گنجور

باب هشتم - در ورع

بوذر رَضیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم گفت از نیکوئی مسلمانی مرد، دست بداشتن است از آنچه او را بکار نیاید.

و ورع آنست کی از شبهت ها دست بدارد همچنانک ابراهیم ادهم گفت که ورع دست بداشتن همه شبهت هاست و دست بداشتن آنچه ترا بکار نیاید و آن ترک زیادتها بود.

ابوبکر صدّیق رَضِیَ اللّهِ عَنْهُ گفت ما هفتاد گونه حلال دست بداشته ایم از بیم آنک در حرام افتیم.

و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم گفت ابوهریره را با ورع باش تا عابدترین مردمان باشی.

جُنَیْد گوید از سرّی شنیدم که اهل ورع چهار تن بودند در وقت خویش حذیفة المرعشی و یوسف اسباط و ابراهیم بن ادهم و سلیمان خوّاص، اندر ورع نگاه کردند چون کار بریشان تنگ شد بآن آمدند که از هر چیز باندکی قناعت کردند.

شبلی گوید ورع آنست کی از همه چیزها بپرهیزی بجز خدای.

اسحق بن خَلَف گوید ورع اندر سخن صعب تر از آنک اندر زر و سیم و زهد اندر ریاست صعب تر از آنک اندر زر و سیم زیرا که تو آنرا بذل میکنی اندر طلب ریاست.

ابوسلیمان دارانی گوید ورع اوّلِ زهد است چنانک قناعت طرفی است از رضا.

ابوعثمان گوید ثمرۀ ورع سبکیِ شمار بود.

یحیی بن معاذ گوید ورع ایستادن بود بر حدّ علم بی تأویل.

ابوعبداللّه جّلا گوید کسی دانم که سی سالست تا بمکّه است و آنجا مقام کرد و آب زمزم نخورد مگر آنک به دلو و رسن خویش برکشید و هیچ از آنچه از مصر آوردند نخورد.

علیّ بن موسی التاهرتی گوید پشیزی از عبداللّه بن مروان بیفتاد اندر چاهی پلید، مردی بکرا بگرفت بسیزده دینار تا از آن چاه برآورد با او گفتند در این چه معنی بود گفت نام خدای برآن نبشته بود.

یحیی بن معاذ گوید ورع بر دو گونه بود ورعی بود بر ظاهر کی بنه جنبد مگر بخدای، ورعی بود در باطن و آن آن بود که اندر دلت جز خدای اندر نیاید.

گفته اند هر که اندر ورع دقیقه نگاه ندارد بعطای بزرگ اندر نرسد و گفته اند هرکی اندر دین خرده نبیند خطر وی بزرگ نبود روز قیامت.

ابن جّلا گوید هر که تقوی با درویشی وی صحبت نکند حرام محض خورد

یونس بن عُبَیْد گوید ورع بیرون آمدنست از همه شبهت ها و بهر طرفة العینی با خویش شمار کردن.

سفیان ثوری گوید هیچ چیز ندیدم آسان تر از ورع هرچه نفس آرزو کند دست بدارد.

معروف کرخی گوید زبان از مدح نگه دارید چنانک از ذمّ نگه دارید.

بشربن الحرث گوید سخترین کارها سه چیز است، بوقت دست تنگی سخاوت کردن و ورع اندر خلوت و سخن حق گفتن پیش کسی که ازو ترسی و امید داری خواهر بشر حافی بنزدیک احمدبن حنبل آمد و گفت ما بر بامها دوک ریسیم شعاع مشعلۀ طاهریان بر ما افتد بروشنائی آن دوک ریسیم روا بود یا نه احمد حنبل گفت تو کئی یا زن گفت خواهر بشر حافی گفت ورع صادق از خاندان شما بیرون آید دوک مریس اندر آن روشنائی.

علیّ العطّار گوید ببصره بگذشتم جائی چند پیر دیدم نشسته و کودکان گرد ایشان اندر بازی میکردند من گفتم ای کودکان ازین پیران شرم ندارید کودکی گفت این پیران را ورع ضعیفست هیبتشان برخاستست.

مالک دینار چهل سال ببصره بود و هرگز خرما و رطب نخورد تا بمرد و چون وقت رطب بشدی گفتی یا اهل بصره این شکم هیچ نقصان نیست اندر وی، واندر شما هیچ چیز زیادت نیست.

ابراهیم ادهم را گفتند ازین آب زمزم نخوری گفت اگر مرا دلوی بودی خوردمی.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت حارث محاسبی چون دست فرا طعام کردی اگر نه از حلال بودی رگی بر سرانگشت وی بجستی دانستی که حلال نیست نخوردی.

