و لشکر، باش
تا برون آید آن علم ز غبار
راه و شاه و سپاه هر سه یکیست
وین سه گفتن تعدد و تکرار
جز یکی نیست صورت خواجه
کثرت از آینه است و آینه‌دار
آب و آیینه پیش گیر و ببین
که یکی چون دو می‌شود به شمار؟
سکهٔ شاه و نقش سکه یکیست
عدد از درهمست و از دینار
از یکی آب نقش می‌بندد
بر سر گلبن، ار گلست، ار خار
از چراغی هزار بتوان برد
از یکی دانه غله صد خروار
نقطه‌ای را هزار دایره هست
گر قدم پیشتر نهد پرگار
الفست اول حروف و حروف
بر الف می‌کنند جمله مدار
هم به دریاست باز گشت نمی
که ز دریا جدا شود به بخار
به نهایت رسان تو خط وجود
نقطهٔ اصل از انتها بردار
تا بدانی که: نیست جز یک نور
وان دگر سایهٔ در و دیوار
همه عالم نشان صورت اوست
باز جویید، یا اولی الابصار
همه تسبیح او همی گویند
ریگ در دشت و سنگ در کهسار
جمله با او درین مناجاتند
خواه موسی و خواه موسیقار
سر بی‌تن چو نزد عقل یکیست
با سر چوب، چنگ در گفتار
پس انالاحق بدان که خواهی گفت
سر منصور گیر یا سردار
خیز، تا این سخن ز سر گیریم
که به پایان نمی‌رسد طومار
چند ازین ریش و جبه و دستار؟
دست آن دوست گیر و دست مدار
ورد دل کن به جنبش و حرکت
قوت جان ساز در سکون و قرار
یاد او بالغدو و الاصل
ذکر او بالعشی والابکار
رنگ و بوی خود از میان برگیر
تا ترا تنگ برکشد به کنار
تا نگردی شکسته کی بینی
به درستی جمال آن دلدار؟
بر کف دستش آورند و برند
کوزه کش دسته بشکند به چهار
آنچه گوید اگر توانی کرد
هرچه گویی تو آن کند ناچار
چون دیار تو از تو پاک شود
کس نماند، پس از خدا، دیار
مرد کاری، عیال حشر مشو
کار خود هم تو کار خویش شمار
نفس شوخ آورند در محشر
خر ریش آورند در بازار
کیل و میزان به دست توست، بسنج
نقد و جنسی که کرده‌ای انبار
خویشت او بس، ز دیگران به کنار
چون مجرد شوی ز خویش و تبار
رخ به میعاد گاه معنی کن
اربعینی به آب دیده برآر
تا بگوید مسیح روح سخن
تا ببیند کلیم دل دیدار
در جهانی تو، این چنین که تویی
نظری کن به خویشتن یک بار
عضوهای تو هر یکی حرفیست
وندر آن حرف احرفت بسیار
زین حروف اربرون کنی اسمی
اسم اعظم بود، مگیرش خوار
چون به خود در رسی ز خود بررس
که خدا کیست؟ ای خدا آزار
بر تو این داستان تو دانی گفت
دست بیگانه در میانه میار
منزل و راه نیست غیر از تو
راه و منزل نمودمت، هشدار!
سایر و سالک از تو در عجبند
ملک و مالک از تو در تیمار
پیل و شیر از تو در سلاسل و بند
گرگ و گور از تو در شکنج و حصار
آسمان سخرهٔ تو در تسخیر
اختران سغبهٔ تو در پیکار
هم ز بهر تو فرقدان ثابت
هم برای تو مشتری سیار
در بن طور «هو» ت کرده وطن
بر سر اسب «لا»ت کرده سوار
هفت هیکل نوشته بر تو عیان
چار تکبیر کرده بر تو نگار
جز تو کامل نبود ازین ابداع
بی تو دوری نبود ازین ادوار
از ملک کی برآید این قدرت؟
آدمی که تواند این کردار؟
با تو نوریست، این خدایی، ضم
در تو سریست، این الهی، سار
این مثلها اگر ندانستی
باز خواهیم گفت، یادش دار
از تو این ما و من که میگوید؟
با تو این نیک و بد که داد قرار؟
گر کسی دیگرست، بازش جوی
ور توی، چیست زحمت اغیار؟
اینکه پنداشتی که تست، تو نیست
زانکه چون مرتفع شود پندار
زین تو سیصد هزار منزل هست
تا به جبریل، خاصه تا جبار
و ز تو گر راستی حقیقت تست
به حقیقت خود اوست بی‌اخبار
این که وقتی نشان او بینی
تا نگویی که: واصلم، زنهار!
خاک دور، آنگهی سرادق نور
«و قنا، ربنا، عذاب النار»
پشک را با نسیم مشک چه انس؟
خاک را با خدای پاک چه کار؟
بی‌مکان در زمین نگنجد گل
بی‌نشان هم نشین نگردد یار
آن تو، کین وصل در تواند یافت
تویی و من، بدانم این مقدار
تو الهی حقیقتی داری
کز اله تو او کند اخبار
در وصولی، که عارفان گویند
همگنان را به دوست استظهار
هست فرقی میان دیدن و وصل
نیست زرقی مرا درین گفتار
وصل و دیدار اگر یکی بودی
دیده خونین شدی به دیدن خار
هر تجلی وصال چون باشد؟
زانکه او مختلف شود بسیار
به درازی کشید قصهٔ عشق
آخر، ای دل، مرا دمی بگذار
ساغری دادمت، مریز و بنوش
دگری می‌دهم، بگیر و مدار
غارت عشق بین و غیرت یار
غیر ازو کس مهل درین بن‌غار
عشق او خنجریست مردی کش
شوق او آتشیست مردم خوار
گربدانی که: در که داری روی؟
سر خود را ندانی از دستار
بی‌حضوری و گرنه کی نگری
در چنین حضرت، از یمین و یسار؟
تو امیری، کجا شوی عاشق؟
تو نمیری، کجا شوی بیدار؟
شیر زیلو چگونه گیرد صید؟
باز ایوان کجا شود طیار؟
روزنی نیست، چون بتابد نور؟
روغنی نیست، چون درافتد نار؟
لوح دل را ز نقش و حرف بشوی
تا شوی فارغ از مشیر و مشار
حاصل خاک را به خاک فرست
بهرهٔ روح را به روح سپار
دین درختیست، در دلش بنشان
شرع تخمیست، در دماغش کار
تو از آنجا مجرد آمده‌ای
با تو نابوده این شعور و شعار
هم ازین خاک توده پیوستند
با تو این همرهان ناهموار
چون ببینی رفیق اعلی را
برهی زین مهاجر و انصار
دین و دنیا مگو که: زشت بود
نیفه در حیض و نافه در شلوار
دل ز دنیا ببر، که دور بهست
سنگ گازر ز تختهٔ عصار
گر بدانی ترا رسد تفسیر
ور ندانی رواست استغفار
سر اینها ز مایه‌داری پرس
ور نه بنشین و خایه می‌افشار
آب داند شکایت ناجنس
مشک داند حکایت عطار
عاملت یوز پای در دامست
واعظت مرغ دانه در منقار
این یکی چون کند تمام سخن؟
وان دگر کی کند به کام شکار؟
کاسه بندی چه جویی از مجنون؟
کیسه دوزی چه خواهی از طرار؟
پیر ده را مگوی، اگر مردی
حال گندم به موش و حیله مدار
دهن تو ز ذکر ظاهر راست
چه کنی با درون کج چون منار؟
بی ریاضت نرفت راهی پیش
ور کسی گفت، نشنوی، زنهار!
