گنجور

باب پانجدهم - در خشوع و تواضع

قال اللّهُ تَعالی قَدْافلَحَ الْمَْؤمِنُونَ اَلَّذینَ هُمْ فی صَلَوٰتِهِمْ خاشِعونَ.

عبداللّه گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت مثقال ذرۀ کبر اندر بهشت نشود و مثقال یک ذره ایمان اندر دوزخ نشود، مردی گفت یا رسول اللّه اگر مرد دوست دارد و خواهد که جامۀ وی نیکو بود پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت خدای عزّوجلّ جمیل است و جمال دوست دارد و کبر آن بود که نظر کند بر حق و مردمانرا حقیر دارد.

انس بن مالک گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بیمارانرابپرسیدی و از پس جنازها فرا شدی و بر خر نشستی و بنده را جواب دادی و روز قُرَیْظه و نَضیر بر خری بودی، افساری از لیف و پالانی از لیف بر وی.

و خشوع فرمان بردن حق بود و تواضع گردن نهادن حق را و بر حکم او اعتراض ناکردن.

حُذَیْفه گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ نخست چیزی که گم شود از دین شماخشوع بود.

کسی را از خشوع پرسیدند گفت قیام دل پیش حقّ بهمّتی مجموع.

سهلِ عبداللّه گوید هر که دل وی خاشع بود دیو گرد وی نگردد.

و گفته اند از نشانهای خشوع آنست که چون بنده را بخشم آرند یا او را مخالفت کنند خویشتن را بدان دارد که بقبول پیش آن باز شود.

و گفته اند خشوع دل، بند چشم بود از نگریستن.

محمّدبن علیّ الترمذی گوید خاشع آن بود که آتش شهوت خویش فرو کشد و دود دل خویش بنشاند و انوار تعظیم اندر دل خویش برافروزد تا شهوات مرده گردد و دل زنده گردد و اندامهای وی خاشع بود.

حسن گوید خشوع بیمی بود ایستاده اندر دل او وملازمت گرفته.

جُنَیْد را پرسیدند از خشوع گفت دلرا نرم داشتن عّلام الغیوب را.

قالَ اللّهُ تَعالی و عِبادُالرَّحمنِ الَّذینَ یَمشونَ عَلیَ الْاَرْضِ هَوْناً. و از استاد ابوعلی شنیدم که معنی آن بود که متواضع باشند.

و هم از وی شنیدم که آن باشد که شراک نعلین نیکو نکنند چون روند.

و اتّفاق کرده اند که محلّ خشوع دلست و کسی را دیدند خویشن را فراهم کشیده و شکسته و سر زانوها از سر برگذاشته. او را گفتند یا فلان خشوع اندر دل بود نه اندر سر زانو.

و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یکی را دید که اندر نماز با موی و روی بازی همی کرد گفت اگر دل تو خاشع بودی اندامهاء تو نیز خاشع بودی.

و گفته اند خشوع اندر نماز آنست که نداند که بر راست و چپ او کیست.

و محتمل بود که گویند خشوع خاموشیِ سرّ بود بشرط ادب اندر مشاهدت حق.

و گفته اند خشوع پژمردگیی بود اندر دل بوقت اطّلاع حق سُبْحَانَهُ.

و گفته اند خشوع گداختن دل بود و ناپیدا شدن، بوقت سلطان حقیقت.

و گقته اند خشوع مقدّمات غَلَبات هیبت بود.

و گویند خشوع بیمی بود که در دل آید ناگاه، بوقت کشف حقیقت.

فُضَیْل بنِ عیاض گوید کراهیت داشتندی که اثر خشوع دیدندی بر کسی زیادت از آنک اندر دل وی بودی.

ابوسلیمان دارانی گوید اگر همه مردمان گرد آیند تا مرا خوار کنند برین جملت که من خویشتن خوار کرده ام نتوانند.

و گفته اند هر که نزدیک خویشتن حقیر باشد نزدیک دیگران بزرگ باشد.