بشر حافی را بدعوتی خواندند طعام پیش او نهادند خواست که دست فراز کند دست وی فرمان نبرد باری چند چنان کرد مردی که آن عادت او دانست گفت دست وی فرا طعامی که اندر وی شبهت بود نرسد و فرمان نبرد، بی نیاز بود صاحب این دعوت از خواندن او شرم داشت.

سهل بن عبداللّه را پرسیدند از حلال گفت آنک در خدای عاصی نشود بدو.

و سهل گوید حلال صافی آن بود که اندر وی خدایرا فراموش نکند.

حسن بصری اندر مکّه شد غلامی را دید از فرزندان علیّ بن ابی طالب کرَّم اللّه وَجْهه پشت با کعبه گذاشته مردمانرا پند همی داد، حسن بایستاد پرسید که صلاح دین چیست؟ گفت ورع گفت آفت دین چیست؟ گفت طمع. حسن عجب بماند از وی.

حسن گوید مثقال ذرّه از ورع بهتر از آنک هزار مثقال روزه و نماز، خداوند تعالی بموسی علیه السّلام وحی فرستاد که هیچکس بمن تقرّب نکند بچیزی چنانک بورع.

ابوهریره گوید هم نشینان خدای فردا اهل ورع و زهد خواهند بود.

سهل بن عبداللّه گوید هر که ورع با وی صحبت نکند اگر سر پیل بخورد سیر نشود.

و گویند پارۀ مشک بردند بنزدیک عمربن عبدالعزیز از غنیمتی بینی فرا گرفت گفت منفعت این به بوی است و من کراهیت دارم که تنها بوی آن بشنوم، همه مسلمانان در بوی این شریک اند.

ابوعثمان حیری را پرسیدند از ورع گفت ابوصالح نزدیک دوستی بود بوقت نزع، آن مرد چون بمرد ابوصالح چراغ فرونشاند او را پرسیدند گفت تا اکنون روغن از آنِ وی بود اکنون از آنِ وارثان است روغن دیگر طلب کنید جز ازین.

کَهْمَس گوید گناهی کرده ام چهل سالست تا بدان میگریم، برادری بزیارت من آمد او را ماهی خریدم پارۀ گل از دیوار همسایه باز کردم تا دست بشوید و ازو حلالی نخواستم.

مردی نامۀ نوشت اندر سرائی که بکرا گرفته بود خواست که خاک بر آن نامه کند از دیوار آن خانه گفت خانه بکرا گرفته ام نشاید پس گفت این را خطری نباشد خاک بر آن نامه کرد هاتفی آواز داد آنک این خاک را سبک داشت فردا بداند چون باوی شمار کند. احمد حنبل سطلی گرو کرد بدکان بقّالی بمکّه چون خواست که باز ستاند، بقّال دو سطل بیاورد گفت هر کدام که آنِ تست بردار، احمد گفت مشکل شد بر من، سطل ترا و سیم ترا، بقّال گفت سطل تو اینست ترا می آزمودم گفت نخواهم سطل بگذاشت.

عبداللّه مبارک جائی میرفت وقت نماز اندر آمد از ستور فرود آمد تا نماز کند ستور اندر غلّه شد و آن دیهی سلطانی بود، عبداللّه مبارک آن ستور بگذاشت و اندر ملک خویش نگذاشت و قیمت آن بسیار بود.

و هم عبداللّه مبارک راست که از مرو باز شام شد بسبب قلمی که فرا خواسته بود و با خداوند نداده بود.

ابراهیم النّخعی ستوری با چارت فرا ستد تازیانه از دست وی بیفتاد فرود آمد و ستور ببست و بازگشت و تازیانه بستد گفتند اگر بستور بازگشتی گفت من بکرا از آن سو شده ام نه از این سو دیگر.

ابوبکر دقّاق گوید از تیه بنی اسرائیل مانده بودم پانزده روز چون بکنار آمدم یکی از لشکریان پیش من آمد و شربتی آب بمن داد اثر آن سی سال بر دلم بماند.

رابعه راست گویند بروشنائی چراغ سلطانی پیراهن وی که دریده بود باز دوخت دل وی بسته شد بروزگاری دراز، باز یاد آمد سبب آن، پیراهن بدرید آن جایگاه که دوخته بود، دلش گشاده شد.

سفیان ثوری را بخواب دیدند که دو پر داشتی، اندر بهشت ازین درخت بدان درخت همی پریدی گفتند این بچه یافتی گفت بورع بورع.