چون بدن پر شود نباید داد
روزها راز نامهٔ شب تار
جام را روشنی دهد باده
جامه را نازکی دهد آهار
آتش و بوته‌ای همی باید
تا پدید آورد زر تو عیار
خود نشد پخته جز بحر حری
میوهٔ سر احمد مختار
تا نیایی برون چو مار ز پوست
نتوانی ربود گنج ز مار
چون سمندر شوی در آتش تیز
گر شوی بر سمند عشق سوار
تا ترا سایه‌ایست او نشوی
نور با سایه چون کند رفتار؟
سایه برگیر، تا فرو تابد
از در و بام گونه گون انوار
اگر این راه می‌نهی در پیش
و گر این جامه می‌کشی دربار
توبه‌ای کن ز روی استهدا
غوطه‌ای خور به آب استغفار
چون کنی توبه لازمت باشد
در خلا و ملا و سر و جهار
به مقامات انبیا ایمان
به کرامات اولیا اقرار
شود ایمان به پنج رکن درست
لیکن آن پنج را چنین بگزار
اول این جا شهادتی باید
که نماند ز کفر و دین آثار
پس نمازی، که استقامت او
ببرد شاخ غفلت از بن وبار
زین دو چون بگذری ز کوتی هست
که دل و جان درو کنند ایثار
زان سپس روزه‌ایست هستی سوز
که درو نفس کشته گردد زار
بعد از آن در صفای جان حجیست
که از آن جا رسی به صفهٔ بار
ما به عمری ادا کنیم این پنج
عارفانش به ساعتی صد بار
همه اثبات نفی و اثباتست
این که گوینده می‌کند تکرار
در دو حرف این میسرت گردد
اگر از حرف خود شوی بیزار
تو شهادت نگفته‌ای، ورنه
در شهادت مرتبند آن چار
«لا» و «هو» چیست چیست، میدانی؟
در شهادت که می‌کنی تکرار
«هو» پلنگیست کبریا نخجیر
«لا» نهنگیست کاینات او بار
«لا» دهن باز کرده دریاوش
«هو» دم اندر کشیده عنقاوار
باش تا «لا» بروبد این میدان
«هو» در آید به قلب این مضمار
«لا» و «هو» چون یکی شوند، ببین
«هو» کمر باز کرده، «لا» زنار
«لا» سر از خط «هو» نپیچاند
زانکه «هو» دایره است و «لا» پرگار
شهر «هو» از پس کریوهٔ «لا»ست
تو نه مرد کریوه، این دشوار
رقم «هو»ست حلقه‌ای، که درو
نقد عزت کشند و جنس وقار
هرچه جز «هو»ست در وجود نهند
تا بر آرد نهنگ «لا»ش دمار
تو صفت دیده‌ای گزیری هست
از معز و مذل و نافع و ضار
گر صفت نیز را بجویی نیک
این تفاوت نماند و تیمار
چون بدین‌جا رسند اهل سلوک
شتران را فرو نهند مهار
در جهان خدا همه نیک‌اند
زشت ناخوب و لنگ نارهوار
حاصل قصه آن که: نیست جزو
با تو گفتم هزاربار، هزار
رفته شد باغ و فتنه شد خفته
سفته شد در و گفته شد اسرار
اوحدی، گر چنانکه سهوی کرد
تو ببخش، ای مهیمن غفار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار؟
هوش مصنوعی: دوست ما هیچ پیوند و رابطه‌ای ندارد، چرا که وقتی توانست، از وصال و نزدیکی بهره‌مند شد.
کار ما با یکیست در همه شهر
وان یکی تن نمیدهد در کار
هوش مصنوعی: در همه جا کار ما با یک نیرو و اراده مشترک انجام می‌شود، اما آن یک نیرو در هیچ عملی خود را نشان نمی‌دهد و حاضر نیست به صورت مستقیم در کارها شرکت کند.
همدمی نیست، تا بگویم راز
محرمی نیست، تا بنالم زار
هوش مصنوعی: تنهایی و عدم وجود همدمی باعث شده که نتوانم رازهای دلم را با او در میان بگذارم و کسی نیست که در این وضعیت غم و اندوه من را بشنود.
در خروشم به صیت آن معشوق
در سماعم به صوت آن مزمار
هوش مصنوعی: من در خروش و شور آن معشوق هستم و به موسیقی آن ساز، در حال پرواز و نشئه‌ام.
بلبلی هستم اندرین بستان
غلغلی بستم اندرین گلزار
هوش مصنوعی: من بلبل خوش‌آوایی هستم که در این باغ شلوغی دارم و در این گلستان سر و صدا می‌کنم.
مطربم پرده‌ای همی سازد
که درین پرده نیست کس را بار
هوش مصنوعی: من دارم نغمه‌ای می‌زنم که در این نغمه هیچ‌کس جز خودم وجود ندارد.
منم آن واله پریشان سیر
منم آن عاشق قلندروار
هوش مصنوعی: من شخصی سرمست و آشفته هستم، همانطور که یک عاشق آزاد و بی‌قید و بند به عشق و دیوانگی می‌پردازد.
غارت عشق برده نقدم و جنس
رشتهٔ عشوه بسته پودم و تار
هوش مصنوعی: عشق مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده و تمام زیبایی‌ها و جذابیت‌هایش را از من گرفته است. من همچنان درگیر این عشق هستم و مانند تاروپودی که در چنگال این احساس گرفتار شده، احساس می‌کنم.
رخت فردا کشیده بر در دی
نقد امسال کرده در سر پار
هوش مصنوعی: پوشاک آینده را بر درِ دیروز انداخته‌ام و به یاد گذشته، در سرم می‌چرخد.
گوش بر چنگ و چشم بر ساقی
جام در دست و جامه در آهار
هوش مصنوعی: به موسیقی گوش می‌سپاری و به ساقی نگاه می‌کنی، جام را در دست داری و لباس‌ات را مرتب کرده‌ای.
بر سویدای دل نگاشته خوش
نقش سودای آن بت عیار
هوش مصنوعی: در دل من با خوشنویسی زیبا، تصویر و آرزوی آن معشوق دلربا را نوشته‌اند.