عمر عبدالعزیز هرگز سجود نکردی مگر بر خاک.

ابن عبّاس گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت اندر بهشت نشود آنک چند مثقال سپندانی اندر دل وی کبر بود.

مجاهد گوید چون خدای تعالی قوم نوح را هلاک کرد کوهها تکبّر آوردند و جودی تواضع نمود، خدای کشتی نوح را بر وی فرود آورد.

عمر خطّاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بشتاب رفتی براه گفتی چنین رفتن براه، حاجت زودتر برآید و از کبر دورتر بود.

عمر عبدالعزیز رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ شبی چیزی همی نبشت و مهمانی نزدیک او بود و چراغ را روغن درمی بایست کرد، مهمان گفت چراغ نیکو کنم گفت نه، از کرم نبود مهمانرا کار فرمودن، گفت آن غلام را بیدار گردانم، گفت نه، که نخستین خوابست، برخاست بتن خویش و چراغ را روغن کرد، مهمان گفت خودبرخاستی بنیکوکردن چراغ گفت بشدم و عمر عبدالعزیز بودم و بازآمدم و همانم.

ابوسعید خُدْری گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اشتر را بدست مبارک خویش علف دادی و خانه برُفتی و نعلین پاره بردادی و جامه بر دوختی، و گوسفندی بدوشیدی، و با خادم نان خوردی و چون آس کردی و مانده شدی یاری وی کردی و شرم، او را بازنداشتی که از بازار چیزی با سرا آوردی، درویش و توانگر را دست گرفتی و نخست سلام او کردی و بهر جای که ویرا خواندندی بشدی و حقیر نداشتی و اگر همه خرمای بد بودی، سهل مؤنت بودی، نیکوخلق، کریم طبع، نیکو عشرت، گشاده روی، تبسّم کننده، نه خندان و نه اندوهگن بودی، و نه گرفته، متواضع بودی نه از خواری، سخی بودی نه مسرِف، نازک دل بود، رحیم بر مؤمنان، هرگز بسیر خوردن مائل نبود و دست دراز نکردی بطمع.

فُضَیْلِ عیاض گوید قُرّای رحمن اصحاب خشوع و تواضع باشند و قرّای عُصاة اصحاب عجب و تکبّر.

هم فضیل گوید هر که خویشتن را قیمت داند او را اندر تواضع نصیب نباشد.

فضیل را پرسیدند از تواضع گفت حق را فروتنی کردن و فرمان بردن و از هر که حق گوید فرا پذیرفتن.

فضیل گوید خداوند تعالی وحی فرستاد بکوهها که بر من یکی از شما، با پیغامبری از آن خویش سخن خواهم گفتن، کوهها همه تکبّر کردند مگر طور سینا خداوند سُبْحانَه با موسی بر طور سخن گفت تواضع او را

جنید را پرسیدند از تواضع، گفت بال فرو داشتن بود و پهلو نرم داشتن.

وهب مُنَّبِه گوید اندر بعضی از کتابها است که خداوند عَزَّوَجَلَّ گفت من ذریه آدم بر مثال ذرّۀ از پشت آدم بیرون آوردم هیچ دل ندیدم با من متواضع تر از دل موسی، بدان سبب ویرا برگزیدم و با او سخن گفتم.

عبداللّه مبارک گوید بر توانگران تکبّر کردن و مر درویشان را متواضع بودن از تواضع بود.

ابویزید را گفتند بنده متواضع کی باشد گفت آنگه که خویشتن را مقامی نبیند و مجالی و اندر میان مردمان هیچکس را از خویشتن بتر نداند.

و گفته اند تواضع نعمتی است که اندرو حسد نکنند و کبر محنتی بود که بر وی رحمت نکنند و عزّ اندر تواضع است هر که اندر کبر طلب کند نیابد.

ابراهیمِ شیبان گوید شرف اندر تواضع است و عزّ اندر تقوی و آزادی اندر قناعت.