حسّان بن ابی سنان نزدیک اصحاب حسن بایستاد گفت بر شما چه سخت تر است گفتند ورع گفت بر من هیچ چیز آسانتر از آن نیست گفتند چونست گفت چهل سالست که از جوی شما آب سیر نخورده ام و چهل سالست حسّان پهلو بر زمین ننهاده بود بخواب و گوشت فربه نخورده بود و آب سیر نخورد چون فرمان یافت ویرا بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت نیکست کار من ولیکن از بهشت مرا بازداشته اند بسبب سوزنی که فراخواستم و با خداوند ندادم.

عبدالواحدرا غلامی بود او را چندین سال خدمت کرده بود و چهل سال عبادت کرده اندر ابتداء کار کیّالی کرد چون فرمان یافت او را بخواب دیدند گفت خدای با تو چه کرد گفت خیرست ولیکن از بهشت محبوسم که چهل سال قفیز از غبار پیمانه بر من بیرون آورده اند.

عیسی علیه السّلام بگورستانی بگذشت مردی از آن گورستانیان آواز داد، خدای ویرا زنده کرد گفت تو کئی گفت حمّالی بودم بارهای مردمان برگرفتمی روزی پشتۀ هیزم از آن کسی برگرفتم خلالی از آن باز کردم تا بمرده ام مرا بدان مطالبت همی کنند.