همه مستان بهوش می‌آیند
مست ما خود نمی‌شود هشیار
هوش مصنوعی: همه افرادی که در حال نوشیدن هستند به حالت طبیعی برمی‌گردند، اما ما که مست هستیم هرگز به هوش نمی‌آییم.
هر کسی را بقدر خود روزیست
من همان روز دیدم این شب تار
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه‌ی لیاقت و شایستگی‌اش نصیب و روزی دارد. من نیز در آن روز، سختی و دردهای شب تار را تجربه کردم.
بر کنارم همی کشند، ار نی
در میان زود بستمی زنار
هوش مصنوعی: در کنارم کسی در حال کشیدن است، اگر نی به میان نیاید، من زود بند خود را می‌بندم.
می‌برد قاصد زمین و زمان
می‌دهد جنبش خزان و بهار
هوش مصنوعی: پیام‌رسان در حال حرکت به سوی زمین و آسمان است و تغییرات فصل‌ها، یعنی خزان و بهار، را به ارمغان می‌آورد.
نکهت زلفش از شمال و جنوب
نامهٔ عشقش از یمین و یسار
هوش مصنوعی: عطر و لطافت گیسوانش از سوی شمال و جنوب می‌آید و نامهٔ عشقش از سمت راست و چپ در حرکت است.
همه پویندگان آن راهند
همه جویندگان آن دیدار
هوش مصنوعی: همه افرادی که در جستجوی آن مسیر هستند، در واقع به دنبال آن ملاقات خاص هستند.
اوحدی، گر حکایتی داری
فرصتست این زمان، بیا و بیار
هوش مصنوعی: اگر داستان یا خاطره‌ای داری، وقت مناسبی است؛ بیا و آن را با ما در میان بگذار.
سخنی زان رخ نهفته بگوی
نفسی زین دل گرفته بر آر
هوش مصنوعی: از آن چهره‌ی پنهان، سخنی بگو و لحظه‌ای از این دل بیمار آسوده‌خاطر شو.
میوه پختست ریزشی می‌کن
ابر تندست قطره‌ای می‌بار
هوش مصنوعی: میوه به بلوغ رسیده و آماده برداشت است، باران به شدت می‌بارد و هر قطره‌ای که می‌ریزد، به این پختگی و آماده بودن میوه کمک می‌کند.
نکته‌ای باز ران از آن دفتر
اندکی باز گو از آن بسیار
هوش مصنوعی: یک نکته را از آن کتاب بگو، اما به اندازه‌ای که کم از آن بگوید و در عوض خیلی از آن بگوید.
شربتی ده، که کم کند جوشش
دارویی کن، که به شود بیمار
هوش مصنوعی: به من جرعه‌ای بنوشان که عذابم را کم کند و دارویی بده که حال بیمارم را بهتر کند.
احتیاطی بکن در اول روز
تا پشیمان نگردی آخر کار
هوش مصنوعی: در ابتدای روز احتیاط کن و تدبیر لازم را داشته باش تا در پایان کار، از کارهایی که انجام داده‌ای پشیمان نشوی.
راز داری به دست کن، که شود
تو رساننده، او پذیرفتار
هوش مصنوعی: راز خود را در دستانت نگه‌دار، تا اینکه تو وسیله‌ای برای انتقال آن شوی، و او نیز آماده پذیرش آن خواهد بود.
در ده ار قابلی بود در ده
بده آواز ده بده سالار
هوش مصنوعی: اگر در روستا کسی شایسته و لایق باشد، در آنجا به او توجه و ارج می‌نهند و او را به عنوان پیشوای خود انتخاب می‌کنند.
کای پسر نامه‌ای رسید از یار
نفسی گوش باش و گوشم دار
هوش مصنوعی: ای پسر، خبری از دوستت رسید. با دقت گوش کن و به من هم گوشزد کن.
چیست این نامه و فغان در شهر؟
چیست این شور و فتنه در بازار؟
هوش مصنوعی: این نامه و ناله‌ای که در شهر پیچیده چیست؟ این هیجان و آشفتگی در بازار از کجا آمده است؟
تو گمانی که می‌رسد معشوق
آن نشانی که می‌رود دلدار
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که معشوق به زودی نشانی می‌دهد، در حالی که او به دور می‌رود و دل‌باخته را ترک می‌کند.
همه در جست و جو و او فارغ
همه در گفت و گو و او بیزار
هوش مصنوعی: همه مشغول جست‌وجو و تحقیق هستند، اما او بی‌خیال همه این‌هاست. همه در حال صحبت کردن و گفتمان هستند، اما او از این گفتگوها دلزده است.
راه بسیار شد، مرنجان خر
دزد همراه شد، بیفکن بار
هوش مصنوعی: راه طولانی و سختی پیش رو داریم، نگران دزد خر نباش، بهتر است بار را رها کنیم و برویم.
نار در زن به خرمن تشویش
بار برنه ز مکمن انکار
هوش مصنوعی: آتشی که در دل زبانه می‌کشد، به مزرعه‌ی نگرانی‌ها آسیب نمی‌زند، زیرا انکار کردن حقیقت، آن را از بین نمی‌برد.
خانه در بیشهٔ الهی بر
سنگ بر شیشهٔ ملاهی بار
هوش مصنوعی: خانه‌ای که در دل جنگل و در سایهٔ رحمت الهی ساخته شده، بر روی سنگ‌ها و در کنار شیشه‌های زیبا قرار دارد.
بر سواد سه نقش کش خامه
بر در چار طبع زن مسمار
هوش مصنوعی: بر روی سیاه‌مشق سه نقش را با قلم بچسبانید و بر در چهار نوع احساس رنگ بزنید.
این مثلث بنه بر آتش ننگ
و آن مربع بریز بر گل‌عار
هوش مصنوعی: این مثلث را روی آتش ننگ قرار بده و آن مربع را روی گل عار بریز.
چون دلیلان مخالفند، بگرد
زین دم آهنج راه بی‌هنجار
هوش مصنوعی: چون کسانی که مخالفت می‌کنند، دلایل گوناگونی دارند، پس از این لحظه از راهی که بی‌قاعده و آشفته است دوری کن.
در غبارند شاه و لشکر، باش
تا برون آید آن علم ز غبار
هوش مصنوعی: در حال حاضر، شاه و لشکر در میان غبار پنهان هستند. صبر کن تا علم و نشانه‌ها از میان غبار نمایان شوند.
راه و شاه و سپاه هر سه یکیست
وین سه گفتن تعدد و تکرار
هوش مصنوعی: راه، شاه و سپاه هر سه یک چیز هستند و گفتن این سه مورد، تنها تکرار و تعدد را به ذهن می‌آورد.
جز یکی نیست صورت خواجه
کثرت از آینه است و آینه‌دار
هوش مصنوعی: تنها یک حقیقت وجود دارد و ظاهر اشیاء همگی بازتاب آن حقیقت در آینه است.
