گنجور

باب بیستم - اندر تَوَکُّل

قالَ اللّهُ تَعالی. وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.

و دیگر جای گفت وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُم مُْؤمِنینَ.

عبداللّه بن مسعود رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغمبر گفت صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ همه امّتانرا بمن نمودند بموسم، امّت خویش را دیدم کوه و بیابان همه پر آمده از ایشان، عجب بماندم اندر بسیاری ایشان و هیئت ایشان، مرا گفت خشنود شدی گفتم شدم، گفتند بازین همه هفتاد هزار دیگر اند که اندر بهشت شوند بی شمار، و ایشان آنها باشند که داغ نکنند و فال نگیرند و افسون نکنند، و بر خدای تعالی توکّل کنند.

عُکّاشه برخاست و گفت یا رَسولَ اللّه دعا کن تا خدای مرا از جملۀ ایشان کند، گفت یارب او را ازیشان کن، یکی دیگر برخاست و گفت مرا نیز دعا کن همچنین، پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت عکاشه بر تو سبقت کرد.

ابوعلی رودباری گوید عمروبن سِنانرا گفتم مرا حکایت کن از سهل بن عبداللّه گفت سهل گفت نشان توکّل سه چیزست، آنک سؤال نکند و چون پدیدار آید باز نزند و چون فرا گیرد ذخیره نکند.

ابوموسی دَیْبُلی گوید ابویزید را از توکّل پرسیدند مرا گفت تو چگوئی گفتم اصحاب ما گویند اگر بر دست چپ و راست تو شیر اژدها باشد باید که اندر سرّ تو هیچ حرکت نباشد. بایزید گفت این غریب است ولکن اگر اهل بهشت اندر نعمت بهشت می نازند و اهل دوزخ اندر دوزخ همی گدازند و تو تمیز کنی بر دل بر ایشان از جمله متوکّلان نباشی.

سهل بن عبداللّه گوید اوّل مقام اندر توکّل آنست که پیش قدرت چنان باشی که مرده پیش مرده شوی چنانک خواهد میگرداند، مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکت نباشد.

حَمْدون قصّار گوید توکّل دست بخدای تعالی زدن است.

احمد خضرویه گوید حاتم اصمّ کسی را گفت از کجا خوری گفت وَلِلّهِ خَزَائِنُ السَمَواتِ وَالْاَرْضِ ولکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهونَ و بدانک محل توکّل دلست و حرکت ظاهر توکّل را مُنافی نیست پس از آنک بنده متحقّق باشد بدانک تقدیر از قِبَل خدای است اگر بر وی دشوار شود بتقدیر او بود و اگر اتّفاق افتد، بآسان بکردن او بود.

انس گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ مردی آمد بر اشتری و گفت یا رَسولَ اللّه اشتر بگذارم و توکّل بر خدای کنم گفت نه، اشتر ببند و توکّل بر خدای کن.

ابراهیم خوّاص گوید هرکه را توکّل در خویش درست آید اندر غیر نیز درست آید.

و چون کسی گفتی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ بشر حافی گفتی بر خدای عزّوجلّ دروغ میگوئی اگر بر خدای توکّل کرده بودی راضی بودی بر آنچه خدای بر تو راند.

یحیی بن معاذ را پرسیدند که مرد بمقام توکّل کی رسد گفت آنگاه که بوکیلی خدای رضا دهد.

ابراهیم خوّاص گوید اندر بادیه همی رفتم هاتفی آواز داد باز وی نگریستم، اعرابیی را دیدم، میرفت، مرا گفت یا ابراهیم توکّل با ماست نزدیک ما بباش تا توکّل تو درست آید، ندانی که امید تو بدانست که در شهر شوی که اندر وی طعام بود و ترا بدان قوّت بود و بدان بتوانی رفت، طمع از شهرها ببر و توکّل کن.

ابن عطا را پرسیدند از توکّل گفت آن بود که از طلب سببها باز ایستی با سختی فاقه، و از حقیقت سکون بنیفتی با حقِّ ایستادن بر آن.

و ابونصر سرّاج گوید شرط توکل آن بود که بوتراب نخشبی کردست و آن آنست که خویشتن را اندر دریای عبودیّت افکنی و دل با خدای بسته داری و با کفایت آرام گیری اگر دهد شکر کنی و اگر باز گیرد صبر کنی.

ذوالنّون مصری گوید توکّل دست بداشتن است از تدبیر نفس و از حیلت و قوّت خویش بیرون آمدن و توانائی بنده بر توکّل آنگاه بود که داند که حق سُبْحَانَهُ وَتَعالی آنچه بر وی میرود میداند و می بیند.

کتّانی گوید از بوجعفر فرخی شنیدم که گفت مردی را دیدم از عیّاران، ویرا تازیانه همی زدند، گفتم ویرا، کدام وقت آسانتر بود اَلَم زخم بر شما، گفت آنگاه که آنکس که از بهر او می زنند می نگرد.

حسینِ منصور گفت ابراهیم خوّاص را، چه میکردی اندرین سفرها و بیابانها که می بریدی گفتا در توکّل مانده بودم خویشتن را بر آن راست می نهادم گفت عمر بگذاشتی اندر آبادان کردن باطن کجائی از فنا در توحید.

ابونصر سرّاج گوید توکّل آنست که ابوبکر دقّاق گوید زندگانی با یک روز آوردن و اندوه فردا نابردن، و چنانک سهل بن عبداللّه گوید توکّل آنست که با خدای عنان فروگذاری چنانک او خواهد.

بویعقوب نهرجوری گوید توکّل بحقیقت ابراهیم را علیه السّلام بود که جبرئیل گفت علیه السّلام هیچ حاجت هست گفت بتو نه، زیرا که از نفس خود غائب بود بخدای عزّوجلّ، با خدای هیچ چیز دیگر ندید.

ذوالنّون مصری را پرسیدند از توکّل، گفت از طاعت اغیار بیرون آمدن و بطاعت خدای پیوستن گفت زیادت کن گفت خویشتن بصفت بندگی داشتن و از صفت خداوندی بیرون آوردن.

حمدونرا پرسیدند از توکّل گفت اگر ترا ده هزار درم بود و بر تو دانگی وام بود ایمن نباشی که بمیری و آن بر تو بماند و اگر ده هزاردرم ترا وام بود و هیچ چیز نداری، نومید نباشی از خدای عزّوجلّ بگزاردن آن.

ابوعبداللّه قرشی را پرسیدند از توکّل گفت دست بخدای زدن بهمه حالها، سائل گفت زیادت کن گفت هر سببی که ترا سببی رساند دست بداشتن تا حق تعالی متولّی آن بود.

سهل بن عبداللّه گوید توکّل حال پیغمبر علیه الصلوة والسّلام بود و کسب سنّت اوست هرکه از حال او بازماند باید که از سنّت او باز نماند.

ابوسعید خرّاز گوید توکّل اضطرابی بود بی سکون و سکون بود بی اضطراب.

و گفته اند توکل آن بود که نزدیک تو اندک و بسیار هر دو یکی باشد.

ابن مسروق گوید توکّل گردن نهادنست بنزدیک مجاری حکم و قضا.

ابوعثمان گوید توکّل بسنده کردن است بخدای عزّوجلّ و اعتماد کردن بر وی.

حسینِ منصور گوید توکّل بحق آنست که تا اندر شهر کسی داند اولی تر ازو بخوردن، نخورد.

عمربن سنان گوید ابراهیم خوّاص بما بگذشت گفتیم از عجائبها که دیدی ما را خبر ده، گفت مرا خضر دید صحبت خواست، ترسیدم که توکّل من تباه شود از صحبت وی مفارقت کردم.

سهل را پرسیدند از توکّل گفت دلی بود که با خدای تعالی زندگانی کند بی علاقتی.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت توکّل سه درجه است توکّل است و تسلیم و تفویض، متوکّل بوعده آرام گیرد و صاحب تسلیم بعلم وی بسنده کند و صاحب تفویض بحکم وی رضا دهد.

و از وی شنیدم که توکّل بدایت باشد و تسلیم واسطه و تفویض نهایت.

دقّاق را پرسیدند از توکّل گفت خوردنی بی طمع.

یحیی بن معاذ گوید صوف پوشیدن زهد نیست دکانی است و سخن گفتن اندر زهد پیشه است و صحبت قافله کردن طمع داشتن است و این همه بند است.

کسی نزدیک شبلی آمد، گله کرد از بسیاری عیال گفت با خانه رو و هرکه را روزی بر خدای نیست از خانه بیرون کن.

سهل بن عبداللّه گوید هر که طعن زند اندر کسب، اندر سنّت طعن زده باشد و هر که طعن در توکّل کرده باشد طعن در ایمان کرده باشد.

ابراهیم خوّاص گوید اندر راه مکّه شخصی دیدم مُنْکَر گفتم تو کیستی پریی یا آدمی گفت پری گفتم کجا میشوی گفت بمکه گفتم بی زاد و راحله گفت از ما نیز کس بود که بر توکّل رود چنانک از شما گفتم توکّل چیست گفت از خدا فراستدن.

ابوالعبّاس فَرْغانی گوید ابراهیم خوّاص اندر توکّل یگانه بود و باریک فراگرفتی و هرگز سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیراه از وی غائب نبودی گفتند یا ابااسحق این چرا داری و تو از همه چیزها منع کنی، گفت این چیزها توکّل بزیان نیارد و خدایرا بر ما فریضهاست، درویش یک جامه دارد چون بدرد و سوزن و رشته ندارد عورت وی پیدا شود و از فریضه بازماند و چون رکوه ندارد طهارت بر وی تباه شود و چون رکوه و سوزن و رشته ندارد ویرا بنماز متّهم دار.

و هم از وی شنیدم یعنی استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ که گفت توکّل صفت مؤمنان باشد و تسلیم صفت اولیا و تفویض صفت موحّدان.

و هم از وی شنیدم که گفت توکل صفت انبیا بود و تفویض صفت پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ و تسلیم صفت ابراهیم علیه السّلام.

ابوجعفر حدّاد گوید دوازده سال اندر بازار بودم و بر اعتقادِ توکّل کار کردمی و هر روز مزد بیافتمی و هیچ منفعت از آن برنداشتمی بقدر شربتی آب و نه آن قدر که اندر گرمابه شدمی و هر روز مزد خویش بنزدیک درویشان آوردمی بشونیزیه و بران حال همی بودم.