روزی ابوسعید خرّاز اندر ورع سخن همی گفت عبّاس بن المهتدی بدو بگذشت گفت یا با سعید شرم نداری کی اندر زیر بنای ابودوانیق نشینی و از حوض زبیده آب خوری و اندر ورع سخن گوئی.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوذر رَضیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم گفت از نیکوئی مسلمانی مرد، دست بداشتن است از آنچه او را بکار نیاید.
هوش مصنوعی: بوذر رضی الله عنه می‌گوید که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: یکی از نشانه‌های خوب مسلمان بودن، اجتناب از کارهایی است که به او مربوط نیست و به کار او نمی‌آید.
و ورع آنست کی از شبهت ها دست بدارد همچنانک ابراهیم ادهم گفت که ورع دست بداشتن همه شبهت هاست و دست بداشتن آنچه ترا بکار نیاید و آن ترک زیادتها بود.
هوش مصنوعی: ورع به معنای دوری کردن از چیزهای مشکوک است. ابراهیم ادهم می‌گوید که ورع یعنی دوری از هر نوع شبهه و همچنین اجتناب از چیزهایی که برایتان فایده‌ای ندارند. این به نوعی به معنای ترک اضافات و غیرضروری‌ها نیز هست.
ابوبکر صدّیق رَضِیَ اللّهِ عَنْهُ گفت ما هفتاد گونه حلال دست بداشته ایم از بیم آنک در حرام افتیم.
هوش مصنوعی: ابوبکر صدّیق می‌گوید که ما برای اینکه از ارتکاب حرام دور باشیم، به هفتاد نوع کار حلال توجه کرده‌ایم.
و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم گفت ابوهریره را با ورع باش تا عابدترین مردمان باشی.
هوش مصنوعی: پیامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم به ابوهریره فرمود که با احتیاط و پرهیزکاری زندگی کن تا از عابدترین انسان‌ها باشی.
جُنَیْد گوید از سرّی شنیدم که اهل ورع چهار تن بودند در وقت خویش حذیفة المرعشی و یوسف اسباط و ابراهیم بن ادهم و سلیمان خوّاص، اندر ورع نگاه کردند چون کار بریشان تنگ شد بآن آمدند که از هر چیز باندکی قناعت کردند.
هوش مصنوعی: جُنید می‌گوید که از یک راز شنیده است که در زمان خود چهار نفر از پرهیزگاران معروف بودند: حذیفه المرعشی، یوسف اسباط، ابراهیم بن ادهم و سلیمان خوّاص. آنها زمانی که به تنگنا افتادند و کارشان سخت شد، تصمیم گرفتند از هر چیزی کمی قناعت کنند و به زندگی ساده‌تری روی آوردند.
شبلی گوید ورع آنست کی از همه چیزها بپرهیزی بجز خدای.
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید ورع به معنای احتیاط و پرهیز از تمامی چیزها به جز خداوند است.
اسحق بن خَلَف گوید ورع اندر سخن صعب تر از آنک اندر زر و سیم و زهد اندر ریاست صعب تر از آنک اندر زر و سیم زیرا که تو آنرا بذل میکنی اندر طلب ریاست.
هوش مصنوعی: اسحق بن خلف می‌گوید که پرهیزگاری در کلام دشوارتر است از پرهیزگاری در اموال و ثروت. همچنین زهد در مقام و ریاست نیز دشوارتر از زهد در اموال و ثروت است، زیرا در مورد اموال می‌توانی آنها را برای دستیابی به مقام و ریاست هزینه کنی.
ابوسلیمان دارانی گوید ورع اوّلِ زهد است چنانک قناعت طرفی است از رضا.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان دارانی می‌گوید که ورع، نخستین مرحله‌ی زهد است، همان‌طور که قناعت بخشی از رضایت و خوشنودی به شمار می‌آید.
ابوعثمان گوید ثمرۀ ورع سبکیِ شمار بود.
هوش مصنوعی: ابوعثمان می‌گوید که نتیجه‌ٔ راست‌کرداری، سادگی در حساب و کتاب است.
یحیی بن معاذ گوید ورع ایستادن بود بر حدّ علم بی تأویل.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ می‌گوید که پرهیزکاری به معنای ایستادن بر مرز دانش بدون تأویل و تفسیر نادرست آن است.
ابوعبداللّه جّلا گوید کسی دانم که سی سالست تا بمکّه است و آنجا مقام کرد و آب زمزم نخورد مگر آنک به دلو و رسن خویش برکشید و هیچ از آنچه از مصر آوردند نخورد.
هوش مصنوعی: ابوعبدالله جلا می‌گوید شخصی را می‌شناسم که سی سال است به مکه رفته و در آنجا اقامت دارد. او آب زمزم را فقط با دلو و ریسمان خودش می‌کشد و هیچ‌یک از چیزهایی که از مصر آوردند، نمی‌خورد.