آب و آیینه پیش گیر و ببین
که یکی چون دو می‌شود به شمار؟
هوش مصنوعی: آب و آینه را در جلو بگذار و تماشا کن که چگونه یک چیز می‌تواند به دو طرف تقسیم شود.
سکهٔ شاه و نقش سکه یکیست
عدد از درهمست و از دینار
هوش مصنوعی: سکه‌ی حکومتی و تصویر روی آن یکی هستند. ارزش آن‌ها از تعداد درهم و دینار مشخص می‌شود.
از یکی آب نقش می‌بندد
بر سر گلبن، ار گلست، ار خار
هوش مصنوعی: آب بر روی سر گل‌ها و خارها نقش و نگار می‌آفریند؛ چه این گل باشد، چه خار.
از چراغی هزار بتوان برد
از یکی دانه غله صد خروار
هوش مصنوعی: از یک چراغ می‌توان هزاران شمع روشن کرد، اما از یک دانه غله تنها می‌توان صد خروار برداشت.
نقطه‌ای را هزار دایره هست
گر قدم پیشتر نهد پرگار
هوش مصنوعی: اگر نقطه‌ای را در نظر بگیریم، ده‌ها دایره می‌توان حول آن رسم کرد. اما برای ایجاد این دایره‌ها، باید پرگار را جلوتر ببریم و حرکت کنیم.
الفست اول حروف و حروف
بر الف می‌کنند جمله مدار
هوش مصنوعی: در ابتدا حروف الفبا را در نظر بگیرید و از آن‌ها برای ساختن جمله‌ها استفاده کنید. جملات باید بر اساس اصول مشخصی سازماندهی شوند.
هم به دریاست باز گشت نمی
که ز دریا جدا شود به بخار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودی که به دریا بازمی‌گردد، هیچ‌گاه از دریا جدا نخواهد شد، حتی اگر به حالت بخار درآید. این نشان‌دهنده پیوستگی و وابستگی عمیق به منبع است، به طوری که جدا شدن از آن ممکن نیست.
به نهایت رسان تو خط وجود
نقطهٔ اصل از انتها بردار
هوش مصنوعی: به اوج رساندن وجود تو، نقطهٔ اصلی را از انتها به دست آور.
تا بدانی که: نیست جز یک نور
وان دگر سایهٔ در و دیوار
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی، فقط یک نور وجود دارد و باقی چیزها، سایه‌های دیوار و در هستند.
همه عالم نشان صورت اوست
باز جویید، یا اولی الابصار
هوش مصنوعی: تمامی عالم، نشانه‌ای از چهره اوست. پس بگردید و او را پیدا کنید، ای صاحبان بصیرت.
همه تسبیح او همی گویند
ریگ در دشت و سنگ در کهسار
هوش مصنوعی: تمام موجودات و طبیعت، از ریگ‌های دشت گرفته تا سنگ‌های کوهستان، همگی در حال تسبیح و ستایش خداوند هستند.
جمله با او درین مناجاتند
خواه موسی و خواه موسیقار
هوش مصنوعی: همه در این گفت‌وگو و نیایش با او هستند، چه موسی باشد و چه نوازنده.
سر بی‌تن چو نزد عقل یکیست
با سر چوب، چنگ در گفتار
هوش مصنوعی: بدون بدن، سر تنها هیچ ارزشی ندارد و برابری می‌کند با یک سر چوبی؛ فال‌گیرِ زبان نمی‌تواند در این حال هیچ گفتگویی داشته باشد.
پس انالاحق بدان که خواهی گفت
سر منصور گیر یا سردار
هوش مصنوعی: پیش خودت بدان که در آینده خواهی گفت آیا منصور را بگیر یا سردار را؟
خیز، تا این سخن ز سر گیریم
که به پایان نمی‌رسد طومار
هوش مصنوعی: بیا برخیز و ادامه دهیم این گفتگو را که هیچ‌گاه به پایان نخواهد رسید.
چند ازین ریش و جبه و دستار؟
دست آن دوست گیر و دست مدار
هوش مصنوعی: چند از این ظاهر و نشانه‌های ظاهری اهمیت دارد؟ به جای آن، به دوستی که در کنارت هست توجه کن و دست او را بگیر و نگه‌دار.
ورد دل کن به جنبش و حرکت
قوت جان ساز در سکون و قرار
هوش مصنوعی: دل را به حرکت و جنبش وادار کن و از این طریق نیروی زندگی را در آرامش و ثبات به وجود بیاور.
یاد او بالغدو و الاصل
ذکر او بالعشی والابکار
هوش مصنوعی: یاد او در صبحگاهان و ذکر او در عصر و صبح‌هایی که آغاز می‌شود.
رنگ و بوی خود از میان برگیر
تا ترا تنگ برکشد به کنار
هوش مصنوعی: ظاهر و زینت خود را کنار بگذار تا احساس نزدیکی و ارتباط عمیق‌تری با دیگران پیدا کنی.
تا نگردی شکسته کی بینی
به درستی جمال آن دلدار؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت دچار درد و شکست نشوی، نمی‌توانی به درستی زیبایی و جذابیت معشوقت را درک کنی.
بر کف دستش آورند و برند
کوزه کش دسته بشکند به چهار
هوش مصنوعی: کسی که در دستش کوزه‌ای را به نمایش گذاشته، وقتی دسته آن کوزه شکسته می‌شود، چهار تکه می‌شود.
آنچه گوید اگر توانی کرد
هرچه گویی تو آن کند ناچار
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، هرچه بر زبان می‌آوری را انجام بده، زیرا او ناگزیر همان را انجام خواهد داد.
چون دیار تو از تو پاک شود
کس نماند، پس از خدا، دیار
هوش مصنوعی: زمانی که سرزمین تو از وجود تو خالی شود، بعد از خداوند، دیگر کسی در آنجا نخواهد ماند.
مرد کاری، عیال حشر مشو
کار خود هم تو کار خویش شمار
هوش مصنوعی: مردی که در کار خود مشغول است و به امور دیگران دخالت نمی‌کند، بهتر است که در کار خود تمرکز کند و به کارهای خودش برسد. به عبارت دیگر، هر کس باید به مسئولیت‌های خود توجه کند و از دخالت در کارهای دیگران پرهیز کند.
نفس شوخ آورند در محشر
خر ریش آورند در بازار
هوش مصنوعی: در روز قیامت، انسان‌ها به حالت شاداب و با نشاط دیده می‌شوند، اما در بازار دنیا، حال و وضع بعضی از افراد به گونه‌ای دیگر است که نشان‌دهنده زحمت و مشقت آن‌هاست.
کیل و میزان به دست توست، بسنج
نقد و جنسی که کرده‌ای انبار
هوش مصنوعی: شما مسئولیت دارید که ارزش و کیفیت کالاهایی را که جمع‌آوری کرده‌اید، اندازه‌گیری و ارزیابی کنید.
