قالَ اللّهُ تَعالی مَنْ کانَ یَرْجِوا لِقاءَ فَاِنَّ اَجَل اللّهُ لَآتٍ. علاء بن زید گوید اندر نزدیک مالک بن دینار شدم شهر بن حَوْشَب را دیدم چون از نزدیک او بیرون آمدم شهربن حوشب را گفتم زادی ده مرا، گفت آری از عمّۀ خویش شنیدم أُمّ الدَرْدا از بودَرْدا از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که جبرئیل علیه السّلام گفت خداوند تعالی گفت تا مرا پرستید و امید بمن دارید و پس شرک نیارید بیامرزم شما را بر هرچه باشید اگر روی زمین پر گناه دارید هم چندان آمرزش پیش آرم شما را و شما را بیامرزم و باک ندارم.
اَنَسْ رَضِیَ اللّهُ عنه گفت که رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت از حق سُبْحانَهُ وتَعالی که بیرون آرید از آتش هر که را چندِ مثقال یکدانه جو ایمان اندر دلست پس گوید هر که چندِ سپندانۀ ایمان اندر دل دارد او را از دوزخ بیرون آرید. پس گوید بعزّت و جلال من که آنرا که یک ساعت از شبان روز ایمان آورد چنان نباشد که هرگز ایمان نیاورده باشد.
رجاء، دل در بستن بود بدوستی که اندر مستقبل حاصل خواهد بود همچنانک خوف بمستقبل تعلّق دارد و عیش دلها بامید بود و فرقست میان رجاء و تمنّی تمنّی صاحبش را کاهلی آرد و براه جدّ و جهدش بیرون نشود و صاحب رجاء بعکس این بود و رجاء محمود بود و تمنّی معلول، و اندر رجاء سخن گفته اند.
شاه کرمانی گوید نشان رجاء نیکوئی طاعت بود.
ابن خُبَیق گوید رجاء بر سه گونه بود مردی نیکوئی کند و امید دارد که فرا پذیرند و مردی بود که زشتی کند، توبه کند و امید دارد که ویرا بیامرزند سه دیگر رجاء کاذب بود، اندر گناه می افتد و می گوید امید دارم که خدای مرا بیامرزد و هر که خویشتن را به بد کرداری داند باید که خوف او غلبه دارد بر رجاء.
و گفته اند رجاء ایمنی بود بجود کریم و گفته اند رجاء رؤیت جلال بود بعین جمال.
و گفته اند که رجا نزدیکی دلست از لطف حق جَلَّ جَلالهُ.
و گفته اند شادی دل بود بوعدهاء نیکو و گفته اند نظر بود ببسیاری رحمت خدای. ابوعلی رودباری راست گوید خوف و رجاء دو بال مرغ اند چون راست باشند مرغ راست پرد و نیکو و چون یکی بنقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو بشوند مرغ اندر حد هلاک افتد.
احمدبن عاصم الانطاکی را پرسیدند از رجا که نشان او چیست اندر بنده گفت چون نیکوئی بدو رسد الهام شکر دهد ویرا بامید تمامی نعمت از خدای بر وی اندر دنیا و تمام عفو اندر آخرت.
ابوعبداللّه خفیف گوید رجا شاد شدنست بوجود فضل او.
و گفته اند راحتِ دل بود بدیدن کرم حق سُبْحانَهُ وَتَعالی.
ابوعثمان مغربی گوید هر که همه بر مرکب رجاء نشیند معطّل ماند و هر که بر مرکب خوف نشیند نومید شود ولیکن یکبار برین و یکبار بر آن.
بکربن سلیم الصّواف گوید نزدیک مالک بن اَنس شدم اندر آن شبانگاه که جان وی فراستدند گفتم یا باعبداللّه خویشتن را چون همی یابی گفت ندانم شما را چگویم زود بود که شما ببینید از عفو حق سبحانه و تعالی آنچ در پنداشت شما نبود و از آنجا بیرون نیامدم تا جان تسلیم.
یحیی بن معاذ گوید پنداری امید من بتو با گناه غلبه همی کند بر امید من بتو با اعمال نیکویی که کرده ام زیرا که اعتماد من اندر اعمال بر اخلاصست و مرا اخلاص چون بود که من بندۀ ام بآفت معروف، و امید من اندر گناه با اعتماد است بر فضل تو و چرا نیامرزی و تو خداوندی بجود موصوف.
با ذوالنون مصری سخن همی گفتند اندر وقت نزع گفت مرا مشغول مکنید که عجب بمانده ام از بس لطف خدای با من.
یحیی بن معاذ گوید: شیرین ترین عطاها اندر دل من رجاء تو است و خوشترین سخنها بر زبان من ثنای تو است و دوسترین زمانها بر من دیدار تو است.
و اندر بعضی از تفسیرها می آید که پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ از در بنی شیبه درآمد و نزدیک یاران شد ایشان میخندیدند گفت میخندید اگر از آنک من دانم شما را خبر بودی خندۀ شما اندکی بودی و گریستن بسیار، پس برفت و باز آمد و گفت جبرئیل بر من فرود آمد و این آیت آورد نَبِّیْ عِبادِی اَنّی اَنَاالْغَفورُ الرَّحِیمُ.
عائشه رضی اللّه عنها گوید از پیغامبر صَلَّی اللّه علیه وسلَّم شنیدم که گفت اِنَّ اللّهَ لَیَضْحَکُ مِنْ یَْأسِ العِبَادِ وقُنوطِهِم و قرْبِ الرَّحْمَة مِنْهُمْ فَقُلْتُ بِاَبی و اُمّی یا رَسولَ اللّهِ اَوَیَضْحَکُ ربُّنا عَزّوجَلّ قالَ وَالَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنّه لَیَضْحَکُ فَقالَت لایَعْدِمُنا خَیْراً اِذا ضَحِکَ.
بدانک خنده در صفت حق سُبْحانَهُ وتَعالی از جملۀ صفات فعل او بود و آن اظهار فضل او بود چنانکه گویند ضَحِکَتِ الارضُ بالنباتِ یعنی کی زمین همی خندد بنبات وضحک خدای تعالی از نا امیدی بنده اظهار تحقیق فضل بود و معنی این خبر بالفظ شود چون بنده نومید گردد از رحمت خدای فضل خویش اظهار کند بر ایشان اضعاف آن که ایشان بیوسند.