سفیان ثوری گوید عزیزترین خلقان پنج اند عالمی زاهد و فقیهی صوفی و توانگری متواضع و درویشی شاکر و شریفی سُنّی.

یحیی معاذ گوید تواضع اندر همگنان نیکو بود، ولیکن اندر توانگران نیکوتر و تکبّر اندر همگنان زشت بود ولیکن اندر درویشان زشتر.

ابن عطا گوید تواضع قبول حق بود از هر که بود.

گویند زیدبن ثابت بر می نشست، ابن عبّاس رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ فرا شتافت تا رکاب وی نگاه دارد، گفت مکن یا پسرعمّ رسول خدای، ابن عبّاس گفت ما را فرموده اند که با مهتران خویش چنین کنید. زید گفت دست مرا بنمای، دست بیرون کرد، دست وی بوسه داد گفت ما را چنین فرموده اند که کنیم با اهل بیت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

عُرْوة بن زُبَیْر گوید عمربن الخطّاب را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ دیدم مشکی آب برگردن، گفتم یا امیرالمؤمنین چرا کردی این گفت زیرا که وفد بسیار آمده بودند از هر جای، بسمع و طاعت من، تکبّر اندر من آمد من خواستم که آن بر خویشتن بشکنم، و برفت و همچنان آن مشک بخانۀ زنی انصاری برد و خنبهای وی پر کرد.

روایت کنند که بوهریره را دیدند و آن روز امیر مدینه بود و پشتۀ هیزم در پشت داشت و میگفت امیر خویش را راه دهید.

عبداللّه رازی گوید تواضع ترک تمیز بود در خدمت.

بوسلیمان گوید هر که خویشتن را هیچ قیمت داند حلاوت خدمت نیابد.

یحیی بن معاذ گوید تکبّر کردن بر آنک بر تو بمال تکبّر کند تواضع بود.

مردی پیش شبلی آمد شبلی او را گفت، تو کیستی گفت یا سیّدی من آن نقطه ام که در زیر با زده بود، شبلی گفت تو مهتر منی چون خویشتن را مقامی نمی بینی.

ابن عبّاس گوید از تواضع بود، آنک مرد پس خوردۀ برادر خویش خورد.

شبلی گوید خواری من خواری جهودان ناچیز کرد.

بشر گوید سلامی بر ابناء دنیا کنید بدست بداشتن سلام بریشان.

شعیب بن حرب گوید اندر طواف بودم کسی پهلو بر من زد، باز نگریستم، فضیل بود گفت یا باصالح اگر پنداری که هیچکس اندرین موسم بتر از من و از تو هست بد پنداشته باشی.

کسی گفت اندر طواف بودم یکی را دیدم که چاکران پیش او می شدند و مردمان از طواف دور میکردند از بهر او، و پس از آن او را دیدم در زیر جسر بغداد دست بیرون کرده و چیزی میخواست، عجب بماندم مرا گفت آنجا که مردمان تواضع کنند من تکبّر کردم تا خدای تعالی مرا مبتلا کرد بتواضع کردن جائی که مردمان تکبّر کنند.

خبر بعمر عبدالعزیز رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ برداشتند که پسری از آنِ تو انگشتریی خریده است بهزار درم، نامۀ نوشت که شنیدم که انگشتریی خریدۀ بهزار درم چون نامۀ من بتو رسد آن بفروش و هزار شکم گرسنه را سیر کن، و انگشتریی ساز از دو درم، و نگین او آهن چینی و برو نویس رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَ نَفْسِهِ. خدای رحمت کناد بر آنک اندازۀ خویش داند.

بندۀ عرض کردند بر یکی از امیران بچندین هزار درم چون بها بیاوردند، این امیر را آن بها بسیار آمد، رای وی ازین تغیّر آورد فرمود که درم باز خزینه برید، این بنده گفت مرا بخر که بهر درمی ازین درمها اندر من خصلتی است که هزار درم بهتر ارزد، گفت آن چیست گفت کمترینِ آن آنست که اگر مرا بخری و همه بندگان خویش را بفرمان می کنی و مرا برگزینی اندر غلط نیفتم بخویشتن و دانم که بندۀ توام، او را بخرید.