خویشت او بس، ز دیگران به کنار
چون مجرد شوی ز خویش و تبار
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و از دیگران فاصله بگیر. وقتی از خودت و ریشه‌ات فاصله بگیری، به رهایی می‌رسی.
رخ به میعاد گاه معنی کن
اربعینی به آب دیده برآر
هوش مصنوعی: به ملاقات حقیقت و معنا برو و با اشک‌های خود، یاد او را گرامی بدار.
تا بگوید مسیح روح سخن
تا ببیند کلیم دل دیدار
هوش مصنوعی: تا مسیح روح کلام را بیان کند و کلیم، یعنی موسی، دیدار دلش را ببیند.
در جهانی تو، این چنین که تویی
نظری کن به خویشتن یک بار
هوش مصنوعی: در دنیای خودت به وضعیت و ویژگی‌های خودت یک بار خوب دقت کن و نگاه کن.
عضوهای تو هر یکی حرفیست
وندر آن حرف احرفت بسیار
هوش مصنوعی: هر یک از اعضای تو خود یک سخن و داستان دارند و در هر کدام از این سخنان، معنایی عمیق و زیادی نهفته است.
زین حروف اربرون کنی اسمی
اسم اعظم بود، مگیرش خوار
هوش مصنوعی: با این حروف، نامی بزرگ و باعظمت پدید می‌آید، پس آن را بی‌ارزش مشمار.
چون به خود در رسی ز خود بررس
که خدا کیست؟ ای خدا آزار
هوش مصنوعی: وقتی خود را تحلیل می‌کنی، به درون خود نگاه کن و سؤالاتی دربارهٔ هویت و وجود خدا بپرس. ای خدا، من از وجود تو رنج می‌برم.
بر تو این داستان تو دانی گفت
دست بیگانه در میانه میار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تو خود می‌دانی که در این ماجرا چه باید کرد و نیازی نیست که کسی بیگانه و نا‌آشنا در این موضوع دخالت کند. باید خودت تصمیم بگیری و اجازه ندهی دیگران در کارهای تو دخالت کنند.
منزل و راه نیست غیر از تو
راه و منزل نمودمت، هشدار!
هوش مصنوعی: هیچ جایی برای سکونت و هیچ مسیری برای حرکت جز تو وجود ندارد. تو را به عنوان منزل و راه شناختم، پس هوشیار باش!
سایر و سالک از تو در عجبند
ملک و مالک از تو در تیمار
هوش مصنوعی: سایر مردم و رهروان از تو شگفت‌زده‌اند و حتی فرشتگان و حاکمان نیز از حال تو نگران و در اندیشه‌اند.
پیل و شیر از تو در سلاسل و بند
گرگ و گور از تو در شکنج و حصار
هوش مصنوعی: تو باعث تسلط و کنترل بر موجودات بزرگ و قوی هستی، در حالی که جانوران درنده نیز تحت تأثیر تو در قید و بند قرار دارند.
آسمان سخرهٔ تو در تسخیر
اختران سغبهٔ تو در پیکار
هوش مصنوعی: آسمان تحت سلطهٔ تو است و ستاره‌ها در کنار تو به فعالیت و رقابت مشغول‌اند.
هم ز بهر تو فرقدان ثابت
هم برای تو مشتری سیار
هوش مصنوعی: در اینجا به این منظور اشاره می‌شود که شخصی به خاطر تو و به خاطر جذابیت تو ثابت و پایدار است، و همچنین به خاطر تو، دیگرانی که در اطراف هستند و دائم در حال تغییر و نوسان‌اند. به عبارتی، محبوبیت و تاثیر تو بر دیگران کاملاً مشهود است و آنها به نوعی تحت تاثیر قرار گرفته‌اند.
در بن طور «هو» ت کرده وطن
بر سر اسب «لا»ت کرده سوار
هوش مصنوعی: در عمق وجود، آنچه هستی را به خود گرفته و به حقیقتی دست یافته‌اید و بر روی اسب آرزوها سوار شده‌اید.
هفت هیکل نوشته بر تو عیان
چار تکبیر کرده بر تو نگار
هوش مصنوعی: هفت شکل و قالب نوشته شده بر تو کاملاً واضح است، مانند اینکه چهار بار الله اکبر بر تو گفته شود، ای زیبای من.
جز تو کامل نبود ازین ابداع
بی تو دوری نبود ازین ادوار
هوش مصنوعی: جز تو هیچ چیز دیگر کامل نیست و این خلقت بدون تو معنا ندارد؛ دوری از تو، این دوران را ناقص کرده است.
از ملک کی برآید این قدرت؟
آدمی که تواند این کردار؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که چه کسی می‌تواند از قدرت و کنترل الهی فراتر رود؟ و آیا انسانی که قادر به انجام کارهای بزرگ و شگفت‌انگیز است، واقعاً می‌تواند قدرتی را که فراتر از آن است به نمایش بگذارد؟
با تو نوریست، این خدایی، ضم
در تو سریست، این الهی، سار
هوش مصنوعی: وجود تو مملو از روشنایی و جلا است، انگار که در تو طبیعت الهی نهفته است.
این مثلها اگر ندانستی
باز خواهیم گفت، یادش دار
هوش مصنوعی: اگر این مثال‌ها را نفهمیدی، دوباره به تو خواهیم گفت؛ فقط به یاد داشته باش.
از تو این ما و من که میگوید؟
با تو این نیک و بد که داد قرار؟
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به ارتباط بین فرد و خدا اشاره دارد و می‌پرسد که این جدایی و احساس من و تو از کجا ناشی می‌شود. همچنین، به این نکته اشاره می‌کند که تمام خوبی‌ها و بدی‌ها در این جهان از کجا آمده و ریشه‌ی آن چه چیزهایی هستند. به طور کلی، سوالاتی درباره‌ی وجود و حقیقت زندگی را در برمی‌گیرد.
گر کسی دیگرست، بازش جوی
ور توی، چیست زحمت اغیار؟
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر باشد، او را طلب کن و اگر تویی، پس چه نیازی به زحمت دیگران است؟
اینکه پنداشتی که تست، تو نیست
زانکه چون مرتفع شود پندار
هوش مصنوعی: اینکه تصور کردی خودت هستی، در واقع این‌طور نیست؛ زیرا زمانی که این اندیشه کنار برود، حقیقت ظهور می‌کند.
زین تو سیصد هزار منزل هست
تا به جبریل، خاصه تا جبار
هوش مصنوعی: این دنیا شامل سیصد هزار مرحله و منزل است که باید از آن‌ها عبور کرد تا به مقام‌های بلندتری مانند جبرئیل و حتی خداوند رسید.
و ز تو گر راستی حقیقت تست
به حقیقت خود اوست بی‌اخبار
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی از تو باشد، همان حقیقت خود او است که از آن بی‌خبر است.