حسن برادر سنان گوید چهارده حجّ کردم تهی پای بر توکّل چون خاری اندر پا شدی مرا یاد آمدی که توکّل کرده ام پای اندر زمین مالیدمی و برفتمی.

خیرالنسّاج گوید ابوحمزه گفت از خدای شرم دارم که اندر بادیه شوم بر سیر و توکّل اعتقاد کرده باشم تا رفتن من بر سیر نباشد که زادی بود که برگرفته باشم.

حمدونرا پرسیدند از توکّل گفت این چه درجه است که من بدان نرسیده ام هنوز، چگونه سخن گوید در توکّل آنرا که هنوز درست نشده باشد حال ایمان گفته اند متوکّل طفلی بود که هیچ جای راه نداند مگر با پستان مادر، متوکّل نیز راه نداند مگر با خدای تعالی.

واندر حکایت همی آید که کسی گوید اندر بادیه بودم از پیش قافله بشدم کسی را دیدم اندر پیش من همی رفت بشتافتم تا اندر وی رسیدم زنی دیدم عُکّازۀ اندر دست، آهسته همی رفت گمان بردم که مگر مانده است دست در جیب کردم و بیست درم بیرون آوردم و به وی دادم گفتم بگیر و اینجا بباش تا قافله اندر رسد و چهار پای بکرا بگیر و امشب نزدیک من آی تا همه کار تو بسازم آن زن دست بیرون کرد و چیزی از هوا فرا گرفت، بنگرستم، دست وی پر دینار بود، گفت تو درم از جیب بیرون آوردی و من دینار از غیب گرفتم.

ابوسلیمان دارانی گوید بمکّه مردی دیدم هیچ چیز نخوردی الّا آب زمزم روزی چند بگذشت، گفتم اگر این آب زمزم فرو شود چه خوری گفت برخاست و بوسه بر سر من داد و گفت جَزَاکَ اللّهُ خَیْراً، مرا راه نمودی که من چندین گاه بود تا زمزم را همی پرستیدم و برفت.

ابراهیم خوّاص گوید اندر راه شام برنائی را دیدم، نیکو روی و نیکو لباس مرا گفت صحبت کنی گفتم من گرسنه باشم گفت بگرسنگی با تو باشم، چهار روز ببودم فتوحی پدیدار آمد گفتم نزدیک تر آی، گفت اعتقادم آنست که تا واسطه اندر میان باشد نخورم گفتم یا غلام باریک آوردی گفت یا ابراهیم دیوانگی مکن که ناقد بصیرست از توکّل بدست تو هیچ چیز نیست، پس گفت کمترین توکّل آنست که چون فاقه بتو درآید حیلت نجوئی الّا از آنکس که کفایت بدوست.

و گفته اند توکّل پاک کردن دلست از شکها و کار با ملک الملوک گذاشتن.

گروهی اندر نزدیک جُنَیْد شدند گفتند روزی همی جوئیم گفت اگر دانید که کجاست بجوئید گفتند از خدای تعالی بخواهیم گفت اگر دانید که شما را فراموش کرده است باز یاد وی دهید گفتند اندر خانه شویم و بر توکّل بنشینیم گفت تجربه شک بود، گفتند پس چه حیلت است گفت دست بداشتن حیله.

ابوسلیمان دارانی احمدبن ابی الحَواری را گفت راه آخرت بسیارست و پیر تو بسیار راه داند ازان. مگر این توکّل مبارک که من از آن هیچ بوی ندارم.

و گفته اند توکّل ایمنی است با آنچه در خزینه خدایست عَزَّوَجَلَّ و نومیدی از آنچه در دست مردمانست.

و گفته اند توکّل آسودگی سرّ است از تفکّر در تقاضاء طلب روزی.

حارث محاسبی را پرسیدند که متوکّل را طمع بود گفت بود. از آنجا که طمع است خاطرها گذرد ولیکن زیان ندارد و قوّت کند ویرا بافکندن طمع، بنومید شدن از آنچه در دست مردمان است.

نوری را وقتی اندر بادیه گرسنگی غلبه کرد، هاتفی آواز داد که دو کدام دوستر داری سببی یا کفایتی گفت کفایت، وراء آن غایت نباشد، بهفده روز هیچ چیز نخورده بود.

ابوعلی رودباری گوید چون درویش بعد از پنج روز گوید گرسنه ام او را ببازار فرستید تا کسب کند.

ابوتراب نخشبی صوفیی را دید که دست بپوست خربزه می کرد تا بخورد که سه روز بود که چیزی نخورده بود گفت ترا صوفی گری مسلّم نیست با بازار شو.

ابویعقوب اقطع بصری گوید وقتی بمکّه بده روز هیچ چیز نیافتم، ضعفی یافتم اندر خویشتن، نفس مرا بکشید بوادی شدم، تا مگر چیزی یابم تا آن ضعف از من بشود، شلغمی را دیدم آنجا افتاده، برگرفتم وحشتی از آن بدل من آمد چنانک کسی مرا گوید که ده روز گرسنگی بردی مزد وی اینست که نصیب تو شلغمی بود آنرا بینداختم، اندر مسجد شدم و بنشستم، مردی عجمی درآمد و انبانی پیش من بنهاد و گفت این تراست، گفتم چونست که مرا بدین تخصیص کردی گفت اندر کشتی بودم ده روز و کشتی غرق خواست شد و بشرف هلاک رسید هر یکی که در آنجا بودند نذری کردیم که اگر خدای تعالی ما را برهاند چیزی صدقه کنیم، من نیز نذر کردم که اگر خدای مرا برهاند این را بصدقه دهم بهر که نخست چشم من بر وی افتد، از مجاوران، نخست چشمم بر تو افتاد، گفتم سرش بگشای، وی بگشاد کعک مصری و مغز بادام مقشّر و شکر و کعب الغزال بود، از هریکی قبضۀ برگرفتم باقی با نزدیک کودکان بر بهدیه از من که من آن فرا پذیرفتم و با خویشتن گفتم روزی تو ده روز است تا اندر راه است و تو اندر وادی همی جوئی.

بوبکر رازی گفت نزدیک ممشاد دینوری بودم، حدیث اوام همی رفت گفت ما را وامی بود بدان سبب مشغول دل بودم بخواب دیدم که کسی گوید یا بخیل این مقدار فرا ستدی بر ما، زیادت وام کن و مترس، بر تو گرفتن و بر ما باز دادن پس از آن نیز با هیچ قصّاب و بقّال شمار نکردم.

بنان حمّال گوید اندر راه مکّه بودم، از مصر همی آمدم و با من زاد بود پیرزنی بیامد مرا گفت یا بنان تو حمّالی، زاد بر پشت همی گیری و پنداری که ترا روزی ندهد گفت بینداختم، و بسه روز هیچ چیز نخوردم، خلخالی یافتم اندر راه، نفس میگفت بردار تا خداوند وی بیاید، باشد که چیزی بتو دهد، با وی دهم پس همان زنرا دیدم مرا گفت تو بازرگانی میکنی میگوئی تا خداوند وی بیاید، با وی دهم تا مرا چیزی دهد، پس چنگالی درم فرا من انداخت و گفت نفقه کن، تا بنزدیک مصر از آنجا نفقه می کردم.

بنانرا کنیزکی آرزو کرد تا ویرا خدمت کند با برادران انبساط کرد و بهاء آن فراهم آوردند گفتند کاروان فرا رسید یکی بخریم موافق چون کاروان رسید همگانرا بر یکی اتّفاق افتاد گفتند این شایسته است، خداوندش را گفتند این بچند میدهی گفت آن بهائی نیست، الحاح کردند گفت این کنیزک از آنِ بنان حمّال است، زنی فرستاده است او را از سمرقند، کنیزک نزدیک بنان حمّال بردند و قصّه بگفتند.

حسن خیّاط گوید نزدیک بشر حافی بودم گروهی آمدند و بر وی سلام کردند گفت شما چه قومید گفتند ما از شامیم، بسلام تو آمده ایم، بحجّ خواهیم شد، گفت خدای پذیرفته کناد گفتند تو با ما رغبت کنی گفت بسه شرط بیایم یکی آنک هیچ چیز برنگیریم و هیچ چیز نخواهیم و اگر چیزی دهند فرا نستانیم گفتند ناخواستن و نابرگرفتن توانیم کرد امّا آنک پیدا آید نتوانیم کرد که فرا نگیریم گفت پس شما توکّل بر زاد حاجیان کرده اید پس گفت یا حسن نیکوترین درویشان سه اند، درویشی که نخواهد و اگر ویرا دهند فرانستاند و این از جملۀ روحانیان باشد و دیگر درویشی که نخواهد و اگر دهند بستاند و این از جمله آن قوم باشد که در حضرت قدس مائدها بنهند و درویشی که خواهد و چون بدهند قبول کند قدر کفایت، کفّارت او صدق بود.

حبیب عجمی را گفتند بازرگانی دست بداشتی گفت پایندانی، ثقه است.

گویند اندر روزگار پیشین مردی بسفر شد قرصی داشت گفت اگر این بخورم بمیرم خدای فریشتۀ بر وی موکّل کرد گفت اگر بخورد ویرا روزی ده و اگر نخورد ویرا هیچ چیز مده، قرص بنخورد تا از گرسنگی بمرد و قرص از وی باز ماند.

و گفته اند هر که در میدان تفویض افتد مرادها نزد او برند همچنانک عروس بخانۀ داماد. و فرق میان تفویض و تضییع آنست که تضییع اندر حق خدای بود و آن نکوهیده است و تفویض اندر حظّ تو بود و آن ستوده است.

عبداللّه مبارک گوید هر که پشیزی از حرام بستاند متوکّل نباشد.

ابوسعید خرّاز گوید وقتی اندر بادیه بودم بی زاد، فاقه رسید، مرا چشم بر منزل افتاد شاد شدم، پس گفتم چون من سکون یافتم بمنزل و بر غیر او توکّل کردم سوگند خوردم که اندر آن منزل نشوم مگر مرا بردارند و آنجا برند گوری بکندم اندر ریگ و در آنجا بخفتم و ریگ بر خویشتن کردم آواز شنیدند مردم آن منزل گاه که ولیّی از اولیاء خدای خویشتن را باز داشتست اندرین ریگ، او را دریابید جماعتی بیامدند و مرا برگرفتند و بمنزل بردند.