گویند گبری از ابراهیم علیه السّلام مهمانی خواست گفت اگر مسلمان شوی ترا مهمان دارم گبر برفت خدای عزّوجلّ وحی فرستاد که یا ابراهیم تا از دین خویش برنگردد ویرا طعام نخواهی داد، هفتاد سالست تا ویرا روزی همی دهیم بر کافری اگر امشب تو او را طعام دادی و تعرّض او نکردی چبودی ابراهیم از پس آن گبر بشد و باز آورد و مهمانیش کرد گبر گفت سبب این چه بود ابراهیم علیه السّلام قصّه باز گفت گبر گفت اگر خدای تو چنین کریم است با من اسلام بر من عرضه کن و مسلمان شد.
از استاد ابوعلی شنیدم که استاد امام ابوسهل صُعْلوکی رَحِمَهُ اللّه بوسهل زُجاجی را بخواب دید و این زجاجی به وعید اَبَد بگفتی گفت حالت چونست گفت کار آسان تر از آنست که من پنداشتم.
از ابوبکر اِسْکاف شنیدم که استاد بوسهل صعلوکی را بخواب دیدم بر صفتی نیکو که شرح نتوان کرد گفتم ای استاد بچه یافتی این منزلت گفت بحسن ظنّم بخدای خویش بحسن ظنّم بخدای خویش دو بار بگفت.
مالک بن دینار را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت خدای را دیدم با گناه بسیار حسن ظنّ من باو همه محو کرد.
بوهریره رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ روایت کند که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْه وَسَلَّم گفت خدای عزّوجلّ گوید من چنانم که بنده بمن ظنّ برد و من بازوام، چون مرا یاد کند پنهان، ویرا یاد کنم پنهان و اگر مرا یاد کند اندر میان گروهی، ویرا یاد کنم اندر میان گروهی به از ایشان، و اگر بمن نزدیکی کند مقدار یک بدست دو چندان بدو نزدیکی کنم و اگر زیادت بمن نزدیکی کند سه چندان بدو نزدیکی کنم، و اگر بمن آید برفتن، رحمت خویش بدو فرستم بپویه.
گویند عبداللّه مبارک وقتی با گبری کارزار می کرد وقت نماز گبر اندر آمد، گبر زمان خواست ازوی، ویرا زمان داد چون آفتاب را سجود کرد ابن المبارک خواست که ویرا ضربتی زند آوازی شنید از هوا که واوَفْوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مسؤولاً از آن باز ایستاد چون گبر نماز بکرد گفت چرا باز ایستادی از آن اندیشه که کرده بودی قصّه باز گفت گبر گفت کریم خدائی است که از بهر دشمن با دوست عتاب کند و مسلمان شد و از بهترین مسلمانان بود.
و گفته اند بنده را اندر گناه افکند آنکه نام خویش بعفو پیدا کرد بندگانرا.
و گفته اند اگر گفتی که من گناه نیامرزم هرگز هیچ مسلمان گناه نکردی ولیکن چونک گفت یَغْفِرُ مادونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ همه طمع آمرزش کردند.
ابراهیم ادهم گوید بروزگاری منتظر بودم تا مگر طواف گاه خالی شود شبی بود تاریک و باران همی بارید طواف گاه خالی شد اندر طواف شدم ولی گفتم اَلّهُمَّ أعْصِمْنی، اَلّهُمَّ اعْصِمْنی. هاتفی آواز داد یا پسر ادهم از من همه عصمت خواهی و همه مردمان همی عصمت خواهند چون من شما را معصوم دارم برکی رحمت کنم.
ابوالعبّاسِ سُرَیْج بخواب دید اندر آن بیماری که فرمان یافت که گوئی که قیامت برخاست و حق سُبْحانَهُ وَتَعالی همی گویدی علما کجااند پس حاضر کردند پس گوید عمل چون بجای آوردید بدان علم که دانستید ما گفتیم یارب تقصیر کردیم و بد کردیم گفت دیگر بار معاودت کرد بسؤال پنداشتمی که بدان راضی نشدست و جوابی دیگر میخواهد من گفتم اندر صحیفۀ من شرک نیست و تو وعده کردۀ که هرچه دون شرکست بیامرزم گفت همه بیامرزیدم و پس ازین خواب بسه روز فرمان حق رسید.
و گویند مردی بود می خواره گروهی از ندیمان خویش جمع کرده بود چهار درم بغلام داد و فرمود تا میوه ها بخرد از هر جنسی، چنانک مجلس را شاید، آن غلام بمجلس منصورِ عَمّار بگذشت وی درویشی را چیزی همی خواست و میگفت هر که چهار درم بدهد چهار دعا ویرا بکنم، غلام درم بداد منصور گفت چه دعا خواهی تا بکنم ترا گفت آزادی دعا بکرد گفت دیگر چه خواهی گفت آنکه خدای عزّوجلّ این درم بعوض بازدهد گفت دیگر گفت آنکه خدای خواجۀ مرا توبه دهد این دعا بکرد گفت دیگر گفت آنکه خدای مرا بیامرزد و خواجۀ مرا و تورا و این همه قوم را، منصور این دعا بکرد، غلام باز نزدیک خواجه شد، خواجه گفت چرا دیر آمدی غلام قصّه بگفت، گفت دعا چه کردی؟ گفت خویشتن را آزادی خواستم گفت بنقد ترا آزاد کردم دیگر چه گفتی و دیگر آنکه خدای تعالی درم را عوض باز دهد گفت چهار هزار درم ترا از مال خود دادم گفت سه دیگر چبود گفت خدای عزَّوجلَّ ترا توبه دهد گفت از بهر خدای تعالی را توبه کردم چهارم چبود گفت آنکه خدای تعالی ترا و مرا و قوم را و مُذَکِّر را بیامرزد گفت این یکی بدست من نیست چون شب اندر آمد بخواب دید که کسی گوید آنچه بدست تو بود بکردی پنداری که آنچه بفرمان منست نکنم، ترا و غلام را و منصور عمّار را و ایشان که انجا حاضر بودند همه را بیامرزیدم.
رَباح القیسی گوید حجهای بسیار کرده بودم، روزی اندر زیر ناودان ایستاده بودم گفتم یارب از حجهای خویش چندینی برسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم بخشیدم و ده بده یار رسول بخشیدم و دو بپدر و مادر بخشیدم و باقی بهمۀ مسلمانان بخشیدم و هیچ خویشتن را باز نگرفت هاتفی گفت سخاوت همی کنی بر ما، ترا و مادر و پدر ترا و هر که شهادت حق بیاورد جمله را بیامرزیدیم.