این که وقتی نشان او بینی
تا نگویی که: واصلم، زنهار!
هوش مصنوعی: وقتی نشانه‌ای از او را ببینی، مواظب باش که فقط بگویی "من به او رسیده‌ام"، حواست را جمع کن!
خاک دور، آنگهی سرادق نور
«و قنا، ربنا، عذاب النار»
هوش مصنوعی: خاک دور، پس از آن، سایه‌ای از نور برپا می‌شود و ما از خداوند درخواست می‌کنیم که ما را از عذاب آتش نجات دهد.
پشک را با نسیم مشک چه انس؟
خاک را با خدای پاک چه کار؟
هوش مصنوعی: پشک (موش) که با عطر مشک چه ارتباطی دارد؟ و خاک که با خداوند پاک چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد؟
بی‌مکان در زمین نگنجد گل
بی‌نشان هم نشین نگردد یار
هوش مصنوعی: گل بدون مکان و نشانی نمی‌تواند در زمین جا بگیرد، و یار هم که بی‌عنوان باشد، نمی‌تواند هم‌نشینی پیدا کند.
آن تو، کین وصل در تواند یافت
تویی و من، بدانم این مقدار
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که می‌توانی این پیوستگی را پیدا کنی و من نیز تا این اندازه از این موضوع آگاه‌ام.
تو الهی حقیقتی داری
کز اله تو او کند اخبار
هوش مصنوعی: تو یک حقیقت الهی داری که از جانب اله به تو خبر می‌دهد.
در وصولی، که عارفان گویند
همگنان را به دوست استظهار
هوش مصنوعی: در دستیابی به حقیقت، عارفان به دوستان خود اشاره می‌کنند و از آن‌ها یاری می‌طلبند.
هست فرقی میان دیدن و وصل
نیست زرقی مرا درین گفتار
هوش مصنوعی: در اینجا به تفکیک دو مفهوم پرداخته شده است: یکی دیدن چیزی و دیگری وصل شدن به آن. گفته می‌شود که این دو حالت با یکدیگر تفاوتی ندارند و در واقع به یک معنا هستند. به عبارت دیگر، وجود تفاوتی بین این دو حالت در نیّت و هدف نادیده گرفته شده است.
وصل و دیدار اگر یکی بودی
دیده خونین شدی به دیدن خار
هوش مصنوعی: اگر وصال و دیدار با یکدیگر یکی می‌شد، چشمانت در دیدن خارها خونین می‌شدند.
هر تجلی وصال چون باشد؟
زانکه او مختلف شود بسیار
هوش مصنوعی: ظهور وصال چگونه خواهد بود؟ زیرا او در اشکال و جلوه‌های متعدد متنوع می‌شود.
به درازی کشید قصهٔ عشق
آخر، ای دل، مرا دمی بگذار
هوش مصنوعی: عشق من مدت زیادی به طول انجامید، ای دل، کمی به من اجازه بده که استراحت کنم.
ساغری دادمت، مریز و بنوش
دگری می‌دهم، بگیر و مدار
هوش مصنوعی: به تو جامی دادم، اما آن را نریز و بنوش. جام دیگری به تو می‌دهم، آن را بگیر و نگه‌دار.
غارت عشق بین و غیرت یار
غیر ازو کس مهل درین بن‌غار
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، تنها کسی که می‌تواند به آن دست یابد و از آن بهره‌مند شود، محبوب است و هیچ کس دیگری حق ندارد به این رابطه وارد شود. عشق حقیقی تنها حقّ یار است و هیچ کس دیگری نباید در این مسیر خللی ایجاد کند.
عشق او خنجریست مردی کش
شوق او آتشیست مردم خوار
هوش مصنوعی: عشق او مانند خنجری است که مردان را می‌زنجیر می‌کند و اشتیاق او همچون آتشی است که مردم را نابود می‌کند.
گربدانی که: در که داری روی؟
سر خود را ندانی از دستار
هوش مصنوعی: اگر بدانیم که بر کدام در ایستاده‌ایم، باید به این فکر کنیم که آیا واقعاً سر خود را از دست داده‌ایم یا نه؟
بی‌حضوری و گرنه کی نگری
در چنین حضرت، از یمین و یسار؟
هوش مصنوعی: اگر تو غایب نبودی، چگونه می‌توانستی در این مقام و جایگاه نگاه کنی، از سمت راست و چپ؟
تو امیری، کجا شوی عاشق؟
تو نمیری، کجا شوی بیدار؟
هوش مصنوعی: تو در مقام و جایگاه بالایی هستی، پس چطور ممکن است عاشق کسی شوی؟ و چون تو همیشه در زندگی‌ات فعال و آماده‌ای، چطور می‌توانی آن را رها کرده و بیدار شوی؟
شیر زیلو چگونه گیرد صید؟
باز ایوان کجا شود طیار؟
هوش مصنوعی: چگونه شیر می‌تواند به دام بیفتد؟ و پرنده چگونه می‌تواند جایی را برای نشستن پیدا کند؟
روزنی نیست، چون بتابد نور؟
روغنی نیست، چون درافتد نار؟
هوش مصنوعی: آیا جایی وجود دارد که نور بتابد و روشنی بیاورد؟ آیا جایی هست که آتش بیفتد و روغن نداشته باشد؟
لوح دل را ز نقش و حرف بشوی
تا شوی فارغ از مشیر و مشار
هوش مصنوعی: دل خود را از آثار و نوشته‌ها پاک کن تا از راهنمایی‌ها و مشورت‌ها آزاد شوی.
حاصل خاک را به خاک فرست
بهرهٔ روح را به روح سپار
هوش مصنوعی: محصولات دنیوی و مادی را به دنیای مادی بسپار و چیزهای معنوی و روحانی را به عالم روح بسپار.
دین درختیست، در دلش بنشان
شرع تخمیست، در دماغش کار
هوش مصنوعی: دین به مانند یک درخت است؛ اصول و قوانین آن باید در دل انسان ریشه بزند و در فکر او رشد کند.
تو از آنجا مجرد آمده‌ای
با تو نابوده این شعور و شعار
هوش مصنوعی: تو از جایی آمده‌ای که از دنیا و افکارش جداست، و در حضور تو این شعور و آرمان‌ها به کلی محو و ناپدید شده‌اند.
هم ازین خاک توده پیوستند
با تو این همرهان ناهموار
هوش مصنوعی: این همرهان ناهموار، از همین خاک به هم پیوسته‌اند و با تو ارتباط دارند.
چون ببینی رفیق اعلی را
برهی زین مهاجر و انصار
هوش مصنوعی: وقتی رفیق دوست و برتر خود را ببینی، از این دسته مهاجران و انصار فاصله بگیر.