علیّ بن موسی التاهرتی گوید پشیزی از عبداللّه بن مروان بیفتاد اندر چاهی پلید، مردی بکرا بگرفت بسیزده دینار تا از آن چاه برآورد با او گفتند در این چه معنی بود گفت نام خدای برآن نبشته بود.
هوش مصنوعی: علی بن موسی الطاهرتی می‌گوید که عبداللّه بن مروان یک سکه کوچک را در یک چاه کثیف انداخت. مردی به او نزدیک شد و برای بیرون آوردن آن از چاه، مبلغی برابر با بیست و چند دینار درخواست کرد. وقتی از او پرسیدند چرا چنین مبلغی را خواسته، پاسخ داد که نام خدا بر آن سکه نوشته شده است.
یحیی بن معاذ گوید ورع بر دو گونه بود ورعی بود بر ظاهر کی بنه جنبد مگر بخدای، ورعی بود در باطن و آن آن بود که اندر دلت جز خدای اندر نیاید.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ می‌گوید ورع (پرهیزگاری) به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی ورع خارجی است که انسان فقط در ظاهر خود را از گناهان دور نگه می‌دارد و در واقع هیچ چیز جز خدا در دلش نمی‌گنجد. و دیگری ورع باطنی است که در آن، قلب شخص تنها به یاد خدا مشغول است و هیچ چیز دیگری در آن راه نمی‌یابد.
گفته اند هر که اندر ورع دقیقه نگاه ندارد بعطای بزرگ اندر نرسد و گفته اند هرکی اندر دین خرده نبیند خطر وی بزرگ نبود روز قیامت.
هوش مصنوعی: گفته شده است که کسی که در مسائل شرعی دقت نکند، به نعمت‌های بزرگ نخواهد رسید. همچنین گفته‌اند که اگر کسی در دین خود توجه کافی نداشته باشد، در روز قیامت خطر بزرگی برای او وجود نخواهد داشت.
ابن جّلا گوید هر که تقوی با درویشی وی صحبت نکند حرام محض خورد
هوش مصنوعی: ابن جلا می‌گوید هر کسی که با یک درویش که تقوی و پرهیزگاری دارد، ارتباط برقرار نکند، در واقع مرتکب عمل حرام شده است.
یونس بن عُبَیْد گوید ورع بیرون آمدنست از همه شبهت ها و بهر طرفة العینی با خویش شمار کردن.
هوش مصنوعی: یونس بن عباد می‌گوید که پرهیزکاری یعنی دوری از هر چیزی که شائبه‌ای دارد و این که انسان در هر لحظه خود را مورد ارزیابی قرار دهد.
سفیان ثوری گوید هیچ چیز ندیدم آسان تر از ورع هرچه نفس آرزو کند دست بدارد.
هوش مصنوعی: سفیان ثوری می‌گوید که هیچ چیزی را ساده‌تر از پرهیزکاری ندیده‌است؛ هر چیزی که نفس انسان به آن تمایل دارد، باید از آن دوری جست.
معروف کرخی گوید زبان از مدح نگه دارید چنانک از ذمّ نگه دارید.
هوش مصنوعی: معروف کرخی می‌گوید: زبان خود را مانند آن‌چه که در برابر بدگویی‌ها نگه‌می‌دارید، در برابر ستایش‌ها نیز کنترل کنید.
بشربن الحرث گوید سخترین کارها سه چیز است، بوقت دست تنگی سخاوت کردن و ورع اندر خلوت و سخن حق گفتن پیش کسی که ازو ترسی و امید داری خواهر بشر حافی بنزدیک احمدبن حنبل آمد و گفت ما بر بامها دوک ریسیم شعاع مشعلۀ طاهریان بر ما افتد بروشنائی آن دوک ریسیم روا بود یا نه احمد حنبل گفت تو کئی یا زن گفت خواهر بشر حافی گفت ورع صادق از خاندان شما بیرون آید دوک مریس اندر آن روشنائی.
هوش مصنوعی: بشربن الحرث می‌گوید که سه کار سخت‌ترین کارها هستند: یکی در زمان تنگدستی بخشندگی کردن، دیگری احتیاط و پرهیزگاری در خلوت و سوم گفتن حقیقت در مقابل کسی که از او ترس و امید داری. خواهر بشر حافی به نزد احمدبن حنبل رفت و گفت که ما روی بام‌ها دوک ریسیم و نور مشعلۀ طاهریان بر ما می‌افتد، آیا ریسیدن آن دوک در زیر این نور جایز است یا نه؟ احمد حنبل پرسید که تو چه کسی هستی؟ وقتی خواهر بشر حافی پاسخ داد، احمد حنبل گفت: پرهیزگاری صادق از خانواده شما باید از این کار دوری کند و ریسیدن دوک در آن نور درست نیست.
علیّ العطّار گوید ببصره بگذشتم جائی چند پیر دیدم نشسته و کودکان گرد ایشان اندر بازی میکردند من گفتم ای کودکان ازین پیران شرم ندارید کودکی گفت این پیران را ورع ضعیفست هیبتشان برخاستست.
هوش مصنوعی: علیّ العطّار می‌گوید که در بصره عبور می‌کردم و چند نفر پیر را دیدم که نشسته بودند و کودکان در حال بازی دور آن‌ها بودند. من به کودکان گفتم: ای بچه‌ها، از این پیران خجالت نمی‌کشید؟ یکی از کودکان پاسخ داد: احترام و ادبی که باید برای این پیران قائل شویم، در آن‌ها وجود ندارد و به همین دلیل هم هیچ هیبت و وقار خاصی ندارند.
