باب سی و یکم - در حَیَا
قالَ اللّهُ تَعالی اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ یَرَیٰ.
عبداللّه بن عمر گوید رَضِیَ اللّه عَنْهُ که پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت شرم وحیا از ایمانست.
عبداللّه بن مسعود گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ روزی یارانرا گفت شرم دارید از خدای عَزَّوَجَلَّ چنانکه واجبست گفتند ما شرم می داریم از خدای عَزَّوَجَلَّ والحمداللّه، گفت نه آنست ولیکن هر که شرم دارد از خدای تعالی، بحقّ شرم، بگو سرّ نگاه دار و آنچه دروست، و شکم نگاه دارد وآنچه دروست، و یاد کن از مرگ و گور و هر که آخرت خواهد از زینت دنیا دست بدارد، و هر که این بکرد شرم داشت از خدای تعالی بحق شرم.
بعضی از حکما گفته اند شرم را زنده دارند بمجالست آنک از وی شرم دارند.
ابن عطا گوید علمِ بزرگترین، هیبت است و شرم، چون این هر دو از بنده بشد هیچ خیر نماند در وی.
ذوالنّون مصری گوید شرم، یافتن هیبت بود اندر دل با وحشت آنچه از تو رفته است از ناکردنیها.
و هم او گوید دوستی فرا سخن آرد و شرم خاموش کند و بیم بی آرام کند.
ابوعثمان گوید هر که اندر حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای عَزَّوَجَلَّ در آنچه گوید، مغرور بود.
ابوبکر اشکیب گوید حسن حدّاد اندر نزدیک عبداللّهِ مُنازل شد گفت از کجا می آئی گفت از مجلس ابوالقاسم مُذکِّر گفت اندر چه سخن می گفت، گفت اندر حیا عبداللّه گفت ای عجب از آن کس که اندر حیا سخن گوید و از خدای عَزَّوَجَلَّ شرم ندارد.
سری گوید حیا و انس، بدرِ دل آیند اگر در وی زهد و ورع یابند فرود آیند و اگر نیابند بازگردند.
جُرَیری گوید قرن پیشین معاملت میان ایشان بدین بود، و چون دین فرسوده شد، دیگر قرن را، معاملت بوفا بود تا وفا بشد قرن دیگر از پس ایشان معاملت بمروّت کردند مروّت نیز برخاست، قرن دیگر از پس ایشان، معاملت بحیا کردند تا حیا برخاست پس مردمان چنان شدند که معامله برغبت و رَهْبت کردند.
و گویند در قول خدای تعالی اندر قصّۀ یوسف عَلَیْهِ السَّلام وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَولا اَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ که برهان آن بود که زلیخا جامه بر روی آن بت افکند که در گوشۀ خانه بود، یوسف عَلَیْهِ السَّلامُ گفت چه میکنی گفت شرم دارم از وی، یوسف عَلَیْهِ السَّلامُ گفت من بشرم اولیترم از آفریدگار خویش.
و گویند درین آیت دیگر فَجاءَتْهُ اِحْدیهما تَمْشی عَلَی اسْتِحْیاءٍ گویند دختر شعیب پیغامبر عَلَیْهِ السَّلامُ شرم داشت از موسی عَلَیْهِ السَّلامُ از آنکه ویرا مهمان همی خواند، شرم میداشت که نباید که موسی اجابت کند، صفت میزبان، شرم بود و آن شرمِ کرم بود.
ابوسلیمان دارانی گوید خداوند تعالی گوید بندۀ من از من شرم نداری عیبهای تو که بر مردمان بود فراموش کردم، و موضعها که اندر زمین گناه کردی آن بقعه را فراموش گردانیدم و زَلّتهای تو از اُمّ الکتاب محو کردم و روز قیامت اندر شمار، با تو استقصا نکنم.
گویند مردی از بیرون مسجد نماز میکرد او را گفتند چرا در مسجد نماز نکنی گفت شرم دارم که در خانۀ او شوم و در وی عاصی شده ام.
از علامتی شرمگنی آنست که ویرا جایی نبینند که از آن ویرا شرم باید داشت.