دین و دنیا مگو که: زشت بود
نیفه در حیض و نافه در شلوار
هوش مصنوعی: درباره مسائل مذهبی و دنیوی صحبت نکن، زیرا برخی موضوعات در این زمینه مناسب نیستند و نمی‌توان درباره آن‌ها به راحتی صحبت کرد.
دل ز دنیا ببر، که دور بهست
سنگ گازر ز تختهٔ عصار
هوش مصنوعی: دل را از تعلقات دنیوی رها کن، زیرا حتی سنگ آسیاب نیز از تکه‌ای چوب بهتر است.
گر بدانی ترا رسد تفسیر
ور ندانی رواست استغفار
هوش مصنوعی: اگر بدانی که چه چیزی درست است، درکت عمیق‌تر می‌شود. و اگر نادان باشی، طلب بخشش و معذرت خواهی صحیح و مناسب است.
سر اینها ز مایه‌داری پرس
ور نه بنشین و خایه می‌افشار
هوش مصنوعی: به جای صحبت درباره ثروت و دارایی، بهتر است بی‌سر و صدا بنشینی و از آنچه که داری بهره‌برداری کنی.
آب داند شکایت ناجنس
مشک داند حکایت عطار
هوش مصنوعی: آب می‌داند که چطور از ناپاکی‌ها شکایت کند و مشک داستان عطار را به خوبی می‌شناسد.
عاملت یوز پای در دامست
واعظت مرغ دانه در منقار
هوش مصنوعی: تو به شکار یوزی می‌روی که در دام افتاده و واعظ تو مرغی است که دانه‌ای در منقار دارد.
این یکی چون کند تمام سخن؟
وان دگر کی کند به کام شکار؟
هوش مصنوعی: یکی از آنها چگونه می تواند تمام حرف‌ها را بزند؟ و دیگری چه زمانی می‌تواند به خواسته‌اش برسد؟
کاسه بندی چه جویی از مجنون؟
کیسه دوزی چه خواهی از طرار؟
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که کسی که به دنبال عشق و دل باختگی است، نباید به چیزهای مادی و دنیاوی توجه کند، چون این امور برای او بی‌معنا و بی‌ارزش هستند. به‌عبارتی، اگر کسی درگیر احساسات و عشق می‌شود، نمی‌تواند به دنبال سود و فایده‌های مادی باشد.
پیر ده را مگوی، اگر مردی
حال گندم به موش و حیله مدار
هوش مصنوعی: بهتر است با فرد سالخورده ده صحبت نکنی، چون باید به مردانگی خود اهمیت بدهی و اجازه ندهی مشکلات کوچک تو را به فریبکاری و نیرنگ بیندازد.
دهن تو ز ذکر ظاهر راست
چه کنی با درون کج چون منار؟
هوش مصنوعی: زبان تو با گفتار بیرونی‌ات چه سودی دارد وقتی که باطن تو نادرست و کج است، مانند مناری که از خارج زیبا به نظر می‌رسد اما درونش خراب است؟
بی ریاضت نرفت راهی پیش
ور کسی گفت، نشنوی، زنهار!
هوش مصنوعی: بدون تلاش و زحمت، هیچ موفقیتی حاصل نمی‌شود. اگر کسی هم به تو هشدار داد و سخنی گفت، به آن توجه کن و از اشتباهات پرهیز کن!
چون بدن پر شود نباید داد
روزها راز نامهٔ شب تار
هوش مصنوعی: وقتی که وجود انسان از معانی و احساسات پر شود، نباید حقیقت‌های پنهان شب را در روز آشکار کند.
جام را روشنی دهد باده
جامه را نازکی دهد آهار
هوش مصنوعی: شراب به جام روشنی می‌بخشد و لطافت می‌دهد، همان‌طور که لباس نازک به زیبایی و جلوه خاصی می‌آورد.
آتش و بوته‌ای همی باید
تا پدید آورد زر تو عیار
هوش مصنوعی: برای اینکه طلا باارزش و خالص ایجاد شود، باید از آتش و ابزار مناسب استفاده کرد.
خود نشد پخته جز بحر حری
میوهٔ سر احمد مختار
هوش مصنوعی: تنها در دریای عشق است که می‌توان به کمال رسید، مانند میوه‌ای که از درخت احمد مختار به دست می‌آید.
تا نیایی برون چو مار ز پوست
نتوانی ربود گنج ز مار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دنیا نیایی و از قید و بندهای سخت و محدودیت‌ها رها نشوی، نمی‌توانی به چیزهای ارزشمند و گرانبها دست یابی. مانند ماری که نمی‌تواند پوست خود را بکند و از آن خارج شود تا به زندگی جدیدی برسد.
چون سمندر شوی در آتش تیز
گر شوی بر سمند عشق سوار
هوش مصنوعی: اگر مانند سمندر نسبت به آتش بی‌پروا و شجاع شوی، می‌توانی بر اسب عشق نشسته و با قدرت و شجاعت از موانع عبور کنی.
تا ترا سایه‌ایست او نشوی
نور با سایه چون کند رفتار؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو تحت سایه‌ کسی هستی، نمی‌توانی نور و روشنی را به درستی در زندگی‌ات احساس کنی. زیرا با سایه بودن، رفتارهای تو تحت تأثیر آن سایه قرار می‌گیرد.
سایه برگیر، تا فرو تابد
از در و بام گونه گون انوار
هوش مصنوعی: سایه را کنار بزن تا نورهای مختلف از در و بالای ساختمان بتابد.
اگر این راه می‌نهی در پیش
و گر این جامه می‌کشی دربار
هوش مصنوعی: اگر قصد داری این راه را بروی و اگر می‌خواهی این لباس را کنار بگذاری، پس...
توبه‌ای کن ز روی استهدا
غوطه‌ای خور به آب استغفار
هوش مصنوعی: از روی صداقت و طلب بخشش، توبه کن و خود را در دریای معذرت‌خواهی غوطه‌ور کن.
چون کنی توبه لازمت باشد
در خلا و ملا و سر و جهار
هوش مصنوعی: زمانی که توبه کنی، باید در خلوت و جمع، در پنهان و آشکار، همواره به آن پایبند باشی.
به مقامات انبیا ایمان
به کرامات اولیا اقرار
هوش مصنوعی: به درجات و مقام‌های پیامبران اعتقاد داریم و به شگفتی‌ها و معجزات اولیا نیز اذعان می‌کنیم.
شود ایمان به پنج رکن درست
لیکن آن پنج را چنین بگزار
هوش مصنوعی: اگر به پنج رکن ایمان داری، باید این پنج را به درستی انجام دهی و به نحوی صحیح عمل کنی.
اول این جا شهادتی باید
که نماند ز کفر و دین آثار
هوش مصنوعی: ابتدا باید گواهی‌ای داده شود که نشانی از کفر و دین باقی نماند.
پس نمازی، که استقامت او
ببرد شاخ غفلت از بن وبار
هوش مصنوعی: نمازی را بخوان که با پایداری‌اش، ریشه‌های غفلت را از آن‌جا می‌برد.