رجاء بن حَیْوَة گوید جامۀ عمر عبدالعزیز قیمت کردم، بر منبر بود خطبه میکرد، دوازده درم، قبا بود و عمامه و پیراهن و ایزار پای و ردا و جفتی موزه و کلاهی.

عبداللّه بن محمّدبن واسع پیش پدر رفت، رفتنی که پدرش را نیکو نیامد پدر ویرا گفت دانی که مادرت بچند خریدم بسیصد درم و پدرت که خدای تعالی چون وی اندر مسلمانان بسیار مکناد منم و تو برین جمله میروی.

حَمْدون گوید تواضع آن بود که کسی را بخویشتن حاجتی ندانی نه اندر دین و نه اندر دنیا و نه درین جهان و نه در آن جهان.

ابراهیم ادهم گوید اندر مسلمانی شاد نشدم هرگز، مگر سه بار، یکبار اندر کشتی بودم مردی مسخره در آنجا بود و میگفت بترکستان گبرانرا چنین گرفتمی و موی سرم بگرفت و بجنبانید من شاد شدم از آنک اندر کشتی هیچکس نبود بچشم او حقیرتر از من و دیگر بیمار بودم در مسجدی، مؤذّن در آمد و گفت بیرون شو، من طاقت نداشتم، پای من بگرفت و بیرون کشید، سه دیگر بشام بودم، پوستینی داشتم اندرو نگریستم موی از جنبنده باز ندانستم از بس که بودند، بدان نیز شاد شدم.

و هم از وی حکایت کنند که بهیچ چیز چنان شاد نشدم که روزی نشسته بودم، کسی بیامد و بر من شاشید.

میان بوذر و بلال لجاجی رفت بوذر بر بلال سرزنش کرد که تو سیاهی، بلال گله پیش رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ برد، رسول صَلَوات اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ گفت یا باذر ندانستم کی اندر دل تو بقیّتی از کبر جاهلیّت ماندست، بوذر روی بر زمین نهاد و سوگند خورد که از آنجا برنگیرم تا بلال پای بر روی من نهد و اندر زمین بمالد، روی برنداشت تا بلال آن چنان نکرد.

حسین بن علی علیهماالسّلام جائی رسید، چند کودک آنجا بودند، پارۀ چند نان داشتند، حسین را میزبانی کردند، بنشست و آن پارهای نان با ایشان بخورد و ایشانرا بسرای برد و طعام داد ایشانرا و جامه کرد و گفت دست، ایشانراست بر من زیرا که ایشانرا جز از آن نبود که میزبانی کردند و من زیاده از آن یابم.