ابوحمزۀ خراسانی گوید سالی بحجّ شدم، اندر راه می رفتم، اندر چاهی افتادم نفس من اندر پیکار افتاد که فریاد خوان گفتم نه بخدای که فریاد نخوانم. این خاطر هنوز تمام نکرده بودم که دو مرد آنجا فرا رسیدند یکی گفت بیا تا سر این چاه سخت کنیم تا کسی در این چاه نیفتد، نی و چوب و آنچه بایست بیاوردند و سر چاه بپوشیدند، خواستم که بانگ کنم گفتم بانگ بدان کس کن که نزدیکترست بتو ازیشان، خاموش شدم چون ساعتی برآمد چیزی بیامد و سر چاه باز کرد. پای بچاه فرو کرد و بانگ همی کرد چنان دانستم که همی گوید دست اندر پای من زن، دست اندر پای وی زدم، مرا برکشید و ددی بود و بشد، هاتفی آواز داد که یا با حمزه نه این نیکوتر بود که بهلاکی از هلاک برهانیدم ترا من برخاستم و می گفتم.

نَهانی حَیائِی مِنْکَ اَنْاَکْتُمَ الْهَوی
وَاَغْنَیْتَنَی بِالفَهْمِ مِنْکَ عَن الْکَشْفِ
تَلَطَفْتَ فی اَمْری فَاَبْدَیْتَ شاهِدی
الی غائِبی وَ اُللَطْفُ یُدْرَکُ بِاللُّطْفِ
تَراءَیْتَ لی بِالْغَیْبِ حَتّی کَاَنَّما
تُبَشِّرُنی بِالْغَیْبِ اَنَّکَ فی اَلْکَف
وَتُحْیی مُحِبّا اَنْتَ فی الْحُبِّ حَتْفُهُ
وَذا عَجَبٌ کَوْنُ الْحَیاةِ مَعَ الْحَتْفِ

حذیفۀ مرعشی را پرسیدند و او خدمت ابراهیم ادهم کرده بود گفتند که چه چیز دیدی از ابراهیم از عجایب گفت اندر راه مکّه بماندیم، بچند روز طعام نداشتیم و نیافتیم، پس در کوفه رسیدیم با مسجدی شدیم ویران، ابراهیم اندر من نگریست و گفت یا حذیفه گرسنگی اندر تو، کار کرده است گفتم چنانست که شیخ میداند گفت دوات و کاغذ بیار، ببردم، بنوشت بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَنْتَ اَلْمَقْصودُ اِلَیْهِ بِکُلِّ حالٍ وَالْمُشارُ اِلَیْهِ بِکُلِّ مَعْنیً.

شعر:

اَنَا حامِدٌ اَنَا شاکرٌ اَنَا ذاکرٌ
اَنَا جائِعٌ اَنَا نائِعٌ اَنَا عاری
هِیَ سِتَّةُ وَاَنَا الضَّمینُ لِنِصْفِها
فَکُنِ الضَّمینَ لِنِصْفِها یا جاری
مَدْحی لِغِیرِکَ لهْبُ نارٍ خِفْتُها
فَاَجِرْفَدَیْتُکَ مِنْدُخولِ النّارِ