مالک دینار چهل سال ببصره بود و هرگز خرما و رطب نخورد تا بمرد و چون وقت رطب بشدی گفتی یا اهل بصره این شکم هیچ نقصان نیست اندر وی، واندر شما هیچ چیز زیادت نیست.
هوش مصنوعی: مالک دینار چهل سال در بصره زندگی کرد و هرگز خرما و رطب نخورد تا اینکه فوت کرد. وقتی وقت خرما و رطب رسید، به مردم بصره گفت: "شما در شکم‌های خود هیچ کمبودی ندارید و در واقع چیزی هم به شما اضافه نشده است."
ابراهیم ادهم را گفتند ازین آب زمزم نخوری گفت اگر مرا دلوی بودی خوردمی.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم به او گفتند که از آب زمزم نخور، او نیز پاسخ داد که اگر دلوی (پیشانی) از آن آب بود، حتماً می‌نوشیدم.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت حارث محاسبی چون دست فرا طعام کردی اگر نه از حلال بودی رگی بر سرانگشت وی بجستی دانستی که حلال نیست نخوردی.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی دقّاق نقل شده که حارث محاسبی وقتی که دستی به سمت غذا دراز می‌کرد، اگر غذا از حلال نبود، رگی روی سر انگشت او ظاهر می‌شد و به این ترتیب مشخص می‌شد که او آن غذا را نخواهد خورد.
بشر حافی را بدعوتی خواندند طعام پیش او نهادند خواست که دست فراز کند دست وی فرمان نبرد باری چند چنان کرد مردی که آن عادت او دانست گفت دست وی فرا طعامی که اندر وی شبهت بود نرسد و فرمان نبرد، بی نیاز بود صاحب این دعوت از خواندن او شرم داشت.
هوش مصنوعی: بشر حافی را به مهمانی دعوت کردند و غذایی پیش او گذاشتند. او خواست دستش را به سوی غذا دراز کند، اما دستش فرمان نبرد و چند بار این کار را انجام داد. مردی که او را می‌شناخت، گفت که دست او به غذای موجود که شبیه غذاهای معمولی نیست نمی‌رسد و او به آن نیاز ندارد. صاحب مهمانی نیز از خواندن او شرم داشت.
سهل بن عبداللّه را پرسیدند از حلال گفت آنک در خدای عاصی نشود بدو.
هوش مصنوعی: سهل بن عبداللّه را درباره حلال سؤال کردند و او پاسخ داد: چیزی که در آن نافرمانی خداوند نباشد، حلال است.
و سهل گوید حلال صافی آن بود که اندر وی خدایرا فراموش نکند.
هوش مصنوعی: و راحت می‌توان گفت که حلال خالص چیزی است که در آن انسان خدا را فراموش نکند.
حسن بصری اندر مکّه شد غلامی را دید از فرزندان علیّ بن ابی طالب کرَّم اللّه وَجْهه پشت با کعبه گذاشته مردمانرا پند همی داد، حسن بایستاد پرسید که صلاح دین چیست؟ گفت ورع گفت آفت دین چیست؟ گفت طمع. حسن عجب بماند از وی.
هوش مصنوعی: حسن بصری در مکه به غلامی از نسل علی بن ابی‌طالب برخورد کرد که پشت به کعبه ایستاده و به مردم نصیحت می‌کرد. حسن ایستاد و از او پرسید که صلاح دین در چیست؟ غلام پاسخ داد که ورع، یعنی پرهیزکاری. سپس حسن پرسید که آفت دین چیست؟ غلام جواب داد که طمع. حسن از پاسخ او شگفت‌زده شد.
حسن گوید مثقال ذرّه از ورع بهتر از آنک هزار مثقال روزه و نماز، خداوند تعالی بموسی علیه السّلام وحی فرستاد که هیچکس بمن تقرّب نکند بچیزی چنانک بورع.
هوش مصنوعی: حسن می‌گوید یک مثقال از پرهیزکاری بهتر است از اینکه هزار مثقال روزه و نماز بگیریم. خداوند متعال به موسی علیه‌السلام وحی فرستاد که هیچ‌کس نمی‌تواند به من نزدیک شود به چیزی مانند پرهیزکاری.
ابوهریره گوید هم نشینان خدای فردا اهل ورع و زهد خواهند بود.
هوش مصنوعی: ابوهریره می‌گوید افرادی که در فردای قیامت با خداوند همنشین خواهند بود، اهل تقوی و زهد هستند.
سهل بن عبداللّه گوید هر که ورع با وی صحبت نکند اگر سر پیل بخورد سیر نشود.
هوش مصنوعی: سهل بن عبداللّه می‌گوید اگر کسی تقوا و پرهیزگاری را نداشته باشد، حتی اگر شیرینی زندگی را نیز تجربه کند، هرگز راضی و سیر نخواهد شد.
و گویند پارۀ مشک بردند بنزدیک عمربن عبدالعزیز از غنیمتی بینی فرا گرفت گفت منفعت این به بوی است و من کراهیت دارم که تنها بوی آن بشنوم، همه مسلمانان در بوی این شریک اند.