از عبدالوهّاب بن عبدالمجید الثّقفی روایت کنند که جنازۀ دید که سه مرد و زنی برگرفته بودند، گفت آن سوی را که آن زن داشت من برگرفتم تا بگورستان و نماز کردیم و دفن کردیم، این زنرا گفتم مرده ترا کی بود گفت پسرم بود گفتم شما را هیچ همسایه نبود گفت بود ولیکن او را حقیر داشتند گفتم این فرزند تو چه کار کردی گفت مخنَّث بود گفت مرا بر وی رحمت آمد، او را باز خانۀ خویش بردم و درمی چند و پارۀ گندم به وی دادم و جامۀ و آن شب بخفتم بخواب دیدم که کسی بیامدی روی او چون ماه شب چهارده، جامه های سپید پوشیده و در من تبسّم همی کرد و شکر من همی کرد گفتم تو کیی گفت آن مخنَّث که مرا دی دفن کردی خدای تعالی بر من رحمت کرد بدان که مردمان مرا حقیر داشتند.
از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّه شنیدم که گفت روزی بوعمرو بیکندی بکوئی بگذشت قومی را دید که جوانی را از محلّت بیرون میکردند از بهر فسادی و زنی همی گریست گفتند این مادر وی است، بوعمرو را بر وی رحمت آمد، شفاعت کرد و گفت این نوبت بمن بخشید اگر من بعد باز سر عادت شود شما دانید، به وی بخشیدند، بوعمرو برفت، چون روزی چند برآمد بوعمرو هم بدان کوی باز رسید آواز آن پیرزن شنید از پس آن در، پرسید که چه حالست پیرزن بیرون آمد و گفت آن جوان وفات یافت، پرسید که حال وی چون بود گفت چون اجل وی نزدیک آمد گفت خبر مرگ من همسایگان را مگو که من ایشان را برنجانیده ام و ایشان دانم که بجنازۀ من نیایند چون مرا اندر گور نهی این انگشتری بر وی نبشته بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحیمِ با من اندر گور نه و چون از دفن من فارغ شوی مرا از خدای عَزَّوجَلَّ بخواه، زن گفت من آن بکردم و وصیّت او بجای آوردم و بازگشتم از سر گور او، آوازی شنیدم که می گفت بازگرد یا مادر که نزدیک خدای کریم آمدم.
خدای تعالی وحی کرد به داود علیه السّلام که یا داود فرا قوم خویش بگو که من شمارا بدان نیافریده ام که بر شما سود کنم بدان آفریده ام که شما بر من سود کنید.
ابراهیم اُطروش گوید ببغداد نزدیک معروف کرخی نشسته بودم بدجله قومی جوانان بگذشتند در زورقی و دف همی زدند و شراب همی خوردند و بازی همی کردند، معروف را گفتند نبینی کی آشکارا معصیت همی کنند دعا کن بر ایشان، دست برداشت گفت یارب چنانکه ایشان را در دنیا شاد کردۀ ایشانرا در آخرت شادی ده. گفتند یا شیخ دعائی کن بر ایشان ببدی، گفت چون در آخرت ایشانرا شادی دهد، امروز بنقد توبه کرامت کند.
ابوعبداللّه الحسین بن عبداللّه بن سعید گوید یحیی بن اَکْثَم القاضی دوست من بود و من آنِ وی، یحیی فرمان یافت مرا آرزو بود که ویرا بخواب بینم و از وی بپرسم که خدای با تو چه کرد شبی ویرا بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد گفت خدای مرا بیامرزید ویکن بنکوهید گفت یا یحیی تخلیطهای بسیار کردی بر ما اندر دنیا گفتم بار خدایا پشت بحدیثی باز گذاشتم که بومعاویة الضّریر مرا گفت از اعمش از ابوالصالح از ابوهریره رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ از پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم که تو گفتی من شرم دارم که پیرانرا بسوزم گفت راست گفت پیغمبر من ترا بیامرزیدم ولکن یا یحیی تخلیطهای بسیار بر من کردی در دنیا.
برگردان به زبان ساده
قالَ اللّهُ تَعالی مَنْ کانَ یَرْجِوا لِقاءَ فَاِنَّ اَجَل اللّهُ لَآتٍ. علاء بن زید گوید اندر نزدیک مالک بن دینار شدم شهر بن حَوْشَب را دیدم چون از نزدیک او بیرون آمدم شهربن حوشب را گفتم زادی ده مرا، گفت آری از عمّۀ خویش شنیدم أُمّ الدَرْدا از بودَرْدا از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که جبرئیل علیه السّلام گفت خداوند تعالی گفت تا مرا پرستید و امید بمن دارید و پس شرک نیارید بیامرزم شما را بر هرچه باشید اگر روی زمین پر گناه دارید هم چندان آمرزش پیش آرم شما را و شما را بیامرزم و باک ندارم.
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرماید: هر کس منتظر ملاقات من باشد، به درستی که زمان سررسید من خواهد آمد. علاء بن زید میگوید: نزد مالک بن دینار رفتم و شهربن حوشب را دیدم. وقتی از نزد او بیرون آمدم، به شهربن حوشب گفتم: چیزی به من بده. او گفت: بله، از عمهام، امالدردا، شنیدم که از بودردا نقل میکند که پیامبر (ص) فرمود: جبرئیل (ع) گفت: خداوند متعال فرمود: تا زمانی که من را عبادت کنید و به من امید داشته باشید و شرک نورزید، به شما میبخشم. حتی اگر زمین را پر از گناه کرده باشید، من مقدار زیادی آمرزش برای شما میآورم و نگران نیستم.
اَنَسْ رَضِیَ اللّهُ عنه گفت که رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت از حق سُبْحانَهُ وتَعالی که بیرون آرید از آتش هر که را چندِ مثقال یکدانه جو ایمان اندر دلست پس گوید هر که چندِ سپندانۀ ایمان اندر دل دارد او را از دوزخ بیرون آرید. پس گوید بعزّت و جلال من که آنرا که یک ساعت از شبان روز ایمان آورد چنان نباشد که هرگز ایمان نیاورده باشد.
هوش مصنوعی: انس رضی الله عنه نقل میکند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: حق سبحانه و تعالی میفرماید هر کسی که حتی به اندازه یک دانه جو ایمان در دلش باشد، او را از آتش جهنم بیرون میآورم. سپس میفرماید: هر کس حتی یک ذره ایمان در دل دارد، از جهنم نجات پیدا خواهد کرد. و به عزت و جلال خود سوگند میخورم که کسی که حتی یک ساعت از شبانه روز به ایمان میآورد، مانند کسی نخواهد بود که هرگز ایمانی نداشته است.
رجاء، دل در بستن بود بدوستی که اندر مستقبل حاصل خواهد بود همچنانک خوف بمستقبل تعلّق دارد و عیش دلها بامید بود و فرقست میان رجاء و تمنّی تمنّی صاحبش را کاهلی آرد و براه جدّ و جهدش بیرون نشود و صاحب رجاء بعکس این بود و رجاء محمود بود و تمنّی معلول، و اندر رجاء سخن گفته اند.