پس این رقعه بمن داد و گفت برو و دل در هیچ چیز مبند جز خدای عَزَّوَجَلَّ و هر که پیش تو آید نخست، به وی ده گفت بشدم، نخستین کسی که دیدم مردی بود، همی آمد براستری نشسته، به وی دادم بنگریست و بگریست و گفت خداوند این رقعه کجاست. گفتم اندر فلان مسجد است صُرّۀ بمن داد، شصت دینار اندر وی پس مردی را دیدم دیگر، پرسیدم که آن مرد، که بود برین استر گفت این ترسائی بود با نزدیک ابراهیم آمدم و قصّه ویرا بگفتم ابراهیم گفت اکنون مرد بیاید چون ساعتی بود ترسا بیامد و بوسه بر سر ابراهیم داد و مسلمان شد. وبِاللّهِ التَّوْفیقٌ.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قالَ اللّهُ تَعالی. وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.
هوش مصنوعی: خداوند متعال می‌فرماید: "و هر که به خدا توکل کند، او را کافی است."
و دیگر جای گفت وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُم مُْؤمِنینَ.
هوش مصنوعی: و دیگر نیازی به گفتن نیست که اگر شما مؤمن هستید، بر خداوند توکل کنید.
عبداللّه بن مسعود رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغمبر گفت صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ همه امّتانرا بمن نمودند بموسم، امّت خویش را دیدم کوه و بیابان همه پر آمده از ایشان، عجب بماندم اندر بسیاری ایشان و هیئت ایشان، مرا گفت خشنود شدی گفتم شدم، گفتند بازین همه هفتاد هزار دیگر اند که اندر بهشت شوند بی شمار، و ایشان آنها باشند که داغ نکنند و فال نگیرند و افسون نکنند، و بر خدای تعالی توکّل کنند.
هوش مصنوعی: عبدالله بن مسعود می‌گوید که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند که همه امت‌ها (مردم) را در موسم قیامت به من نشان داده‌اند. من امت خود را دیدم که در کوه‌ها و دشت‌ها پراکنده‌اند و تعداد آنها بسیار زیاد بود. به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم و درباره شکل و هیئت آنها شگفت‌زده شدم. سپس به من گفتند که آیا راضی هستی؟ گفتم بله، راضی‌ام. آنها ادامه دادند که علاوه بر این، هفتاد هزار نفر دیگر هم هستند که به تعداد فراوان به بهشت خواهند رفت. این افراد کسانی هستند که جادو نمی‌کنند، فال نمی‌گیرند، و تنها بر خداوند توکل می‌کنند.
عُکّاشه برخاست و گفت یا رَسولَ اللّه دعا کن تا خدای مرا از جملۀ ایشان کند، گفت یارب او را ازیشان کن، یکی دیگر برخاست و گفت مرا نیز دعا کن همچنین، پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت عکاشه بر تو سبقت کرد.
هوش مصنوعی: عُکّاشه بلند شد و گفت: ای پیامبر خدا، دعا کن که خداوند مرا از جمع آن‌ها قرار دهد. پیامبر فرمود: خدایا، او را از ایشان قرار بده. سپس فرد دیگری برخاست و گفت: مرا هم دعا کن، همینطور. پیامبر اسلام فرمود: عُکّاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت.
ابوعلی رودباری گوید عمروبن سِنانرا گفتم مرا حکایت کن از سهل بن عبداللّه گفت سهل گفت نشان توکّل سه چیزست، آنک سؤال نکند و چون پدیدار آید باز نزند و چون فرا گیرد ذخیره نکند.
هوش مصنوعی: ابوعلی رودباری از عمروبن سِنان خواسته است که درباره سهل بن عبداللّه سخن بگوید. سهل در این گفت‌وگو بیان می‌کند که نشانه‌های توکّل (توکل بر خدا) سه چیز است: اول اینکه انسان از خدا سؤال نکند، دوم اینکه وقتی چیزی برای او ظاهر می‌شود، آن را رد نکند، و سوم اینکه وقتی چیزی را به دست می‌آورد، آن را ذخیره نکند.
ابوموسی دَیْبُلی گوید ابویزید را از توکّل پرسیدند مرا گفت تو چگوئی گفتم اصحاب ما گویند اگر بر دست چپ و راست تو شیر اژدها باشد باید که اندر سرّ تو هیچ حرکت نباشد. بایزید گفت این غریب است ولکن اگر اهل بهشت اندر نعمت بهشت می نازند و اهل دوزخ اندر دوزخ همی گدازند و تو تمیز کنی بر دل بر ایشان از جمله متوکّلان نباشی.
هوش مصنوعی: ابوموسی دیبلی می‌گوید که از ابویزید پرسیدند درباره توکل چه نظری داری. ابویزید پاسخ داد که برخی از هم‌قطاران ما می‌گویند اگر در دست راست و چپ تو شیر اژدها باشد، باید در درون تو هیچ حرکتی احساس نشود. ابویزید ادامه داد که این نظر عجیب است، اما اگر اهل بهشت در نعمت‌های بهشت بر خود ببالند و اهل دوزخ در عذاب دوزخ بسوزند، و تو بتوانی میان دل‌ت این دو را تمیز بدهی، دیگر نمی‌توانی خود را از دست متوکلان جدا کنی.
سهل بن عبداللّه گوید اوّل مقام اندر توکّل آنست که پیش قدرت چنان باشی که مرده پیش مرده شوی چنانک خواهد میگرداند، مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکت نباشد.
هوش مصنوعی: سهل بن عبداللّه می‌گوید اولین مرحله در توکل آن است که در برابر قدرت به‌گونه‌ای باشی که مانند مرده‌ای در برابر مرده‌ای دیگر از هر حرکتی و اراده‌ای خالی باشی. به این معنا که در این حالت، انسان هیچ اراده و تدبیر و حرکتی ندارد و فقط تابع اراده و خواست قدرت بالاتر می‌شود.
حَمْدون قصّار گوید توکّل دست بخدای تعالی زدن است.
هوش مصنوعی: حمیدون قصار می‌گوید که توکل یعنی سپردن کارها به خداوند متعال.
احمد خضرویه گوید حاتم اصمّ کسی را گفت از کجا خوری گفت وَلِلّهِ خَزَائِنُ السَمَواتِ وَالْاَرْضِ ولکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهونَ و بدانک محل توکّل دلست و حرکت ظاهر توکّل را مُنافی نیست پس از آنک بنده متحقّق باشد بدانک تقدیر از قِبَل خدای است اگر بر وی دشوار شود بتقدیر او بود و اگر اتّفاق افتد، بآسان بکردن او بود.
هوش مصنوعی: احمد خضرویه می‌گوید: حاتم اصم به کسی گفت که از کجا رزق می‌خوری. آن شخص پاسخ داد: «خزانه‌های آسمان‌ها و زمین برای خداوند است، اما منافقین نمی‌فهمند.» او همچنین توضیح داد که محل توکل در دل انسان است و این که حرکت و اقدام ظاهری با توکل منافاتی ندارد. بعد از آن، اگر بنده با یقین و ایمانی واقعی رفتار کند، باید بداند که تقدیر از جانب خداوند است. اگر چیزی برای او دشوار باشد، به خاطر تقدیر خداست و اگر چیزی آسان شد، به خاطر لطف اوست.
انس گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ مردی آمد بر اشتری و گفت یا رَسولَ اللّه اشتر بگذارم و توکّل بر خدای کنم گفت نه، اشتر ببند و توکّل بر خدای کن.
هوش مصنوعی: انس می‌گوید: مردی به نزد پیامبر آمد و گفت: ای پیامبر خدا، آیا اشترم را رها کنم و بر خدا توکل کنم؟ پیامبر فرمود: نه، اشترت را ببند و سپس بر خدا توکل کن.
ابراهیم خوّاص گوید هرکه را توکّل در خویش درست آید اندر غیر نیز درست آید.
هوش مصنوعی: ابراهیم خوّاص می‌گوید هر کسی که توکل به خدا در درونش به خوبی جا بیفتد، این حالت در زندگی‌اش در سایر امور هم به درستی شکل می‌گیرد.
و چون کسی گفتی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ بشر حافی گفتی بر خدای عزّوجلّ دروغ میگوئی اگر بر خدای توکّل کرده بودی راضی بودی بر آنچه خدای بر تو راند.
هوش مصنوعی: وقتی کسی گفت: "من به خدا توکل کرده‌ام"، بشر حافی پاسخ داد: "اگر واقعاً به خدا توکل کرده بودی، بر آنچه که خدا برای تو مقدر کرده است راضی می‌بود."
یحیی بن معاذ را پرسیدند که مرد بمقام توکّل کی رسد گفت آنگاه که بوکیلی خدای رضا دهد.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ را می‌پرسند که چه زمانی انسان به مقام توکل می‌رسد. او پاسخ می‌دهد: زمانی که او به رضایت خداوند برسد.
ابراهیم خوّاص گوید اندر بادیه همی رفتم هاتفی آواز داد باز وی نگریستم، اعرابیی را دیدم، میرفت، مرا گفت یا ابراهیم توکّل با ماست نزدیک ما بباش تا توکّل تو درست آید، ندانی که امید تو بدانست که در شهر شوی که اندر وی طعام بود و ترا بدان قوّت بود و بدان بتوانی رفت، طمع از شهرها ببر و توکّل کن.
هوش مصنوعی: ابراهیم خوّاص بیان می‌کند که در حال عبور از بیابان، صدای هاتفی را شنیده و به آن توجه کرده است. او به یک عربی برخورد می‌کند که به او می‌گوید: «ای ابراهیم، تو باید با ما بمانی تا توکل واقعی‌ات شکل بگیرد. نباید به امید این باشی که در شهر بروی و آنجا غذایی برایت باشد و تو با آن قوت و توانایی پیدا کنی. باید از این طمع به شهرها دست بکشی و به خدا توکل کنی.»
ابن عطا را پرسیدند از توکّل گفت آن بود که از طلب سببها باز ایستی با سختی فاقه، و از حقیقت سکون بنیفتی با حقِّ ایستادن بر آن.
هوش مصنوعی: ابن عطا را مورد سوال قرار دادند درباره توکّل. او در پاسخ گفت توکّل آن است که از جستجوی علل و اسباب دست بکشی، حتی در زمان‌هایی که به شدت دچار فقر و نیاز هستی، و همچنین از حالت آرامش و سکون خارج نشوی در حالی که بر حقیقت ایستاده‌ای.
و ابونصر سرّاج گوید شرط توکل آن بود که بوتراب نخشبی کردست و آن آنست که خویشتن را اندر دریای عبودیّت افکنی و دل با خدای بسته داری و با کفایت آرام گیری اگر دهد شکر کنی و اگر باز گیرد صبر کنی.
هوش مصنوعی: ابو نصر سراج می‌گوید شرط واقعی توکل آن است که مانند بوتراب نخشبی، خود را در دریای بندگی خداوند غوطه‌ور کنی و قلبت را به خدا بسپاری. اگر نعمت و روزی به تو داده شود، شکرگزاری کنی و اگر از تو گرفته شود، صبوری کنی.