هوش مصنوعی: می‌گویند قسمتی از مشک را نزد عمر بن عبدالعزیز آوردند و او از آن بوی قیمتی گرفت و گفت: این بو منفعتی دارد و من از اینکه فقط بوی آن را استشمام کنم، بدم می‌آید؛ زیرا همه مسلمانان در بوی آن سهیم هستند.
ابوعثمان حیری را پرسیدند از ورع گفت ابوصالح نزدیک دوستی بود بوقت نزع، آن مرد چون بمرد ابوصالح چراغ فرونشاند او را پرسیدند گفت تا اکنون روغن از آنِ وی بود اکنون از آنِ وارثان است روغن دیگر طلب کنید جز ازین.
هوش مصنوعی: ابوعثمان حیری را درباره ورع و پرهیزگاری پرسیدند. او گفت ابوصالح در زمان مرگ دوستی داشت. وقتی آن مرد فوت کرد، ابوصالح灯چراغ را خاموش کرد. وقتی از او سوال کردند، گفت: تا این لحظه روغن این چراغ از آنِ او بود، اما حالا روغن از آنِ وارثان اوست. بنابراین، روغن دیگری بیاورید و از این روغن استفاده نکنید.
کَهْمَس گوید گناهی کرده ام چهل سالست تا بدان میگریم، برادری بزیارت من آمد او را ماهی خریدم پارۀ گل از دیوار همسایه باز کردم تا دست بشوید و ازو حلالی نخواستم.
هوش مصنوعی: کَهْمَس می‌گوید که چهل سال است به خاطر گناهی که کرده‌ام گریه می‌کنم. برادری به دیدار من آمد و من برای او ماهی خریدم. تکه‌ای گل از دیوار همسایه برداشتم تا دستانش را بشوید، اما از او حلالی نخواستم.
مردی نامۀ نوشت اندر سرائی که بکرا گرفته بود خواست که خاک بر آن نامه کند از دیوار آن خانه گفت خانه بکرا گرفته ام نشاید پس گفت این را خطری نباشد خاک بر آن نامه کرد هاتفی آواز داد آنک این خاک را سبک داشت فردا بداند چون باوی شمار کند. احمد حنبل سطلی گرو کرد بدکان بقّالی بمکّه چون خواست که باز ستاند، بقّال دو سطل بیاورد گفت هر کدام که آنِ تست بردار، احمد گفت مشکل شد بر من، سطل ترا و سیم ترا، بقّال گفت سطل تو اینست ترا می آزمودم گفت نخواهم سطل بگذاشت.
هوش مصنوعی: مردی در خانه‌ای خالی نامه‌ای نوشت و خواست که بر آن خاک بپاشد. او از دیوار آن خانه گفت که خانه خالی است و این کار مناسب نیست. سپس گفت که این کار ضرری ندارد و بر نامه خاک ریخت. در این حال، صدایی شنید که به او هشدار داد که کسی که این خاک را سبک بشمارد، فردا پیام آن را خواهد دانست. احمد حنبل سطل‌هایی را نزد یک بقال در مکه گرو گذاشت. وقتی خواست آنها را پس بگیرد، بقال دو سطل آورد و گفت هرکدام که به تو تعلق دارد، بردار. احمد گفت این برای من دشوار است، زیرا هر دو سطل متعلق به تو و به من است. بقال گفت این سطل متعلق به تو است و من فقط می‌خواستم تو را امتحان کنم. احمد پاسخ داد که نمی‌خواهم آن را برگردانم.
عبداللّه مبارک جائی میرفت وقت نماز اندر آمد از ستور فرود آمد تا نماز کند ستور اندر غلّه شد و آن دیهی سلطانی بود، عبداللّه مبارک آن ستور بگذاشت و اندر ملک خویش نگذاشت و قیمت آن بسیار بود.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک به جایی می‌رفت و زمانی که وقت نماز رسید، از اسبش پیاده شد تا نماز بخواند. در همین حین، اسب در میان غله‌ها رفت و چون آن منطقه متعلق به سلطان بود، عبدالله مبارک اسب را رها کرد و در ملک خود برنگرداند، با اینکه قیمت آن اسب بسیار بالا بود.
و هم عبداللّه مبارک راست که از مرو باز شام شد بسبب قلمی که فرا خواسته بود و با خداوند نداده بود.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک به خاطر قلمی که از مرو خواسته بود، به شام بازگشت و با خداوند در این مورد صحبت نکرده بود.
ابراهیم النّخعی ستوری با چارت فرا ستد تازیانه از دست وی بیفتاد فرود آمد و ستور ببست و بازگشت و تازیانه بستد گفتند اگر بستور بازگشتی گفت من بکرا از آن سو شده ام نه از این سو دیگر.
هوش مصنوعی: ابراهیم النخعی، هنگامی که سوار بر اسبش بود، تازیانه‌اش از دستش افتاد. او از اسب پیاده شد، اسب را بست و به سمت تازیانه‌اش رفت. وقتی از او پرسیدند که آیا دوباره به سمت اسبش برمی‌گردد، او پاسخ داد که من از سمت دیگر آمده‌ام و دیگر برنمی‌گردم.