هوش مصنوعی: امید، ایجاد پیوندی با دوستی است که در آینده به دست خواهد آمد، همانطور که ترس به آینده وابسته است. لذت دلها مبتنی بر امید است. بین امید و آرزو تفاوت وجود دارد؛ آرزو ممکن است صاحبش را به سمت کسالت بکشاند و او را از تلاش و کوشش بازدارد. اما صاحب امید برعکس این است و امید دارای ارزش و مطلوبی است، در حالی که آرزو معمولاً نتیجهای مثبت ندارد. در مورد امید سخن بسیار گفته اند.
شاه کرمانی گوید نشان رجاء نیکوئی طاعت بود.
هوش مصنوعی: شاه کرمانی میگوید که نشانهٔ امیدواری، نیکویی و خوبی در اطاعت و فرمانبرداری است.
ابن خُبَیق گوید رجاء بر سه گونه بود مردی نیکوئی کند و امید دارد که فرا پذیرند و مردی بود که زشتی کند، توبه کند و امید دارد که ویرا بیامرزند سه دیگر رجاء کاذب بود، اندر گناه می افتد و می گوید امید دارم که خدای مرا بیامرزد و هر که خویشتن را به بد کرداری داند باید که خوف او غلبه دارد بر رجاء.
هوش مصنوعی: ابن خُبَیق میگوید امید به خدا سه نوع دارد: اول، کسی که عمل نیکو انجام میدهد و امیدوار است که مورد پذیرش قرار گیرد؛ دوم، کسی که کار زشتی انجام میدهد ولی توبه میکند و امیدوار است که مورد آمرزش قرار گیرد؛ سوم، امید کاذب که در گناه افتاده و میگوید که امیدوار است خدا او را ببخشد. او تأکید میکند که هر کس خود را در حال بدی میبیند، باید ترسش از خدا بیشتر از امیدش باشد.
و گفته اند رجاء ایمنی بود بجود کریم و گفته اند رجاء رؤیت جلال بود بعین جمال.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که امید به ایمنی در وجود خداوند مهربان است و همچنین گفته شده که امید به دیدن جلال در زیبایی اوست.
و گفته اند که رجا نزدیکی دلست از لطف حق جَلَّ جَلالهُ.
هوش مصنوعی: گفته شده است که امید و انتظار، نزدیکترین حالت دل به رحمت و لطف خداوند متعال است.
و گفته اند شادی دل بود بوعدهاء نیکو و گفته اند نظر بود ببسیاری رحمت خدای. ابوعلی رودباری راست گوید خوف و رجاء دو بال مرغ اند چون راست باشند مرغ راست پرد و نیکو و چون یکی بنقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو بشوند مرغ اندر حد هلاک افتد.
هوش مصنوعی: شادی حقیقی در دل ناشی از وعدههای خوب و امید به رحمت پروردگار است. ابوعلی رودباری به درستی میگوید که ترس و امید مانند دو بال یک پرنده هستند؛ وقتی هر دو درست و کامل باشند، پرنده به خوبی پرواز میکند و زندگی خوبی دارد. اما اگر یکی از این دو کاستی داشته باشد، دیگری هم تحت تأثیر قرار میگیرد و اگر هر دو دچار مشکل شوند، زندگی انسان به خطر میافتد.
احمدبن عاصم الانطاکی را پرسیدند از رجا که نشان او چیست اندر بنده گفت چون نیکوئی بدو رسد الهام شکر دهد ویرا بامید تمامی نعمت از خدای بر وی اندر دنیا و تمام عفو اندر آخرت.
هوش مصنوعی: از احمد بن عاصم انطاکی درباره رجا پرسیدند که علامت او چیست. او در پاسخ گفت: وقتی خوبی و نعمت به او برسد، شکرگزار خداوند میشود و امیدوار است که تمام نعمتها را در دنیا و همهی بخششها را در آخرت دریافت کند.
ابوعبداللّه خفیف گوید رجا شاد شدنست بوجود فضل او.
هوش مصنوعی: ابوعبداللّه خفیف میگوید که امید به شادی، ناشی از وجود نعمت و فضل اوست.
و گفته اند راحتِ دل بود بدیدن کرم حق سُبْحانَهُ وَتَعالی.
هوش مصنوعی: گفتهاند که دیدن لطف و رحمت خداوند، آرامش و آسایش قلب را به ارمغان میآورد.
ابوعثمان مغربی گوید هر که همه بر مرکب رجاء نشیند معطّل ماند و هر که بر مرکب خوف نشیند نومید شود ولیکن یکبار برین و یکبار بر آن.
هوش مصنوعی: ابوعثمان مغربی میگوید که اگر کسی فقط بر روی امید نشسته باشد، از کار باز میماند و اگر تنها بر روی ترس تکیه کند، ناامید میشود. اما بهتر است که انسان گاهی بر امید و گاهی بر ترس تکیه کند.
بکربن سلیم الصّواف گوید نزدیک مالک بن اَنس شدم اندر آن شبانگاه که جان وی فراستدند گفتم یا باعبداللّه خویشتن را چون همی یابی گفت ندانم شما را چگویم زود بود که شما ببینید از عفو حق سبحانه و تعالی آنچ در پنداشت شما نبود و از آنجا بیرون نیامدم تا جان تسلیم.
هوش مصنوعی: بکربن سلیم الصّواف میگوید: در شبی که جان مالک بن انس را گرفتند، نزد او رفتم و از او پرسیدم: ای عبدالله، حال خود را چگونه میبینی؟ او در پاسخ گفت: نمیدانم چه بگویم. به زودی خواهید دید از رحمت و بخشش خداوند چیزی که هرگز به ذهنتان خطور نکرده بود. من از آنجا بیرون نرفتم تا وقتی که جانم تسلیم شد.
یحیی بن معاذ گوید پنداری امید من بتو با گناه غلبه همی کند بر امید من بتو با اعمال نیکویی که کرده ام زیرا که اعتماد من اندر اعمال بر اخلاصست و مرا اخلاص چون بود که من بندۀ ام بآفت معروف، و امید من اندر گناه با اعتماد است بر فضل تو و چرا نیامرزی و تو خداوندی بجود موصوف.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ میگوید: گاهی احساس میکنم که امید من به تو به خاطر گناهانم، بر امید من به خاطر کارهای نیکویی که انجام دادهام، غالب میآید. زیرا اعتماد من به اعمالم بر پایه خلوص است و خلوص من چگونه میتواند باشد در حالی که من بندهای هستم تحت تأثیر آفات مشهور. اما امید من به تو درباره گناهان، با اعتماد به بخشش توست، و چرا تو نبخشی در حالی که تو خداوندی هستی که به بخشندگی شناخته شدهای.