ذوالنّون مصری گوید توکّل دست بداشتن است از تدبیر نفس و از حیلت و قوّت خویش بیرون آمدن و توانائی بنده بر توکّل آنگاه بود که داند که حق سُبْحَانَهُ وَتَعالی آنچه بر وی میرود میداند و می بیند.
هوش مصنوعی: ذوالنّون مصری می‌گوید توکل به معنای رها کردن تدبیر و نقشه‌کشی از سوی خود و خارج شدن از قدرت و توانایی خود است. انسان زمانی قادر به توکل است که بداند خداوند، آنچه بر او می‌گذرد را می‌داند و می‌بیند.
کتّانی گوید از بوجعفر فرخی شنیدم که گفت مردی را دیدم از عیّاران، ویرا تازیانه همی زدند، گفتم ویرا، کدام وقت آسانتر بود اَلَم زخم بر شما، گفت آنگاه که آنکس که از بهر او می زنند می نگرد.
هوش مصنوعی: کتّانی از بوجعفر فرخی نقل می‌کند که مردی از عیاران را می‌دید که او را تازیانه می‌زنند. از او پرسید: "کدام نوبت درد و زخم برایت آسان‌تر است؟" مرد پاسخ داد: "زمانی که کسی که به خاطر او مرا می‌زنند، به من نگاه می‌کند."
حسینِ منصور گفت ابراهیم خوّاص را، چه میکردی اندرین سفرها و بیابانها که می بریدی گفتا در توکّل مانده بودم خویشتن را بر آن راست می نهادم گفت عمر بگذاشتی اندر آبادان کردن باطن کجائی از فنا در توحید.
هوش مصنوعی: حسین منصور از ابراهیم خوّاص پرسید که در سفرها و بیابان‌ها چه کار می‌کردی؟ ابراهیم پاسخ داد که به توکل مشغول بودم و خود را به آن سپرده بودم. حسین سپس گفت که آیا زمانت را صرف تربیت باطنت کردی یا نه و اینکه در مسیر فنا و یگانگی خدا کجا ایستاده‌ای؟
ابونصر سرّاج گوید توکّل آنست که ابوبکر دقّاق گوید زندگانی با یک روز آوردن و اندوه فردا نابردن، و چنانک سهل بن عبداللّه گوید توکّل آنست که با خدای عنان فروگذاری چنانک او خواهد.
هوش مصنوعی: ابن سرّاج می‌گوید که توکل به خدا یعنی اینکه همان‌طور که ابوبکر دقّاق می‌گوید، زندگی را با لحظه حال بگذرانیم و غم فردا را به دل راه ندهیم. همچنین سهل بن عبداللّه می‌گوید که توکل یعنی رها کردن زمام امور به دست خدا و اعتماد به آنچه او می‌خواهد.
بویعقوب نهرجوری گوید توکّل بحقیقت ابراهیم را علیه السّلام بود که جبرئیل گفت علیه السّلام هیچ حاجت هست گفت بتو نه، زیرا که از نفس خود غائب بود بخدای عزّوجلّ، با خدای هیچ چیز دیگر ندید.
هوش مصنوعی: بویعقوب نهرجوری می‌گوید که توکل حقیقی به خدا به ابراهیم علیه‌السلام مربوط می‌شود. جبرئیل از او پرسید آیا به چیزی نیاز داری و او پاسخ داد که نه، زیرا او تمام توجهش معطوف به خداوند عز و جل بود و هیچ چیز دیگری را به جز خدا نمی‌دید.
ذوالنّون مصری را پرسیدند از توکّل، گفت از طاعت اغیار بیرون آمدن و بطاعت خدای پیوستن گفت زیادت کن گفت خویشتن بصفت بندگی داشتن و از صفت خداوندی بیرون آوردن.
هوش مصنوعی: ذوالنون مصری درباره توکّل توضیح داد که توکّل به معنای خارج شدن از اطاعت دیگران و پیوستن به اطاعت خداوند است. او همچنین گفت که فرد باید خود را به ویژگی‌های بندگی توصیف کند و از ویژگی‌های خداوندی خارج شود.
حمدونرا پرسیدند از توکّل گفت اگر ترا ده هزار درم بود و بر تو دانگی وام بود ایمن نباشی که بمیری و آن بر تو بماند و اگر ده هزاردرم ترا وام بود و هیچ چیز نداری، نومید نباشی از خدای عزّوجلّ بگزاردن آن.
هوش مصنوعی: از حمدون پرسیدند درباره توکّل (توکل به خدا). او گفت اگر ده هزار درهم داشته باشی و بر تو ده درهم وام باشد، هرگز نباید احساس امنیت کنی که ممکن است بمیری و آن وام به جا بماند. اما اگر ده هزار درهم وام گرفته باشی و هیچ چیز دیگری نداشته باشی، باید از خدا ناامید نباشی که او ممکن است آن را برطرف کند.
ابوعبداللّه قرشی را پرسیدند از توکّل گفت دست بخدای زدن بهمه حالها، سائل گفت زیادت کن گفت هر سببی که ترا سببی رساند دست بداشتن تا حق تعالی متولّی آن بود.
هوش مصنوعی: ابوعبدالله قرشی در مورد توکل صحبت کرد و گفت که در هر حالی باید دست به دامن خدا بزنیم. یکی از افراد از او خواست که بیشتر توضیح دهد. او ادامه داد که هر دلیلی که شما را به هدفی برساند، باید به آن چنگ بزنید و در عین حال، اعتماد به خداوند را فراموش نکنید، زیرا خداوند خودش متولی همه امور است.
سهل بن عبداللّه گوید توکّل حال پیغمبر علیه الصلوة والسّلام بود و کسب سنّت اوست هرکه از حال او بازماند باید که از سنّت او باز نماند.
هوش مصنوعی: سهل بن عبداللّه می‌گوید توکل یکی از ویژگی‌های پیامبر اسلام (ص) بود و پیروی از سنت او نیز همین طور است. هر کس که از حال و وضعیت او دور بماند، باید مراقب باشد که از روش و سنت او نیز دور نشود.
ابوسعید خرّاز گوید توکّل اضطرابی بود بی سکون و سکون بود بی اضطراب.
هوش مصنوعی: ابوسعید خرّاز می‌گوید توکّل حالتی است که در آن انسان همزمان احساس اضطراب و بی‌قراری دارد و در عین حال می‌تواند آرامش و سکون را نیز تجربه کند.
و گفته اند توکل آن بود که نزدیک تو اندک و بسیار هر دو یکی باشد.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که توکل به این معناست که در نزد تو، چه چیزهای کم و چه چیزهای زیاد، از یک درجه اهمیت و ارزش برخوردار باشند.
ابن مسروق گوید توکّل گردن نهادنست بنزدیک مجاری حکم و قضا.
هوش مصنوعی: ابن مسروق می‌گوید توکّل به معنای تسلیم شدن به اراده و قضا و قدر الهی است.
ابوعثمان گوید توکّل بسنده کردن است بخدای عزّوجلّ و اعتماد کردن بر وی.
هوش مصنوعی: ابوعثمان می‌گوید توکّل یعنی اینکه به خداوند عزّوجلّ اعتماد کنیم و به او اکتفا کنیم.
حسینِ منصور گوید توکّل بحق آنست که تا اندر شهر کسی داند اولی تر ازو بخوردن، نخورد.
هوش مصنوعی: حسین منصور می‌گوید که توکّل واقعی این است که اگر در یک شهر، کسی بداند که کسی دیگر برای خوردن اولی‌تر است، او از خوردن خودداری کند.
عمربن سنان گوید ابراهیم خوّاص بما بگذشت گفتیم از عجائبها که دیدی ما را خبر ده، گفت مرا خضر دید صحبت خواست، ترسیدم که توکّل من تباه شود از صحبت وی مفارقت کردم.
هوش مصنوعی: عمربن سنان نقل می‌کند که ابراهیم خوّاص به ما گفت: از عجایب و شگفتی‌هایی که دیده‌ای، برای ما بگو. او پاسخ داد که با خضر ملاقات کرده و خواسته است با او صحبت کند. اما من از این موضوع ترسیدم که توکل من تحت تأثیر قرار گیرد، بنابراین از صحبت با او جدا شدم.
سهل را پرسیدند از توکّل گفت دلی بود که با خدای تعالی زندگانی کند بی علاقتی.
هوش مصنوعی: از سهل پرسیدند درباره توکّل، او گفت دلی وجود دارد که با خداوند زندگی می‌کند و هیچ وابستگی به غیر خدا ندارد.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت توکّل سه درجه است توکّل است و تسلیم و تفویض، متوکّل بوعده آرام گیرد و صاحب تسلیم بعلم وی بسنده کند و صاحب تفویض بحکم وی رضا دهد.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی شنیدم که فرمود توکل سه درجه دارد: اولین درجه توکل، دومین درجه تسلیم و سومین درجه تفویض است. شخص متوکل به وعده خدا آرامش می‌یابد، فرد تسلیم به علم الهی بسنده می‌کند و شخصی که تفویض می‌کند، به حکم الهی رضایت می‌دهد.
و از وی شنیدم که توکّل بدایت باشد و تسلیم واسطه و تفویض نهایت.
هوش مصنوعی: و از او شنیدم که توکل آغاز راه است و تسلیم و واگذاری، پایان کار.
دقّاق را پرسیدند از توکّل گفت خوردنی بی طمع.
هوش مصنوعی: دقّاق را سؤال کردند درباره توکل، و او پاسخ داد که خوراکی بدون هیچ طمع و توقعی است.
یحیی بن معاذ گوید صوف پوشیدن زهد نیست دکانی است و سخن گفتن اندر زهد پیشه است و صحبت قافله کردن طمع داشتن است و این همه بند است.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ می‌گوید که پوشیدن لباس صوفیانه نشانه زهد واقعی نیست، بلکه تنها یک روش برای جلب توجه است. صحبت کردن در مورد زهد نیز به نوعی شغل و حرفه است و همراهی با جمعی که به این موضوع می‌پردازند، نشان‌دهنده نوعی طمع و خواهش درون است. همه این‌ها به نوعی بند و وابستگی به دنیا محسوب می‌شود.
کسی نزدیک شبلی آمد، گله کرد از بسیاری عیال گفت با خانه رو و هرکه را روزی بر خدای نیست از خانه بیرون کن.
هوش مصنوعی: شخصی به نزد شبلی رفت و از زیاد بودن خانواده‌اش شکایت کرد و گفت که با این وضع نمی‌تواند در خانه بماند و هر کسی که روزی‌اش بر خدا نیست باید از خانه بیرون برود.
سهل بن عبداللّه گوید هر که طعن زند اندر کسب، اندر سنّت طعن زده باشد و هر که طعن در توکّل کرده باشد طعن در ایمان کرده باشد.
هوش مصنوعی: سهل بن عبدالله می‌گوید هر کسی به کسب و کار دیگران انتقاد کند، در واقع به سنت‌های آنها نیز انتقاد کرده است و هر کسی به توکل انتقاد کند، در حقیقت به ایمان نیز انتقاد کرده است.
ابراهیم خوّاص گوید اندر راه مکّه شخصی دیدم مُنْکَر گفتم تو کیستی پریی یا آدمی گفت پری گفتم کجا میشوی گفت بمکه گفتم بی زاد و راحله گفت از ما نیز کس بود که بر توکّل رود چنانک از شما گفتم توکّل چیست گفت از خدا فراستدن.
هوش مصنوعی: ابراهیم خوّاص داستانی را روایت می‌کند که در راه مکه، شخصی را می‌بیند که مشخص نیست انسان است یا پری. او از آن شخص می‌پرسد که کیستی و او جواب می‌دهد که یک پری است. سپس ابراهیم از او می‌پرسد که به کجا می‌رود و آن شخص پاسخ می‌دهد که به مکه می‌رود. ابراهیم می‌گوید که بدون زاد و راحله سفر می‌کند و آن شخص توضیح می‌دهد که او از نوعی توکل صحبت می‌کند و ابراهیم می‌پرسد که توکل چیست، که جواب می‌گیرد توکل یعنی اعتماد به خدا.