زین دو چون بگذری ز کوتی هست
که دل و جان درو کنند ایثار
هوش مصنوعی: وقتی از این دو مرحله بگذری، جایی وجود دارد که دل و جان در آنجا را به خاطر ایثار و فداکاری تسخیر می‌کنند.
زان سپس روزه‌ایست هستی سوز
که درو نفس کشته گردد زار
هوش مصنوعی: بعد از آن، روزه‌ای وجود دارد که زندگی را می‌سوزاند و در آن نفس‌ها به شدت آسیب می‌بینند.
بعد از آن در صفای جان حجیست
که از آن جا رسی به صفهٔ بار
هوش مصنوعی: پس از آن که در پاکی و صفای دل به مرحله‌ای می‌رسی که در آنجا به مقام و منزلتی بزرگ دست پیدا می‌کنی.
ما به عمری ادا کنیم این پنج
عارفانش به ساعتی صد بار
هوش مصنوعی: ما با زندگی‌مان به اندازه‌ی عمرمان تلاش می‌کنیم، اما این پنج عارف در یک ساعت می‌توانند صد بار این تلاش را انجام دهند.
همه اثبات نفی و اثباتست
این که گوینده می‌کند تکرار
هوش مصنوعی: همه چیز به تأیید و رد برمی‌گردد و این چیزی است که گوینده مدام تکرار می‌کند.
در دو حرف این میسرت گردد
اگر از حرف خود شوی بیزار
هوش مصنوعی: اگر از کلمات و گفتار خود دل بکنی و رها شوی، در این دو حرف می‌توانی به موفقیت دست یابی.
تو شهادت نگفته‌ای، ورنه
در شهادت مرتبند آن چار
هوش مصنوعی: شما شهادت نداده‌اید، وگرنه در گواهی به خوبی حاضرند آن چهار نفر.
«لا» و «هو» چیست چیست، میدانی؟
در شهادت که می‌کنی تکرار
هوش مصنوعی: می‌دانی که مفهوم «لا» و «هو» چیست؟ این کلمات در مواقعی که در مورد شهادت صحبت می‌کنی، دوباره تکرار می‌شوند.
«هو» پلنگیست کبریا نخجیر
«لا» نهنگیست کاینات او بار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های بی‌نظیر خداوند می‌پردازد. واژه «هو» به منزله عظمت و بزرگی خداست که مانند پلنگی قدرتمند و با جلال است. همچنین واژه «لا» به معنای بی‌نهایتی آفرینش و وجود خدا اشاره دارد که همچون نهنگی در اقیانوس هستی، همه چیز را در بر می‌گیرد. به عبارت دیگر، خداوند از هر حیث والاتر و بزرگ‌تر از هر موجودی در عالم است.
«لا» دهن باز کرده دریاوش
«هو» دم اندر کشیده عنقاوار
هوش مصنوعی: دریاوش (شاهنامه‌ای) با سر و صدای بلند «نه» می‌زند و در این حال، پرنده‌ای افسانه‌ای و کمیاب (عنقا) نفس عمیق می‌کشد.
باش تا «لا» بروبد این میدان
«هو» در آید به قلب این مضمار
هوش مصنوعی: بگذار تا نداهایی که منفی هستند این میدان را ترک کنند و صدای هو بر دل این عرصه بتابد.
«لا» و «هو» چون یکی شوند، ببین
«هو» کمر باز کرده، «لا» زنار
هوش مصنوعی: وقتی «نه» و «هست» به یکدیگر بپیوندند، در می‌یابی که «هست» از خود خالی شده و «نه» به عنوان یک مرز یا محدودیت در کنار آن ظهور می‌کند.
«لا» سر از خط «هو» نپیچاند
زانکه «هو» دایره است و «لا» پرگار
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه بین وجود و عدم اشاره دارد. وجود هر چیزی، مانند دایره‌ای کامل، پیوسته و بی‌نهایت است، در حالی که عدم، نمایانگر حد و مرزهایی است که تنها می‌تواند به دور وجود بچرخد. به عبارت دیگر، عدم نمی‌تواند به وجود نفوذ کند و همواره در اطراف آن باقی می‌ماند.
شهر «هو» از پس کریوهٔ «لا»ست
تو نه مرد کریوه، این دشوار
هوش مصنوعی: شهر «هو» بعد از منطقه «لا» قرار دارد. تو به اندازهٔ کافی قدرتمند برای عبور از این منطقه نیستی، این کار سخت است.
رقم «هو»ست حلقه‌ای، که درو
نقد عزت کشند و جنس وقار
هوش مصنوعی: حلقه‌ای که به نام «هو» شناخته می‌شود، نماد افتخار و وقار است که در آن ارزش و اعتبار واقعی نهفته است.
هرچه جز «هو»ست در وجود نهند
تا بر آرد نهنگ «لا»ش دمار
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از وجود خداوند در عالم هستی قرار دارد، و این چیزها به ما می‌گویند که باید به سمت آنچه که وجود را نفی می‌کند (عدم) حرکت کنیم. در واقع، هر چیزی که هست، در نهایت به مسیری می‌انجامد که ما را به عدم و نیستی می‌رساند.
تو صفت دیده‌ای گزیری هست
از معز و مذل و نافع و ضار
هوش مصنوعی: تو ویژگی‌هایی را در خود داری که باعث می‌شود از ذلت و تهمت دور باشی و همواره به نفع خود و دیگران عمل کنی.
گر صفت نیز را بجویی نیک
این تفاوت نماند و تیمار
هوش مصنوعی: اگر به جستجوی خوبی‌ها و صفات نیک بروی، این تفاوت‌ها و نگرانی‌ها از بین می‌رود.
چون بدین‌جا رسند اهل سلوک
شتران را فرو نهند مهار
هوش مصنوعی: وقتی که سالکان به این مرحله برسند، شتران را مهار کرده و رها می‌کنند.
در جهان خدا همه نیک‌اند
زشت ناخوب و لنگ نارهوار
هوش مصنوعی: در دنیای خداوند، همه چیز خوب و زیباست و تنها چیزهای زشت و نامناسب به چشم نمی‌آیند.
حاصل قصه آن که: نیست جزو
با تو گفتم هزاربار، هزار
هوش مصنوعی: نتیجه ماجرا این است که: هیچ چیزی جز تو وجود ندارد و این را هزار بار با تو در میان گذاشتم.
رفته شد باغ و فتنه شد خفته
سفته شد در و گفته شد اسرار
هوش مصنوعی: باغ از بین رفته و آرامش خوابیده، در بسته شده و اسرار بیان شده‌اند.
اوحدی، گر چنانکه سهوی کرد
تو ببخش، ای مهیمن غفار
هوش مصنوعی: ای خداوند مهربان و بخشنده، اگر من خطایی مرتکب شوم، لطفاً مرا ببخش.