با ذوالنون مصری سخن همی گفتند اندر وقت نزع گفت مرا مشغول مکنید که عجب بمانده ام از بس لطف خدای با من.
هوش مصنوعی: در زمانی که ذوالنون مصری در حال جدایی از دنیا بود، کسانی که با او صحبت میکردند از او خواستند تا وقتش را با آنها نگذرانَد. او با توجه به رحمت خداوند بر خود، گفت که بهشت را فراموش نکنید و نگذارید که در این لحظه به او مشغول شوید.
یحیی بن معاذ گوید: شیرین ترین عطاها اندر دل من رجاء تو است و خوشترین سخنها بر زبان من ثنای تو است و دوسترین زمانها بر من دیدار تو است.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ میگوید: شیرینترین نعمتها در دل من امید به توست و زیباترین کلمات بر زبان من ستایش توست و خوشترین لحظات برای من زمانی است که به دیدارت میآیم.
و اندر بعضی از تفسیرها می آید که پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ از در بنی شیبه درآمد و نزدیک یاران شد ایشان میخندیدند گفت میخندید اگر از آنک من دانم شما را خبر بودی خندۀ شما اندکی بودی و گریستن بسیار، پس برفت و باز آمد و گفت جبرئیل بر من فرود آمد و این آیت آورد نَبِّیْ عِبادِی اَنّی اَنَاالْغَفورُ الرَّحِیمُ.
هوش مصنوعی: در برخی از تفاسیر آمده است که پیامبر اکرم (ص) از درب بنی شیبه وارد شد و به یارانش نزدیک شد. آنها در حال خندیدن بودند و پیامبر فرمود: «اگر از آنچه برای شما در نظر دارم اطلاع داشتید، شما کمتر میخندیدید و بیشتر گریه میکردید.» سپس پیامبر رفت و دوباره برگشت و گفت: «فرشته جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را آورد: "به بندگانم بگو که من بسیار آمرزنده و مهربان هستم."»
عائشه رضی اللّه عنها گوید از پیغامبر صَلَّی اللّه علیه وسلَّم شنیدم که گفت اِنَّ اللّهَ لَیَضْحَکُ مِنْ یَْأسِ العِبَادِ وقُنوطِهِم و قرْبِ الرَّحْمَة مِنْهُمْ فَقُلْتُ بِاَبی و اُمّی یا رَسولَ اللّهِ اَوَیَضْحَکُ ربُّنا عَزّوجَلّ قالَ وَالَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنّه لَیَضْحَکُ فَقالَت لایَعْدِمُنا خَیْراً اِذا ضَحِکَ.
هوش مصنوعی: عائشه رضی الله عنها روایت میکند که پیامبر صَلَّی اللّه علیه وسلَّم فرمودند: «خداوند از ناامیدی بندگان و قنوط آنها میخندد و نزدیکی رحمتش به آنها را میبیند». عائشه گفت: «ای پدر و مادر من فدای تو، آیا خداوند هم میخندد؟» پیامبر فرمود: «به حق آن کسی که جانم در دست اوست، او میخندد». عائشه همچنین بیان کرد که وقتی خداوند میخندد، خیر را از ما دریغ نمیکند.
بدانک خنده در صفت حق سُبْحانَهُ وتَعالی از جملۀ صفات فعل او بود و آن اظهار فضل او بود چنانکه گویند ضَحِکَتِ الارضُ بالنباتِ یعنی کی زمین همی خندد بنبات وضحک خدای تعالی از نا امیدی بنده اظهار تحقیق فضل بود و معنی این خبر بالفظ شود چون بنده نومید گردد از رحمت خدای فضل خویش اظهار کند بر ایشان اضعاف آن که ایشان بیوسند.
هوش مصنوعی: خنده در ذات خداوند سبحان از نشانههای فعل اوست و نشاندهنده فضل و رحمت اوست. به گفتهای، "زمین با رویش گیاهان میخندد"، به این معنا که زمین با رویش نباتات شاد و سرزنده میشود. همچنین، خنده خداوند تعالی در زمانی که بندهای از رحمت او ناامید میشود، بیانگر ابراز فضل اوست. در حقیقت، وقتی بنده از رحمت خدا ناامید میشود، خداوند رحمت و فضل خود را به طرز بیشتری به او خواهد رساند، به گونهای که فراتر از آنچه بنده انتظار دارد، خواهد بود.
گویند گبری از ابراهیم علیه السّلام مهمانی خواست گفت اگر مسلمان شوی ترا مهمان دارم گبر برفت خدای عزّوجلّ وحی فرستاد که یا ابراهیم تا از دین خویش برنگردد ویرا طعام نخواهی داد، هفتاد سالست تا ویرا روزی همی دهیم بر کافری اگر امشب تو او را طعام دادی و تعرّض او نکردی چبودی ابراهیم از پس آن گبر بشد و باز آورد و مهمانیش کرد گبر گفت سبب این چه بود ابراهیم علیه السّلام قصّه باز گفت گبر گفت اگر خدای تو چنین کریم است با من اسلام بر من عرضه کن و مسلمان شد.
هوش مصنوعی: روزی یک کافر از ابراهیم خواست که او را مهمانی کند و ابراهیم به او گفت که اگر مسلمان شوی، میتوانی مهمان من باشی. کافر به خانهاش رفت و خداوند به ابراهیم وحی کرد که اگر او از دین خود برنگردد، نباید به او غذا بدهی، زیرا مدت طولانی است که به او روزی میدهیم، حتی اگر او کافر باشد. خداوند گفت که اگر امشب ابراهیم به او غذا بدهد و او را مورد آزار قرار ندهد، مشکلاتی برای او پیش خواهد آمد. ابراهیم سپس به دنبال آن کافر رفت و او را به مهمانی دعوت کرد. کافر از ابراهیم پرسید که دلیل این کار چه بود. ابراهیم داستان را برای او تعریف کرد. کافر گفت اگر خدای تو اینقدر کریم است، من نیز میخواهم دین تو را بپذیرم و در نهایت مسلمان شد.
از استاد ابوعلی شنیدم که استاد امام ابوسهل صُعْلوکی رَحِمَهُ اللّه بوسهل زُجاجی را بخواب دید و این زجاجی به وعید اَبَد بگفتی گفت حالت چونست گفت کار آسان تر از آنست که من پنداشتم.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی نقل میکند که امام ابوسهل صُعْلوکی خواب بوسهل زُجاجی را دیده است. در این خواب، بوسهل زُجاجی از عذاب ابد صحبت کرده و پرسیده که حال او چگونه است. زجاجی در پاسخ گفته که وضع او از چیزی که تصور میکرده، بسیار آسانتر است.