ابوالعبّاس فَرْغانی گوید ابراهیم خوّاص اندر توکّل یگانه بود و باریک فراگرفتی و هرگز سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیراه از وی غائب نبودی گفتند یا ابااسحق این چرا داری و تو از همه چیزها منع کنی، گفت این چیزها توکّل بزیان نیارد و خدایرا بر ما فریضهاست، درویش یک جامه دارد چون بدرد و سوزن و رشته ندارد عورت وی پیدا شود و از فریضه بازماند و چون رکوه ندارد طهارت بر وی تباه شود و چون رکوه و سوزن و رشته ندارد ویرا بنماز متّهم دار.
هوش مصنوعی: ابوالعباس فرغانی می‌گوید که ابراهیم خواص در زمینه توکل، فردی منحصر به فرد بود و بر این باور بود که هرگز نباید سوزن، ریسمان، رکوه و ناخن پیراهنش از او جدا شود. به او گفته‌اند، ای ابااسحاق، چرا این همه چیز ضروری را کنار گذاشته‌ای؟ او پاسخ داد که این چیزها به توکل ضرری نمی‌زنند و خداوند بر ما واجباتی دارد. او بر این باور بود که یک درویش باید یک جامه داشته باشد، زیرا اگر سوزن و ریسمان و رشته نداشته باشد، عورت او نمایان می‌شود و از واجبات دین باز می‌ماند. همچنین، اگر رکوه نداشته باشد، طهارت او دچار مشکل می‌شود و چون رکوه، سوزن و ریسمان ندارد، دیگران او را متهم به عدم نماز خواهند کرد.
و هم از وی شنیدم یعنی استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ که گفت توکّل صفت مؤمنان باشد و تسلیم صفت اولیا و تفویض صفت موحّدان.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی رحمت‌الله‌علیه فرمودند که توکل خاص مؤمنان است، تسلیم ویژگی اولیاست و تفویض از صفات موحدان می‌باشد.
و هم از وی شنیدم که گفت توکل صفت انبیا بود و تفویض صفت پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ و تسلیم صفت ابراهیم علیه السّلام.
هوش مصنوعی: شنیدم که گفت توکل ویژگی پیامبران است، و واگذاری امور به خدا از صفات پیامبر اسلام، و تسلیم بودن به خدا از ویژگی‌های ابراهیم پیامبر محسوب می‌شود.
ابوجعفر حدّاد گوید دوازده سال اندر بازار بودم و بر اعتقادِ توکّل کار کردمی و هر روز مزد بیافتمی و هیچ منفعت از آن برنداشتمی بقدر شربتی آب و نه آن قدر که اندر گرمابه شدمی و هر روز مزد خویش بنزدیک درویشان آوردمی بشونیزیه و بران حال همی بودم.
هوش مصنوعی: ابوجعفر حداد می‌گوید که به مدت دوازده سال در بازار کار کرده است و تمام تلاشش را با توکّل به خدا انجام داده است. او هر روز مزد می‌گرفته، اما هیچ سودی از آن نمی‌برده جز به اندازه یک جرعه آب و حتی کمتر از آن که در گرمابه مصرف می‌کرده. هر روز هم مزد خود را به درویشان می‌داده و همچنان به همین شیوه ادامه می‌داده است.
حسن برادر سنان گوید چهارده حجّ کردم تهی پای بر توکّل چون خاری اندر پا شدی مرا یاد آمدی که توکّل کرده ام پای اندر زمین مالیدمی و برفتمی.
هوش مصنوعی: حسن، برادر سنان می‌گوید: من چهارده بار حج کرده‌ام و همیشه با توکّل به خداوند در این مسیر رفته‌ام. زمانی که خاری در پایم فرو رفت، به یاد توکّل خود افتادم و پایم را بر زمین مالیدم و به راهم ادامه دادم.
خیرالنسّاج گوید ابوحمزه گفت از خدای شرم دارم که اندر بادیه شوم بر سیر و توکّل اعتقاد کرده باشم تا رفتن من بر سیر نباشد که زادی بود که برگرفته باشم.
هوش مصنوعی: خیرالنسّاج می‌گوید: ابوحمزه اظهار می‌کند که از خداوند شرم دارد که در بیابان برود و بر سیر و توکل ایمان داشته باشد در حالی که در مسیر رفتن، وسائلی برای زندگی‌اش فراهم نکرده باشد.
حمدونرا پرسیدند از توکّل گفت این چه درجه است که من بدان نرسیده ام هنوز، چگونه سخن گوید در توکّل آنرا که هنوز درست نشده باشد حال ایمان گفته اند متوکّل طفلی بود که هیچ جای راه نداند مگر با پستان مادر، متوکّل نیز راه نداند مگر با خدای تعالی.
هوش مصنوعی: حمدون را درباره توکل سوال کردند و او گفت که این چه مرتبه‌ای است که هنوز به آن نرسیده‌ام. او تعجب کرد که چگونه کسی می‌تواند در مورد توکل صحبت کند در حالی که هنوز به آن درست دست نیافته است. گفته شده که متوکل مانند کودکی است که هیچ راهی را نمی‌داند جز اینکه به سینه مادرش وابسته باشد. به همین ترتیب، متوکل نیز تنها راهش را از خداوند متعال می‌داند.
واندر حکایت همی آید که کسی گوید اندر بادیه بودم از پیش قافله بشدم کسی را دیدم اندر پیش من همی رفت بشتافتم تا اندر وی رسیدم زنی دیدم عُکّازۀ اندر دست، آهسته همی رفت گمان بردم که مگر مانده است دست در جیب کردم و بیست درم بیرون آوردم و به وی دادم گفتم بگیر و اینجا بباش تا قافله اندر رسد و چهار پای بکرا بگیر و امشب نزدیک من آی تا همه کار تو بسازم آن زن دست بیرون کرد و چیزی از هوا فرا گرفت، بنگرستم، دست وی پر دینار بود، گفت تو درم از جیب بیرون آوردی و من دینار از غیب گرفتم.
هوش مصنوعی: روزی کسی می‌گوید که در بیابانی بودم و از قافله جدا شدم. ناگهان زنی را دیدم که آرام آرام در جلویم حرکت می‌کرد. به او نزدیک شدم و متوجه شدم که در دستش کیسه‌ای دارد. فکر کردم شاید او منتظر است، بنابراین بیست درم از جیبم بیرون آوردم و به او دادم و گفتم که بگیرد و در همین جا بماند تا قافله برسد. همچنین به او گفتم که چهارپایی او را بگیرد و شب به نزد من بیاید تا به کارهایش رسیدگی کنم. زن دستش را بیرون آورد و چیزی را از هوا گرفت. وقتی نگاه کردم، دیدم دست او پر از دینار است. او گفت: «تو درم را از جیب بیرون آوردی و من دینار را از غیب گرفتم.»
ابوسلیمان دارانی گوید بمکّه مردی دیدم هیچ چیز نخوردی الّا آب زمزم روزی چند بگذشت، گفتم اگر این آب زمزم فرو شود چه خوری گفت برخاست و بوسه بر سر من داد و گفت جَزَاکَ اللّهُ خَیْراً، مرا راه نمودی که من چندین گاه بود تا زمزم را همی پرستیدم و برفت.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان دارانی می‌گوید: در مکه مردی را دیدم که جز آب زمزم چیزی نمی‌خورد. چند روز گذشت و به او گفتم اگر آب زمزم تمام شود، چه خواهی خورد؟ او بلند شد، بر سر من بوسه زد و گفت: خداوند تو را جزا دهد، تو مرا راهنمایی کردی. من مدت‌ها بود که فقط به زمزم توجه کرده بودم و بعد از آن رفت.
ابراهیم خوّاص گوید اندر راه شام برنائی را دیدم، نیکو روی و نیکو لباس مرا گفت صحبت کنی گفتم من گرسنه باشم گفت بگرسنگی با تو باشم، چهار روز ببودم فتوحی پدیدار آمد گفتم نزدیک تر آی، گفت اعتقادم آنست که تا واسطه اندر میان باشد نخورم گفتم یا غلام باریک آوردی گفت یا ابراهیم دیوانگی مکن که ناقد بصیرست از توکّل بدست تو هیچ چیز نیست، پس گفت کمترین توکّل آنست که چون فاقه بتو درآید حیلت نجوئی الّا از آنکس که کفایت بدوست.
هوش مصنوعی: ابراهیم خوّاص می‌گوید: در مسیر شام، مردی را دیدم که بسیار خوش‌چهره و خوش‌لباس بود. او از من خواست با او صحبت کنم. به او گفتم که گرسنه هستم، او پاسخ داد که اگر گرسنه‌ای، من هم با تو گرسنه می‌مانم. چهار روز با هم بودیم تا اینکه موفقیتی به دست آمد. گفتم که نزدیکی بیشتری باشد، او گفت که اعتقادش این است که تا وقتی واسطه‌ای در میان باشد، نباید چیزی بخورد. گفتم: "ای جوان، مواظب باش!" او جواب داد: "ای ابراهیم، دیوانگی نکن؛ زیرا ناقد بصیر است و هیچ چیز حاصل نمی‌شود مگر از توکل بر خدا." سپس گفت: "کمترین توکل این است که وقتی گرسنگی به تو می‌رسد، جز به کسی که می‌تواند تو را سیر کند، به هیچ راه‌حلی متوسل نشوی."
و گفته اند توکّل پاک کردن دلست از شکها و کار با ملک الملوک گذاشتن.
هوش مصنوعی: توکل یعنی اینکه انسان دل خود را از شک و تردید پاک کند و همه چیز را به دست خداوند متعال بسپرد.
گروهی اندر نزدیک جُنَیْد شدند گفتند روزی همی جوئیم گفت اگر دانید که کجاست بجوئید گفتند از خدای تعالی بخواهیم گفت اگر دانید که شما را فراموش کرده است باز یاد وی دهید گفتند اندر خانه شویم و بر توکّل بنشینیم گفت تجربه شک بود، گفتند پس چه حیلت است گفت دست بداشتن حیله.
هوش مصنوعی: گروهی به نزد جنید رفتند و گفتند که روزی می‌خواهیم چیزی را پیدا کنیم. جنید پرسید اگر می‌دانید آن چیز کجاست، پس چرا دنبال آن می‌روید؟ آنها گفتند که از خداوند طلب می‌کنیم. جنید پاسخ داد که اگر خداوند شما را فراموش کرده باشد، باید دوباره او را یادآوری کنید. آنها گفتند که می‌خواهیم در خانه بمانیم و به توکل بپردازیم. جنید اعلام کرد که این راه به تجربهundefinedشکست خواهد انجامید. آنها در پاسخ پرسیدند پس چه تدبیری باید اتخاذ کنیم؟ جنید گفت که بهترین تدبیر، ماندن در حال انتظار است.
ابوسلیمان دارانی احمدبن ابی الحَواری را گفت راه آخرت بسیارست و پیر تو بسیار راه داند ازان. مگر این توکّل مبارک که من از آن هیچ بوی ندارم.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان دارانی به احمد بن ابی الحواری گفت: در مسیر آخرت راه‌های زیادی وجود دارد و استاد تو در این زمینه تجربه‌های زیادی دارد. اما من هیچ احساسی از این توکل مبارک ندارم.