ابوبکر دقّاق گوید از تیه بنی اسرائیل مانده بودم پانزده روز چون بکنار آمدم یکی از لشکریان پیش من آمد و شربتی آب بمن داد اثر آن سی سال بر دلم بماند.
هوش مصنوعی: ابوبکر دقّاق می‌گوید که پانزده روز در کنار تیه بنی‌اسرائیل مانده بودم. وقتی بیرون آمدم، یکی از سربازان پیش من آمد و به من شربتی آب داد. اثر آن آب برای سی سال بر دلم باقی ماند.
رابعه راست گویند بروشنائی چراغ سلطانی پیراهن وی که دریده بود باز دوخت دل وی بسته شد بروزگاری دراز، باز یاد آمد سبب آن، پیراهن بدرید آن جایگاه که دوخته بود، دلش گشاده شد.
هوش مصنوعی: رابعه به درستی می‌گوید که وقتی چراغ سلطانی روشن بود و پیراهن او که پاره شده بود، دوباره دوخت، دلش برای مدت طولانی آرام گرفت. اما هنگامی که یادش آمد چه چیزی باعث شده بود که پیراهنش پاره شود، دلش دوباره ناراحت شد.
سفیان ثوری را بخواب دیدند که دو پر داشتی، اندر بهشت ازین درخت بدان درخت همی پریدی گفتند این بچه یافتی گفت بورع بورع.
هوش مصنوعی: سفیان ثوری را در خواب دیدند که دو بال داشت و در بهشت از یک درخت به درخت دیگر می‌پرید. گفتند این جوان به چه چیزی دست یافته است؟ و او گفت: به پرهیزگاری و دوری از گناه.
حسّان بن ابی سنان نزدیک اصحاب حسن بایستاد گفت بر شما چه سخت تر است گفتند ورع گفت بر من هیچ چیز آسانتر از آن نیست گفتند چونست گفت چهل سالست که از جوی شما آب سیر نخورده ام و چهل سالست حسّان پهلو بر زمین ننهاده بود بخواب و گوشت فربه نخورده بود و آب سیر نخورد چون فرمان یافت ویرا بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت نیکست کار من ولیکن از بهشت مرا بازداشته اند بسبب سوزنی که فراخواستم و با خداوند ندادم.
هوش مصنوعی: حسّان بن ابی سنان به نزد اصحاب حسن رفت و گفت: چه چیزی برای شما سخت‌تر است؟ آن‌ها پاسخ دادند: ورع، او گفت: برای من هیچ چیز آسان‌تر از ورع نیست. وقتی از او پرسیدند چرا، گفت: چهل سال است که از جوی شما آب سیر نخورده‌ام و چهل سال است که بر زمین دراز نکشیده‌ام و گوشت چربی نخورده‌ام و آب سیر ننوشیده‌ام. وقتی به او فرمان داده شد که بخوابد، او خواب دید و از او پرسیدند خدا با تو چه کرد؟ او گفت: کار من خوب است، اما بهشت از من دور شده به خاطر سوزنی که خواهش کردم و خدا به من نداد.
عبدالواحدرا غلامی بود او را چندین سال خدمت کرده بود و چهل سال عبادت کرده اندر ابتداء کار کیّالی کرد چون فرمان یافت او را بخواب دیدند گفت خدای با تو چه کرد گفت خیرست ولیکن از بهشت محبوسم که چهل سال قفیز از غبار پیمانه بر من بیرون آورده اند.
هوش مصنوعی: عبدالواحد خادمی داشت که سال‌ها در خدمت او بود و چهل سال عبادت کرد. در آغاز کارش، کیّالی را انجام داد و پس از آن که از خداوند فرمان گرفت، در خواب دیدند که گفت: «خداوند با تو چه کردند؟» و او پاسخ داد: «خیر است اما من از بهشت محروم شده‌ام، زیرا چهل سال غبار پیمانه بر من ریخته‌اند.»
عیسی علیه السّلام بگورستانی بگذشت مردی از آن گورستانیان آواز داد، خدای ویرا زنده کرد گفت تو کئی گفت حمّالی بودم بارهای مردمان برگرفتمی روزی پشتۀ هیزم از آن کسی برگرفتم خلالی از آن باز کردم تا بمرده ام مرا بدان مطالبت همی کنند.
هوش مصنوعی: عیسی علیه‌السلام از کنار گورستانی عبور می‌کرد که ناگهان مردی از آنجا فریاد زد. او گفت: "خدای من مرا زنده کرد!" وقتی از او پرسیدند کی هستی، جواب داد: "من یک باربر بودم که بارهای مردم را حمل می‌کردم. روزی یک دسته هیزم از کسی برداشتم و بعد از آن به هنگام مرگم، به خاطر آن کار از من سوال می‌شود."
روزی ابوسعید خرّاز اندر ورع سخن همی گفت عبّاس بن المهتدی بدو بگذشت گفت یا با سعید شرم نداری کی اندر زیر بنای ابودوانیق نشینی و از حوض زبیده آب خوری و اندر ورع سخن گوئی.
هوش مصنوعی: روزی ابوسعید خرّاز در مورد پرهیزگاری صحبت می‌کرد که عبّاس بن المهتدی به او نزدیک شد و گفت: ای ابوسعید، شرم نمی‌کنی که در زیر بنای ابودوانیق نشسته‌ای و از حوض زبیده آب می‌خوری و در مورد پرهیزگاری صحبت می‌کنی؟