از ابوبکر اِسْکاف شنیدم که استاد بوسهل صعلوکی را بخواب دیدم بر صفتی نیکو که شرح نتوان کرد گفتم ای استاد بچه یافتی این منزلت گفت بحسن ظنّم بخدای خویش بحسن ظنّم بخدای خویش دو بار بگفت.
هوش مصنوعی: ابوبکر اسکاف میگوید که استاد بوسهل صعلوکی را در خواب دیدم در حالی که به شکل نیکویی بود که نمیتوانم آن را توصیف کنم. از او پرسیدم: «ای استاد، آیا به مقام والایی دست یافتهای؟» او پاسخ داد: «به دلیل خوشباوری نسبت به خداوندم، به این مقام رسیدهام» و این جمله را دو بار تکرار کرد.
مالک بن دینار را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت خدای را دیدم با گناه بسیار حسن ظنّ من باو همه محو کرد.
هوش مصنوعی: مالک بن دینار در خواب دید که خداوند را میبیند. از او پرسیدند که خدا با او چه کرده است. او جواب داد که با وجود گناهان فراوانی که داشتم، حسن ظن من به خداوند تمام آنها را محو کرد.
بوهریره رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ روایت کند که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْه وَسَلَّم گفت خدای عزّوجلّ گوید من چنانم که بنده بمن ظنّ برد و من بازوام، چون مرا یاد کند پنهان، ویرا یاد کنم پنهان و اگر مرا یاد کند اندر میان گروهی، ویرا یاد کنم اندر میان گروهی به از ایشان، و اگر بمن نزدیکی کند مقدار یک بدست دو چندان بدو نزدیکی کنم و اگر زیادت بمن نزدیکی کند سه چندان بدو نزدیکی کنم، و اگر بمن آید برفتن، رحمت خویش بدو فرستم بپویه.
هوش مصنوعی: بوهریره رضیاللهعنه روایت کرده است که پیامبر صلیاللهعليهوسلم فرمود: خداوند عزوجل میفرماید: «من بر حسب گمانی که بندهام به من دارد، عمل میکنم. اگر او مرا به طور پنهانی یاد کند، من نیز او را به طور پنهانی یاد خواهم کرد. و اگر او مرا در میان جمعی یاد کند، من نیز او را در میان جمعی بهتر از آنها یاد میکنم. و اگر بندهام به من نزدیک شود به اندازه یک دست، من به او نزدیکتر میشوم به اندازه دو دست. و اگر او به من نزدیکتر شود، سه برابر به او نزدیکتر میشوم. و اگر او به من بیاید، رحمت خود را به سوی او میفرستم.»
گویند عبداللّه مبارک وقتی با گبری کارزار می کرد وقت نماز گبر اندر آمد، گبر زمان خواست ازوی، ویرا زمان داد چون آفتاب را سجود کرد ابن المبارک خواست که ویرا ضربتی زند آوازی شنید از هوا که واوَفْوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مسؤولاً از آن باز ایستاد چون گبر نماز بکرد گفت چرا باز ایستادی از آن اندیشه که کرده بودی قصّه باز گفت گبر گفت کریم خدائی است که از بهر دشمن با دوست عتاب کند و مسلمان شد و از بهترین مسلمانان بود.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک در هنگام نبرد با یک کافر، وقتی که زمان نماز رسید، به او فرصت خواست. کافر موافقت کرد و هنگام سجده، عبدالله مبارک تصمیم به ضربه زدن به او گرفت. اما ناگهان صدایی از آسمان شنید که میگفت: «حق را ادا کنید، زیرا که حساب آن بر عهدهتان است.» عبدالله از تصمیمش منصرف شد. پس از اینکه کافر نماز خود را به پایان رساند، از عبدالله پرسید که چرا از اقدام خود دست کشیده است. عبدالله پاسخ داد و کافر با اعتقاد به اینکه خداوند به خاطر دشمنان با دوستانش نرمش نشان میدهد، مسلمان شد و یکی از بهترین مسلمانان گردید.
و گفته اند بنده را اندر گناه افکند آنکه نام خویش بعفو پیدا کرد بندگانرا.
هوش مصنوعی: گفته شده که علت گناهکاری من این است که او که خود را با نام بخشنده معرفی کرده، بندگانش را به اشتباه انداخته است.
و گفته اند اگر گفتی که من گناه نیامرزم هرگز هیچ مسلمان گناه نکردی ولیکن چونک گفت یَغْفِرُ مادونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ همه طمع آمرزش کردند.
هوش مصنوعی: گفته شده است که اگر کسی بگوید من هرگز به هیچ مسلمانی آمرزش نخواهم داد، در واقع هیچ مسلمانی گناه نکرده است. اما چون گفته شده که خداوند به جز آنچه ذکر شده برای هر کس که بخواهد آمرزش میدهد، همه به آمرزش امید بستند.
ابراهیم ادهم گوید بروزگاری منتظر بودم تا مگر طواف گاه خالی شود شبی بود تاریک و باران همی بارید طواف گاه خالی شد اندر طواف شدم ولی گفتم اَلّهُمَّ أعْصِمْنی، اَلّهُمَّ اعْصِمْنی. هاتفی آواز داد یا پسر ادهم از من همه عصمت خواهی و همه مردمان همی عصمت خواهند چون من شما را معصوم دارم برکی رحمت کنم.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم نقل کرده است که روزی منتظر بود تا مکان طواف خالی شود. آن شب تاریک بود و باران میبارید. وقتی مکان طواف خالی شد، وارد شدم و در حین طواف دعا کردم که خدایا، مرا حفظ کن. ناگهان صدایی به من گفت: «ای پسر ادهم، تو میخواهی که از من همیشه حفظ و در امان بمانی، اما همه انسانها نیز همین درخواست را دارند. من شما را معصوم نمیکنم، بلکه بر شما رحمت میآورم.»
ابوالعبّاسِ سُرَیْج بخواب دید اندر آن بیماری که فرمان یافت که گوئی که قیامت برخاست و حق سُبْحانَهُ وَتَعالی همی گویدی علما کجااند پس حاضر کردند پس گوید عمل چون بجای آوردید بدان علم که دانستید ما گفتیم یارب تقصیر کردیم و بد کردیم گفت دیگر بار معاودت کرد بسؤال پنداشتمی که بدان راضی نشدست و جوابی دیگر میخواهد من گفتم اندر صحیفۀ من شرک نیست و تو وعده کردۀ که هرچه دون شرکست بیامرزم گفت همه بیامرزیدم و پس ازین خواب بسه روز فرمان حق رسید.