و گفته اند توکّل ایمنی است با آنچه در خزینه خدایست عَزَّوَجَلَّ و نومیدی از آنچه در دست مردمانست.
هوش مصنوعی: توکل به خدا به معنای اطمینان و امنیت در برابر آنچه که در خزانه الهی وجود دارد و ناامیدی از آنچه که در دست انسان‌هاست، می‌باشد.
و گفته اند توکّل آسودگی سرّ است از تفکّر در تقاضاء طلب روزی.
هوش مصنوعی: گفته شده است که توکل به خدا و اعتماد به او، آرامش خاطر و سرفرازی را به دنبال دارد و نیازی به نگرانی درباره تامین روزی نیست.
حارث محاسبی را پرسیدند که متوکّل را طمع بود گفت بود. از آنجا که طمع است خاطرها گذرد ولیکن زیان ندارد و قوّت کند ویرا بافکندن طمع، بنومید شدن از آنچه در دست مردمان است.
هوش مصنوعی: حارث محاسبی را درباره متوکّل پرسیدند و او پاسخ داد که او طمع دارد. او توضیح داد که طمع باعث می‌شود افکار مردم به سمت آن برود، اما در عین حال هیچ ضرری به همراه ندارد و باعث قوی‌تر شدن او می‌شود. به عبارت دیگر، با ایجاد طمع، او از آنچه در دست دیگران هست ناامید می‌شود.
نوری را وقتی اندر بادیه گرسنگی غلبه کرد، هاتفی آواز داد که دو کدام دوستر داری سببی یا کفایتی گفت کفایت، وراء آن غایت نباشد، بهفده روز هیچ چیز نخورده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که نوری در بیابان گرسنگی به شدت احساس ضعف کرد، صدایی از آسمان به او گفت که آیا دوستی نزد خود داری که بتواند به تو کمک کند یا به تنهایی کافی هستی؟ نوری جواب داد که به تنهایی کافی است، چون دیگر از آن حد فراتر نخواهد رفت. او به مدت پانزده روز هیچ چیزی نخورده بود.
ابوعلی رودباری گوید چون درویش بعد از پنج روز گوید گرسنه ام او را ببازار فرستید تا کسب کند.
هوش مصنوعی: ابوعلی رودباری می‌گوید که وقتی درویش بعد از پنج روز اعلام کند که گرسنه است، او را به بازار می‌فرستند تا به کسب و کار بپردازد.
ابوتراب نخشبی صوفیی را دید که دست بپوست خربزه می کرد تا بخورد که سه روز بود که چیزی نخورده بود گفت ترا صوفی گری مسلّم نیست با بازار شو.
هوش مصنوعی: ابوتراب نخشبی شخصی از صوفیان را دید که در حال پوست کندن خربزه‌ای بود تا بخورد. او سه روز بدون غذا مانده بود. ابوتراب به او گفت که تو نمی‌توانی صوفی واقعی باشی و بهتر است به بازار بروی.
ابویعقوب اقطع بصری گوید وقتی بمکّه بده روز هیچ چیز نیافتم، ضعفی یافتم اندر خویشتن، نفس مرا بکشید بوادی شدم، تا مگر چیزی یابم تا آن ضعف از من بشود، شلغمی را دیدم آنجا افتاده، برگرفتم وحشتی از آن بدل من آمد چنانک کسی مرا گوید که ده روز گرسنگی بردی مزد وی اینست که نصیب تو شلغمی بود آنرا بینداختم، اندر مسجد شدم و بنشستم، مردی عجمی درآمد و انبانی پیش من بنهاد و گفت این تراست، گفتم چونست که مرا بدین تخصیص کردی گفت اندر کشتی بودم ده روز و کشتی غرق خواست شد و بشرف هلاک رسید هر یکی که در آنجا بودند نذری کردیم که اگر خدای تعالی ما را برهاند چیزی صدقه کنیم، من نیز نذر کردم که اگر خدای مرا برهاند این را بصدقه دهم بهر که نخست چشم من بر وی افتد، از مجاوران، نخست چشمم بر تو افتاد، گفتم سرش بگشای، وی بگشاد کعک مصری و مغز بادام مقشّر و شکر و کعب الغزال بود، از هریکی قبضۀ برگرفتم باقی با نزدیک کودکان بر بهدیه از من که من آن فرا پذیرفتم و با خویشتن گفتم روزی تو ده روز است تا اندر راه است و تو اندر وادی همی جوئی.
هوش مصنوعی: ابویعقوب اقطع بصری می‌گوید: وقتی به مکه رسیدم، هیچ چیز برای خوردن پیدا نکردم و احساس ضعف شدیدی کردم. به دنبال چیز خوردنی به راه افتادم و شلغمی را دیدم که در آنجا افتاده بود. آن را برداشتم، اما به شدت از آن وحشت کردم، به طوری که گویی کسی می‌گفت: "بعد از ده روز گرسنگی، پاداش تو تنها همین شلغم است؟" بنابراین آن را انداختم و وارد مسجد شدم و نشستم. مردی خارجی وارد شد و یک کیسه پیش من گذاشت و گفت: "این مال توست." من پرسیدم چرا به من اختصاص داده شده است، او پاسخ داد: "من در کشتی بودم که به مدت ده روز در خطر غرق شدن بودیم. همه ما نذر کردیم که اگر خداوند ما را نجات دهد، چیزی صدقه بدهیم. من هم نذر کردم که اگر خداوند مرا نجات دهد، این را به کسی که نخستین بار او را ببینم، صدقه دهم. چشمان من نخست بر تو افتاد." سپس کیسه را گشود و داخل آن کعک مصری، مغز بادام، شکر و کعب الغزال بود. من از هر یک مقداری برداشتم و باقی را به کودکان نزدیک خود هدیه دادم. با خود فکر کردم که روزهای سختی را تا اینجا پشت سر گذاشته‌ام و اکنون در وادی خود در جستجوی روزی هستم.
بوبکر رازی گفت نزدیک ممشاد دینوری بودم، حدیث اوام همی رفت گفت ما را وامی بود بدان سبب مشغول دل بودم بخواب دیدم که کسی گوید یا بخیل این مقدار فرا ستدی بر ما، زیادت وام کن و مترس، بر تو گرفتن و بر ما باز دادن پس از آن نیز با هیچ قصّاب و بقّال شمار نکردم.
هوش مصنوعی: بوبکر رازی می‌گوید که نزدیک ممشاد دینوری بودم و در حال گفتن حدیث اوام بود. در آن زمان دل‌مشغولی‌هایی داشتم و به خواب رفتم. در خواب، کسی به من گفت: "ای بخیل، این مقدار به ما قرض دادی، بیشتر قرض بده و نترس، هیچ مشکلی برایت پیش نخواهد آمد و آن را نیز پس خواهیم داد." پس از آن، دیگر با هیچ قصابی یا فروشنده‌ای حساب و کتاب نکردم.
بنان حمّال گوید اندر راه مکّه بودم، از مصر همی آمدم و با من زاد بود پیرزنی بیامد مرا گفت یا بنان تو حمّالی، زاد بر پشت همی گیری و پنداری که ترا روزی ندهد گفت بینداختم، و بسه روز هیچ چیز نخوردم، خلخالی یافتم اندر راه، نفس میگفت بردار تا خداوند وی بیاید، باشد که چیزی بتو دهد، با وی دهم پس همان زنرا دیدم مرا گفت تو بازرگانی میکنی میگوئی تا خداوند وی بیاید، با وی دهم تا مرا چیزی دهد، پس چنگالی درم فرا من انداخت و گفت نفقه کن، تا بنزدیک مصر از آنجا نفقه می کردم.
هوش مصنوعی: بنان حمّال می‌گوید: در راه مکه بودم و از مصر برمی‌گشتم. در این مسیر، زنی پیر به من نزدیک شد و گفت: "ای بنان، تو کارگر هستی و بار را به دوش می‌کشی و فکر می‌کنی که برایت روزی خواهد آمد." من این حرف را قبول نکردم و به مدت سه روز هیچ چیزی نخوردم. در حین راه، یک خلخال پیدا کردم و نفس به من گفت که آن را برندار، تا زمانی که صاحب آن بیاید و شاید به تو چیزی بدهد. مدتی بعد، همان زن را دیدم که گفت: "تو در حال تجارت هستی و می‌گویی صبر کن تا صاحب خلخال بیاید و به تو چیزی بدهد." سپس او یک پول (درهم) مقابل من انداخت و گفت: "این را بگیر و تا نزدیک مصر خرج کن."
بنانرا کنیزکی آرزو کرد تا ویرا خدمت کند با برادران انبساط کرد و بهاء آن فراهم آوردند گفتند کاروان فرا رسید یکی بخریم موافق چون کاروان رسید همگانرا بر یکی اتّفاق افتاد گفتند این شایسته است، خداوندش را گفتند این بچند میدهی گفت آن بهائی نیست، الحاح کردند گفت این کنیزک از آنِ بنان حمّال است، زنی فرستاده است او را از سمرقند، کنیزک نزدیک بنان حمّال بردند و قصّه بگفتند.
هوش مصنوعی: بنان آرزو داشت که کنیزکی داشته باشد تا به او خدمت کند. او با برادرانش مشغول صحبت بود و به دنبال تهیه مبلغی برای خرید کنیزک بودند. وقتی کاروان رسید، همه به این توافق رسیدند که یکی از کنیزک‌ها را بخرند. هنگام رسیدن کاروان، همه بر سر یکی از کنیزک‌ها توافق کردند و گفتند که این گزینه مناسبی است. از صاحبش پرسیدند که قیمتش چقدر است و او گفت که این قیمت مناسبی نیست. آن‌ها اصرار کردند و گفتند که این کنیزک متعلق به بنان حمّال است و او را از سمرقند فرستاده‌اند. سپس کنیزک را نزد بنان حمّال بردند و داستان را برایش تعریف کردند.
حسن خیّاط گوید نزدیک بشر حافی بودم گروهی آمدند و بر وی سلام کردند گفت شما چه قومید گفتند ما از شامیم، بسلام تو آمده ایم، بحجّ خواهیم شد، گفت خدای پذیرفته کناد گفتند تو با ما رغبت کنی گفت بسه شرط بیایم یکی آنک هیچ چیز برنگیریم و هیچ چیز نخواهیم و اگر چیزی دهند فرا نستانیم گفتند ناخواستن و نابرگرفتن توانیم کرد امّا آنک پیدا آید نتوانیم کرد که فرا نگیریم گفت پس شما توکّل بر زاد حاجیان کرده اید پس گفت یا حسن نیکوترین درویشان سه اند، درویشی که نخواهد و اگر ویرا دهند فرانستاند و این از جملۀ روحانیان باشد و دیگر درویشی که نخواهد و اگر دهند بستاند و این از جمله آن قوم باشد که در حضرت قدس مائدها بنهند و درویشی که خواهد و چون بدهند قبول کند قدر کفایت، کفّارت او صدق بود.
هوش مصنوعی: حسن خیّاط می‌گوید: در نزد بشر حافی بودم که گروهی نزد او آمدند و سلام کردند. او از آنها پرسید که شما از کجا هستید و آنها جواب دادند که ما از شام هستیم و به خاطر سلام شما آمده‌ایم و قصد داریم به حج برویم. بشر حافی گفت: امیدوارم خداوند حج شما را مقبول کند. سپس از او خواستند که با آنها بیاید، اما او گفت که برای آمدن به سه شرط احتیاج داریم: اول اینکه هیچ چیز نخواهیم و هیچ چیزی را نگریم و اگر چیزی به ما دادند، نپذیریم. آنها گفتند که می‌توانند چیزی نخواهند و نپذیرند، اما اگر چیزی به آنها بدهند، نمی‌توانند از قبول آن خودداری کنند. بشر حافی در پاسخ گفت: پس شما بر زاد و توشه حاجیان توکل کرده‌اید. سپس گفت: ای حسن، بهترین درویشان سه دسته‌اند: اول درویشی که چیزی نمی‌خواهد و اگر به او چیزی دهند، نمی‌پذیرد و این درویش از روحانیان است. دوم درویشی که چیزی نمی‌خواهد اما اگر چیزی به او دهند، می‌پذیرد و این از افرادی است که در مقام قدس قرار دارند. سوم درویشی که چیزی می‌خواهد و اگر چیزی به او دهند، با مقدار کافی می‌پذیرد و علامت صدق او همین است.