کسی دیگر می گوید شبی بیرون شدیم و میرفتیم مردی دیدیم خفته در بیشۀ و اسبی آنجا چرا میکرد ویرا فرا جنبانیدیم گفتم نترسی در چنین جای مخوف از ددگان، سربرداشت و گفت من شرم دارم که از غیر او ترسم، سر باز نهاد و بخفت.
خداوند تعالی وحی فرستاد بعیسی عَلَیْهِ السَّلامُ که خویشتن را پند ده اگر پند پذیرفتی والّا شرم دار از من که مردمانرا پند دهی.
و گفته اند حیا بر وجوه است حیای جنایت است چون حیای آدم عَلَیْهِ السَّلامُ که او را گفتند ای آدم از ما می گریزی از ما گفت نه، یارب ولیکن شرم میدارم و حیای تقصیر است چون حیای فریشتگان که گویند یارب ترا نپرستیدیم بحقّ عبادت تو و حیای اجلال است چون حیای اسرافیل عَلَیْهِ السَّلامُ بپر، خویشتن را بپوشید از شرم خدای تعالی و حیای کرم آنست که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شرم داشت از امّتان، که گفتی بیرون شوید از خانۀ من تا خداوند تعالی گفت ولامُسْتَْأنِسینَ لِحَدیثٍ.
و حیای حشمت است چنانکه امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ را بود که مقداد را گفت تا حکم مَذْی از پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بپرسید.
و حیای استحقارست چنانکه موسی عَلَیْهِ السَّلامُ گفت یارب شرم دارم که مرا حاجتی بود از دنیا از تو سؤال کنم، خداوند تَبارَکَ وَتَعالی گفت یاموسی تا نمک دیگ و علف گوسفندان از من خواه، و حیای ربّ است سُبْحانَهُ وَتَعالی نامۀ بمهر ببنده دهد پس از آن که بصراط گذشته باشد اندر وی نوشته ای گوید بندۀ من کردی آنچه کردی من شرم دارم که آن بر تو پدیدار کنم، برو که ترا بیامرزیدم.
از استاد ابوعلی شنیدم که یحیی بن معاذ اندر ین خبر گفت سبحان آن خدائی که بنده گناه کند و خدای تعالی شرم دارد از وی.
و شرم خداوند تعالی بر صفت شرم بندگان روا نبود، حیا از وی، بمعنی ترک بود.
فضیلِ عیاض گوید پنج چیز است از علامت بدبختی، سختی دل، و نابودن اشک در چشم و بی شرمی، و رغبت اندر دنیا، و در ازای امل.
و اندر بعضی از کتابها است که خدای عَزَّوَجَلَّ گوید بندۀ من انصاف من بندهد مرا بخواند من شرم دارم که ویرا باز زنم و وی گناه همی کند و از من شرم ندارد.
و بدانک حیا گدازش آرد گویند شرم گداختن دل بود از آنچه مولی جَلَّ جَلالُهُ داند از تو، و گفته اند حیا انقباض دل بود از تعظیم خدای عَزَّوَجَلَّ.
و گفته اند چون بنده خواهد کی مجلس کند تا خلق را پند دهد فریشتگانی که بر وی موکّل اند آواز دهند که خویشتن را پند ده بدانچه برادرانرا پند میدهی و الّا شرم دار از آفریدگار خویش که او ترا می بیند.
جُنید را از شرم پرسیدند گفت دیدن آلا باشد از خداوند خویش و رؤیت تقصیر از خویشتن ازین دو معنی حالی تولّد کند آنرا حیا خوانند.
واسطی گوید بشرمگن عرق می دود و آن زیادتی است که اندرو بود و مادام تا اندر نفس، چیزی بود از حیا مصروف بود.
و از استاد ابوعلی شنیدم که گفت حیا دست بداشتن دعوی بود پیش خدای عَزَّوَعَلا.
ابوبکر ورّاق را گویند که گفت بسیار وقت بود که دو رکعت نماز کنم و من از آن بازگردم چنان باشم که کسی از دزدی بازگردد، از شرم داشتن.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.