هوش مصنوعی: ابوالعباس سُرَیْج خواب دید که در حال بیماری است و به او گفته میشود روز قیامت فرا رسیده است و از او میخواهند که بگوید علما کجا هستند. سپس او به جمعی از علما اشاره میکند و میگوید که شما وظایف خود را بر اساس علمی که دانستهاید انجام دادهاید. او در پاسخ به گفتههای خداوند، از تقصیرات خود عذرخواهی میکند و احساس میکند که خداوند ممکن است به کلام او راضی نباشد و بنابراین دوباره سؤال میکند. او در صحیفه خود نوشته است که هیچ شرکی ندارد و به یاد میآورد که خداوند وعده داده است هر چیزی که به جز شرک باشد را میبخشد. خداوند به او میگوید که همه چیز را بخشیده است و سه روز بعد از این خواب، فرمان دیگری از سوی خداوند به او میرسد.
و گویند مردی بود می خواره گروهی از ندیمان خویش جمع کرده بود چهار درم بغلام داد و فرمود تا میوه ها بخرد از هر جنسی، چنانک مجلس را شاید، آن غلام بمجلس منصورِ عَمّار بگذشت وی درویشی را چیزی همی خواست و میگفت هر که چهار درم بدهد چهار دعا ویرا بکنم، غلام درم بداد منصور گفت چه دعا خواهی تا بکنم ترا گفت آزادی دعا بکرد گفت دیگر چه خواهی گفت آنکه خدای عزّوجلّ این درم بعوض بازدهد گفت دیگر گفت آنکه خدای خواجۀ مرا توبه دهد این دعا بکرد گفت دیگر گفت آنکه خدای مرا بیامرزد و خواجۀ مرا و تورا و این همه قوم را، منصور این دعا بکرد، غلام باز نزدیک خواجه شد، خواجه گفت چرا دیر آمدی غلام قصّه بگفت، گفت دعا چه کردی؟ گفت خویشتن را آزادی خواستم گفت بنقد ترا آزاد کردم دیگر چه گفتی و دیگر آنکه خدای تعالی درم را عوض باز دهد گفت چهار هزار درم ترا از مال خود دادم گفت سه دیگر چبود گفت خدای عزَّوجلَّ ترا توبه دهد گفت از بهر خدای تعالی را توبه کردم چهارم چبود گفت آنکه خدای تعالی ترا و مرا و قوم را و مُذَکِّر را بیامرزد گفت این یکی بدست من نیست چون شب اندر آمد بخواب دید که کسی گوید آنچه بدست تو بود بکردی پنداری که آنچه بفرمان منست نکنم، ترا و غلام را و منصور عمّار را و ایشان که انجا حاضر بودند همه را بیامرزیدم.
هوش مصنوعی: مردی مینوشید و جمعی از دوستانش را دعوت کرده بود. او به غلامش چهار درهم داد و گفت که از هر نوع میوهای بخرد تا مجلس را پذیرایی کند. غلام به مجلس منصور عمّار گذشت و در آنجا درویشی را دید که میگفت هر کس چهار درهم بدهد، چهار دعا برای او خواهد کرد. غلام درهمی به درویش داد و منصور از او پرسید چه دعاهایی میخواهد. درویش گفت دوست دارد آزاد شود، پس منصور دعا کرد. درویش سپس درخواست کرد که خدا درهمش را جبران کند و منصور گفت چهار هزار درهم از مال خود به او میدهد. درویش پرسید دیگر چه دعا کنم؟ او گفت که خدا توبهاش را بپذیرد و منصور دعا کرد. درخواست سوم او این بود که خدا همه را بیامرزد و منصور گفت این دعا از دست او خارج است. وقتی شب شد، منصور در خواب دید که کسی به او میگوید تو آنچه را در قدرتت بود انجام دادی، اما آنچه مربوط به من است، من انجام میدهم و همه را میآمرزم.
رَباح القیسی گوید حجهای بسیار کرده بودم، روزی اندر زیر ناودان ایستاده بودم گفتم یارب از حجهای خویش چندینی برسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم بخشیدم و ده بده یار رسول بخشیدم و دو بپدر و مادر بخشیدم و باقی بهمۀ مسلمانان بخشیدم و هیچ خویشتن را باز نگرفت هاتفی گفت سخاوت همی کنی بر ما، ترا و مادر و پدر ترا و هر که شهادت حق بیاورد جمله را بیامرزیدیم.
هوش مصنوعی: رَباح القیسی میگوید که در طی سالهای بیشتری از حج به زیارت خانه خدا رفته بودم. یک روز در زیر ناودانی ایستاده بودم و از خدا میخواستم که از حجهایم چیزهایی را به پیامبر و سایرین هدیه کنم. به پیامبر هدیهای تقدیم کردم، همچنین به یار پیامبر و به پدر و مادرم نیز چیزی بخشیدم و باقی را به همه مسلمانان داده بودم. هیچ چیزی برای خودم نگه نداشتم. در آن لحظه صدایی از آسمان شنیدم که گفت: "تو به ما سخاوت میکنی، بنابراین ما تو و پدر و مادرت و هر کس که شهادت حق را بیاورد، را بخشیدیم."
از عبدالوهّاب بن عبدالمجید الثّقفی روایت کنند که جنازۀ دید که سه مرد و زنی برگرفته بودند، گفت آن سوی را که آن زن داشت من برگرفتم تا بگورستان و نماز کردیم و دفن کردیم، این زنرا گفتم مرده ترا کی بود گفت پسرم بود گفتم شما را هیچ همسایه نبود گفت بود ولیکن او را حقیر داشتند گفتم این فرزند تو چه کار کردی گفت مخنَّث بود گفت مرا بر وی رحمت آمد، او را باز خانۀ خویش بردم و درمی چند و پارۀ گندم به وی دادم و جامۀ و آن شب بخفتم بخواب دیدم که کسی بیامدی روی او چون ماه شب چهارده، جامه های سپید پوشیده و در من تبسّم همی کرد و شکر من همی کرد گفتم تو کیی گفت آن مخنَّث که مرا دی دفن کردی خدای تعالی بر من رحمت کرد بدان که مردمان مرا حقیر داشتند.
هوش مصنوعی: عبدالوهّاب بن عبدالمجید الثّقفی داستانی را نقل میکند که در آن جنازهای را میبیند که سه مرد و یک زن آن را حمل میکنند. او به آنها میگوید که خود او آن زن را تا قبرستان برده و بر روی آن نماز خوانده و دفن کرده است. سپس از زن میپرسد که آن مرده کیست که او جواب میدهد: "پسرم بود." عبدالوهّاب سؤال میکند که آیا همسایهای هم داشتند و زن جواب میدهد که بله، اما آنها او را تحقیر کرده بودند. وقتی عبدالوهّاب از او میپرسد که این پسر چه ویژگیای داشت، زن میگوید که او مخنث بوده است. زن ادامه میدهد که بر او رحم کرده و او را به خانهای که خودشان زندگی میکردند برده و مقداری گندم و لباس به او داده است. آن شب او خوابی میبیند که در آن کسی با چهرهای زیبا و لباسی سفید به سراغش میآید و او را میخنداند و شکرگزاری میکند. وقتی عبدالوهّاب از او میپرسد که او کیست، آن شخص میگوید: "من همان مخنثی هستم که تو مرا دفن کردی. خداوند بر من رحمت کرد چرا که مردم مرا تحقیر کردند."