حبیب عجمی را گفتند بازرگانی دست بداشتی گفت پایندانی، ثقه است.
هوش مصنوعی: به حبیب عجمی گفتند که بازرگانی تجارت را در دست دارد، او پاسخ داد که پایندانی شخصی معتبر و مورد اعتماد است.
گویند اندر روزگار پیشین مردی بسفر شد قرصی داشت گفت اگر این بخورم بمیرم خدای فریشتۀ بر وی موکّل کرد گفت اگر بخورد ویرا روزی ده و اگر نخورد ویرا هیچ چیز مده، قرص بنخورد تا از گرسنگی بمرد و قرص از وی باز ماند.
هوش مصنوعی: در زمان‌های قدیم، مردی به سفر رفت و لقمه‌ای نان همراه داشت. او فکر کرد که اگر این نان را بخورد، ممکن است بمیرد. خداوند فرشته‌ای را برای مراقبت از او فرستاد و به فرشته گفت: اگر او نان را بخورد، به او روزی بده و اگر نخورد، هیچ‌چیز به او نده. آن مرد نان را نخورده به گرسنگی مرد و نان هم از او دور ماند.
و گفته اند هر که در میدان تفویض افتد مرادها نزد او برند همچنانک عروس بخانۀ داماد. و فرق میان تفویض و تضییع آنست که تضییع اندر حق خدای بود و آن نکوهیده است و تفویض اندر حظّ تو بود و آن ستوده است.
هوش مصنوعی: گفته شده که هر کسی که به حالت تفویض درآید، خواسته‌هایش به نزد او خواهند آمد، مانند عروسی که به خانه‌ی شوهرش می‌رود. تفاوت بین تفویض و تضییع این است که تضییع به ضرر خداوند است و مورد نکوهش قرار می‌گیرد، اما تفویض در راستای بهره‌مندی تو بوده و ستایش شده است.
عبداللّه مبارک گوید هر که پشیزی از حرام بستاند متوکّل نباشد.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک می‌گوید که اگر کسی حتی کمی از مال حرام به دست آورد، نمی‌تواند فردی متوکل باشد.
ابوسعید خرّاز گوید وقتی اندر بادیه بودم بی زاد، فاقه رسید، مرا چشم بر منزل افتاد شاد شدم، پس گفتم چون من سکون یافتم بمنزل و بر غیر او توکّل کردم سوگند خوردم که اندر آن منزل نشوم مگر مرا بردارند و آنجا برند گوری بکندم اندر ریگ و در آنجا بخفتم و ریگ بر خویشتن کردم آواز شنیدند مردم آن منزل گاه که ولیّی از اولیاء خدای خویشتن را باز داشتست اندرین ریگ، او را دریابید جماعتی بیامدند و مرا برگرفتند و بمنزل بردند.
هوش مصنوعی: ابوسعید خرّاز می‌گوید که وقتی در بیابان بودم و چیزی نداشتم، بسیار گرسنه شدم. ناگهان به یک منزلی برخورد کردم و خوشحال شدم. وقتی به سکون رسیدم، تصمیم گرفتم که هیچ‌گاه در آن منزل نمانم مگر اینکه مرا از آنجا بردارند. سوگند خوردم که در آنجا نمی‌مانم مگر اینکه یک قبر برای خودم در شن‌ها بکنم و در آنجا بخوابم. پس ریگ روی خودم ریختم و مردم آن منزل وقتی صدایم را شنیدند، فهمیدند که یکی از اولیاء خدا در آنجا است. به همین خاطر، گروهی برای کمک به من آمدند و مرا برداشتند و به منزل بردند.
ابوحمزۀ خراسانی گوید سالی بحجّ شدم، اندر راه می رفتم، اندر چاهی افتادم نفس من اندر پیکار افتاد که فریاد خوان گفتم نه بخدای که فریاد نخوانم. این خاطر هنوز تمام نکرده بودم که دو مرد آنجا فرا رسیدند یکی گفت بیا تا سر این چاه سخت کنیم تا کسی در این چاه نیفتد، نی و چوب و آنچه بایست بیاوردند و سر چاه بپوشیدند، خواستم که بانگ کنم گفتم بانگ بدان کس کن که نزدیکترست بتو ازیشان، خاموش شدم چون ساعتی برآمد چیزی بیامد و سر چاه باز کرد. پای بچاه فرو کرد و بانگ همی کرد چنان دانستم که همی گوید دست اندر پای من زن، دست اندر پای وی زدم، مرا برکشید و ددی بود و بشد، هاتفی آواز داد که یا با حمزه نه این نیکوتر بود که بهلاکی از هلاک برهانیدم ترا من برخاستم و می گفتم.
هوش مصنوعی: ابوحمزه خراسانی می‌گوید: یک سال به سفر حج رفتم و در راه، به چاهی افتادم. نفس‌ام در جنگ بود و فریاد زدم که به خدا قسم نمی‌توانم فریاد نزنم. هنوز حرفم تمام نشده بود که دو مرد به آنجا رسیدند. یکی از آن‌ها گفت بیایید تا سر چاه را محکم کنیم تا کسی دیگر به این چاه نیفتد. آنها نی و چوب آوردند و سر چاه را پوشاندند. خواستم فریاد بزنم، اما گفتم باید به کسی که نزدیک‌تر است فریاد بزنم. ساکت شدم و بعد از مدتی، فردی به آنجا آمد و سر چاه را باز کرد. پایش را به چاه گذاشت و فریاد می‌کرد؛ من فهمیدم که او می‌گوید دستت را به پای من بزن. من هم دستم را به پای او زدم و او مرا بالا کشید و به سمت خود برد. صدایی به من گفت: "ای ابوحمزه، آیا این بهتر نیست که تو را از هلاکت نجات دهم؟" من بلند شدم و می‌گفتم.
نَهانی حَیائِی مِنْکَ اَنْاَکْتُمَ الْهَوی
وَاَغْنَیْتَنَی بِالفَهْمِ مِنْکَ عَن الْکَشْفِ
هوش مصنوعی: حیا و شرم پنهانی من از تو باعث شده که عشق را در دل خود پنهان کنم و به گفته‌های تو با درک و فهم خود از رازها احتیاج نداشته باشم.
تَلَطَفْتَ فی اَمْری فَاَبْدَیْتَ شاهِدی
الی غائِبی وَ اُللَطْفُ یُدْرَکُ بِاللُّطْفِ
هوش مصنوعی: تو در کار من با نرمی و محبت رفتار کرده‌ای و نشانه‌ای از غیبت مرا نمایان کرده‌ای، و لطف و محبت تنها از طریق نرمی و مهربانی قابل درک است.
تَراءَیْتَ لی بِالْغَیْبِ حَتّی کَاَنَّما
تُبَشِّرُنی بِالْغَیْبِ اَنَّکَ فی اَلْکَف
هوش مصنوعی: تو به من نشان دادی که در پنهان، گویی خبر از آینده‌ای خوشم می‌دهی، که تو را در دستانم می‌بینم.
وَتُحْیی مُحِبّا اَنْتَ فی الْحُبِّ حَتْفُهُ
وَذا عَجَبٌ کَوْنُ الْحَیاةِ مَعَ الْحَتْفِ
هوش مصنوعی: تو در عشق، محبوبی را زنده می‌کنی که مرگش در عشق است و این خود شگفتی است که زندگی با این مرگ در یک جا جمع شده است.
حذیفۀ مرعشی را پرسیدند و او خدمت ابراهیم ادهم کرده بود گفتند که چه چیز دیدی از ابراهیم از عجایب گفت اندر راه مکّه بماندیم، بچند روز طعام نداشتیم و نیافتیم، پس در کوفه رسیدیم با مسجدی شدیم ویران، ابراهیم اندر من نگریست و گفت یا حذیفه گرسنگی اندر تو، کار کرده است گفتم چنانست که شیخ میداند گفت دوات و کاغذ بیار، ببردم، بنوشت بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَنْتَ اَلْمَقْصودُ اِلَیْهِ بِکُلِّ حالٍ وَالْمُشارُ اِلَیْهِ بِکُلِّ مَعْنیً.
هوش مصنوعی: حذیفۀ مرعشی درباره ابراهیم ادهم نقل می‌کند که وقتی همراه او به مکّه سفر می‌کردند، چند روز گرسنه ماندند و چیزی برای خوردن پیدا نکردند. پس از رسیدن به کوفه، در کنار مسجدی ویران استراحت کردند. ابراهیم به حذیفه نگریست و گفت که گرسنگی بر او تأثیر گذاشته است. حذیفه تأیید کرد، و ابراهیم از او خواست دوات و کاغذی بیاورد. پس از آوردن آنها، ابراهیم نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. تو مقصد مورد نظر در هر حال هستی و به هر معنایی مورد اشاره‌ای.»
شعر:
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا مهر 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
اَنَا حامِدٌ اَنَا شاکرٌ اَنَا ذاکرٌ
اَنَا جائِعٌ اَنَا نائِعٌ اَنَا عاری
هوش مصنوعی: من شکرگزار هستم، من سپاسگزارم، من یاد می‌کنم، من گرسنه‌ام، من سیر هستم، من بی‌چیزم.
هِیَ سِتَّةُ وَاَنَا الضَّمینُ لِنِصْفِها
فَکُنِ الضَّمینَ لِنِصْفِها یا جاری
هوش مصنوعی: من شش سال دارم و من ضامن نیمی از آن هستم، پس تو هم ضامن نیمی از آن باش ای دوست.
مَدْحی لِغِیرِکَ لهْبُ نارٍ خِفْتُها
فَاَجِرْفَدَیْتُکَ مِنْدُخولِ النّارِ
هوش مصنوعی: من برای دیگران تو را ستایش می‌کنم، زیرا آتش دوزخ را از تو می‌ترسم و امیدوارم که تو را از ورود به آن نجات دهم.
پس این رقعه بمن داد و گفت برو و دل در هیچ چیز مبند جز خدای عَزَّوَجَلَّ و هر که پیش تو آید نخست، به وی ده گفت بشدم، نخستین کسی که دیدم مردی بود، همی آمد براستری نشسته، به وی دادم بنگریست و بگریست و گفت خداوند این رقعه کجاست. گفتم اندر فلان مسجد است صُرّۀ بمن داد، شصت دینار اندر وی پس مردی را دیدم دیگر، پرسیدم که آن مرد، که بود برین استر گفت این ترسائی بود با نزدیک ابراهیم آمدم و قصّه ویرا بگفتم ابراهیم گفت اکنون مرد بیاید چون ساعتی بود ترسا بیامد و بوسه بر سر ابراهیم داد و مسلمان شد. وبِاللّهِ التَّوْفیقٌ.
هوش مصنوعی: پس این ورق را به من داد و گفت برو و دل به هیچ چیز غیر از خدا نده. هر کس که به تو رسید، نخست به او این ورق را بده. من هم پذیرفتم و اولین کسی که دیدم مردی بود که بر روی استری نشسته بود. به او ورق را دادم و او نگاهی انداخت و گریه کرد و پرسید خداوند این ورق کجاست؟ گفتم در فلان مسجد است. سپس سکه‌ای به من داد و شصت دینار در آن بود. بعد مرد دیگری را دیدم و از او پرسیدم آن مرد که بود؟ او گفت: این مرد ترسایی بود که همراه ابراهیم آمده بود. داستانش را برای ابراهیم گفتم. ابراهیم گفت: حالا مردی می‌آید. کمی بعد، ترسا آمد و بر سر ابراهیم بوسه زد و مسلمان شد. و به خدا توفیق است.