از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّه شنیدم که گفت روزی بوعمرو بیکندی بکوئی بگذشت قومی را دید که جوانی را از محلّت بیرون میکردند از بهر فسادی و زنی همی گریست گفتند این مادر وی است، بوعمرو را بر وی رحمت آمد، شفاعت کرد و گفت این نوبت بمن بخشید اگر من بعد باز سر عادت شود شما دانید، به وی بخشیدند، بوعمرو برفت، چون روزی چند برآمد بوعمرو هم بدان کوی باز رسید آواز آن پیرزن شنید از پس آن در، پرسید که چه حالست پیرزن بیرون آمد و گفت آن جوان وفات یافت، پرسید که حال وی چون بود گفت چون اجل وی نزدیک آمد گفت خبر مرگ من همسایگان را مگو که من ایشان را برنجانیده ام و ایشان دانم که بجنازۀ من نیایند چون مرا اندر گور نهی این انگشتری بر وی نبشته بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحیمِ با من اندر گور نه و چون از دفن من فارغ شوی مرا از خدای عَزَّوجَلَّ بخواه، زن گفت من آن بکردم و وصیّت او بجای آوردم و بازگشتم از سر گور او، آوازی شنیدم که می گفت بازگرد یا مادر که نزدیک خدای کریم آمدم.
هوش مصنوعی: روزی بوعمرو بیکندی در مسیر خود به گروهی برخورد که جوانی را به خاطر فساد از محل خودش میرانیدند. زنی در حال گریه بود و گفتند که او مادر آن جوان است. بوعمرو بر او رحم آورد و شفاعت کرد و گفت که این بار را به او ببخشید و اگر دوباره به کارهای ناپسند خود برگردد، خودشان میدانند چه کنند. او را رها کردند و بوعمرو رفت. چند روز بعد دوباره به آن محل رسید و صدای آن پیرزن را از پشت درشنید. از او حال جوان را پرسید و پیرزن گفت که او فوت کرده است. بوعمرو پرسید که در لحظههای آخر حال او چگونه بود. زن گفت که جوان قبل از مرگش از او خواسته بود که خبر مرگش را به همسایگان نگوید چون نمیخواست آنها ناراحت شوند و میدانست که آنها به جنازهاش نمیآیند. او همچنین از زن خواسته بود که انگشتری که رویش نوشته شده «بسمالله الرحمن الرحیم» را با خود به قبر ببرد و بعد از دفن او از خدا بخواهد. زن گفت که همه اینها را انجام داده و سپس از کنار قبر او دور شده است که ناگهان صدایی از آنجا شنیده که میگفت: «برگرد، ای مادر، که من نزد خداوند کریم آمدم.»
خدای تعالی وحی کرد به داود علیه السّلام که یا داود فرا قوم خویش بگو که من شمارا بدان نیافریده ام که بر شما سود کنم بدان آفریده ام که شما بر من سود کنید.
هوش مصنوعی: خداوند به داود علیهالسلام وحی فرمود که به مردمش بگوید: من شما را نیافریدهام تا به شما سود برسانم، بلکه شما را آفریدهام تا به من نفع برسانید.
ابراهیم اُطروش گوید ببغداد نزدیک معروف کرخی نشسته بودم بدجله قومی جوانان بگذشتند در زورقی و دف همی زدند و شراب همی خوردند و بازی همی کردند، معروف را گفتند نبینی کی آشکارا معصیت همی کنند دعا کن بر ایشان، دست برداشت گفت یارب چنانکه ایشان را در دنیا شاد کردۀ ایشانرا در آخرت شادی ده. گفتند یا شیخ دعائی کن بر ایشان ببدی، گفت چون در آخرت ایشانرا شادی دهد، امروز بنقد توبه کرامت کند.
هوش مصنوعی: ابراهیم اُطروش میگوید: در بغداد نزدیک معروف کرخی نشسته بودم که گروهی از جوانها با یک قایق عبور کردند و در حال نواختن دف و نوشیدن شراب و بازی کردن بودند. به معروف گفتند: آیا نمیبینی که اینها علناً مرتکب معصیت میشوند؟ دعا کن برای آنها. معروف دستش را بالا برد و گفت: «ای پروردگار، چنانکه اینها را در دنیا خوشحال کردهای، در آخرت نیز خوشحالی عطا کن.» به او گفتند: «ای شیخ، برایشان دعای بدی کن.» او پاسخ داد: «چون در آخرت خوشحالی به آنها بدهد، امروز هم بهتر است که توبه را برایشان آثار کند.»
ابوعبداللّه الحسین بن عبداللّه بن سعید گوید یحیی بن اَکْثَم القاضی دوست من بود و من آنِ وی، یحیی فرمان یافت مرا آرزو بود که ویرا بخواب بینم و از وی بپرسم که خدای با تو چه کرد شبی ویرا بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد گفت خدای مرا بیامرزید ویکن بنکوهید گفت یا یحیی تخلیطهای بسیار کردی بر ما اندر دنیا گفتم بار خدایا پشت بحدیثی باز گذاشتم که بومعاویة الضّریر مرا گفت از اعمش از ابوالصالح از ابوهریره رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ از پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم که تو گفتی من شرم دارم که پیرانرا بسوزم گفت راست گفت پیغمبر من ترا بیامرزیدم ولکن یا یحیی تخلیطهای بسیار بر من کردی در دنیا.
هوش مصنوعی: یحیی بن اکثم قاضی دوست ابوعبدالله الحسین بود. روزی ابوعبدالله آرزو کرد که او را در خواب ببیند و از وضعیت او بپرسد. او در خواب یحیی را دید و از وی پرسید که خدا با او چه کرده است. یحیی جواب داد که خدا او را آمرزیده است، اما به او گفت که در دنیا اشتباهات زیادی کرده است. ابوعبدالله به یحیی یادآوری کرد که در حدیثی گفته بود که او از سوزاندن پیران شرم دارد. یحیی نیز تأیید کرده بود که پیامبر به او گفته بود که او را بخشیده است، ولی بار دیگر تأکید کرد که در دنیا اشتباهات زیادی انجام داده است.