عمربن الخطّاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ غنیمت قسمت می کرد میان صحابه حلۀ گران بها نزدیک معاذ فرستاد معاذ بفروخت و شش بنده خرید و آزاد کرد، خبر بعمر رسید پس از آن عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ حُلّه قسمت می کرد، حُلَّۀ کم بهاتر بنزدیک معاذ فرستاد، بازو عتاب کرد عمر گفت زیرا که آن حُلّه بفروختی، معاذ گفت ترا از آن چه نصیب من بمن ده بتمامی و من سوگند خورده ام که این حُلّه بر سر عمر زنم، عمر گفت اینک سر من پیش تو و پیران با پیران رفق کنند، دانم که سخت نزنی.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قال اللّهُ تَعالی قَدْافلَحَ الْمَْؤمِنُونَ اَلَّذینَ هُمْ فی صَلَوٰتِهِمْ خاشِعونَ.
هوش مصنوعی: خداوند متعال می‌فرماید: "مومنان رستگارند، کسانی که در نمازهای خود فروتن و خاشع هستند."
عبداللّه گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت مثقال ذرۀ کبر اندر بهشت نشود و مثقال یک ذره ایمان اندر دوزخ نشود، مردی گفت یا رسول اللّه اگر مرد دوست دارد و خواهد که جامۀ وی نیکو بود پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت خدای عزّوجلّ جمیل است و جمال دوست دارد و کبر آن بود که نظر کند بر حق و مردمانرا حقیر دارد.
هوش مصنوعی: عبدالله نقل کرده که پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند: ذره‌ای کبر (متکبر بودن) به بهشت راه نخواهد یافت و به همین ترتیب، ذره‌ای ایمان به جهنم نخواهد رفت. مردی از ایشان پرسید: یا رسول‌الله، آیا این درست است که کسی بخواهد لباسش زیبا باشد؟ پیامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) پاسخ دادند: خداوند عزوجل زیباست و زیبایی را دوست دارد. اما کبر آن است که انسان دیگران را کوچک شمارد و بر حق بیندازد.
انس بن مالک گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بیمارانرابپرسیدی و از پس جنازها فرا شدی و بر خر نشستی و بنده را جواب دادی و روز قُرَیْظه و نَضیر بر خری بودی، افساری از لیف و پالانی از لیف بر وی.
هوش مصنوعی: انس بن مالک می‌گوید که پیامبر خدا (ص) به عیادت بیماران می‌رفت و در مراسم جنازه‌ها شرکت می‌کرد. او بر روی الاغی سوار می‌شد و به سوالات مردم پاسخ می‌داد. در روز قریظه و نضیر نیز بر همان الاغ سوار بود، افساری از لیف به دستان داشت و پالانی از لیف بر تن داشت.
و خشوع فرمان بردن حق بود و تواضع گردن نهادن حق را و بر حکم او اعتراض ناکردن.
هوش مصنوعی: خشوع به معنای تسلیم شدن به حقوق و احترام گذاشتن به آن است و تواضع یعنی همراهی با حق و پذیرش آن بدون هیچگونه اعتراضی به احکام آن.
حُذَیْفه گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ نخست چیزی که گم شود از دین شماخشوع بود.
هوش مصنوعی: حذیفه می‌گوید که نخستین چیزی که از دین شما ناپدید خواهد شد، خشوع است.
کسی را از خشوع پرسیدند گفت قیام دل پیش حقّ بهمّتی مجموع.
هوش مصنوعی: زمانی از کسی درباره خشوع سوال کردند و او پاسخ داد که خشوع به معنای آن است که دل انسان به سوی حق بلند شده و تمام همّ و تلاشش را معطوف به آن می‌کند.
سهلِ عبداللّه گوید هر که دل وی خاشع بود دیو گرد وی نگردد.
هوش مصنوعی: سهل بن عبدالله می‌گوید هر کسی که دلش خاشع و فروتن باشد، شیاطین اطراف او نمی‌گردند.
و گفته اند از نشانهای خشوع آنست که چون بنده را بخشم آرند یا او را مخالفت کنند خویشتن را بدان دارد که بقبول پیش آن باز شود.
هوش مصنوعی: گفته شده است که یکی از نشانه‌های تواضع این است که زمانی که به بنده سختی می‌رسد یا کسی با او مخالفت می‌کند، او باید خود را کنترل کند و با پذیرش، تسلیم آن موقعیت شود.
و گفته اند خشوع دل، بند چشم بود از نگریستن.
هوش مصنوعی: گفته شده که آرامش واقعی دل به این است که انسان از نگاه کردن پرهیز کند.
محمّدبن علیّ الترمذی گوید خاشع آن بود که آتش شهوت خویش فرو کشد و دود دل خویش بنشاند و انوار تعظیم اندر دل خویش برافروزد تا شهوات مرده گردد و دل زنده گردد و اندامهای وی خاشع بود.
هوش مصنوعی: محمّدبن علیّ الترمذی می‌گوید که خاشع واقعی کسی است که آتش شهوات خود را خاموش کند و غم‌ها و ناراحتی‌های دلش را کنار بگذارد و با ایجاد احساس احترام و طاعت در دلش، شهوات را از بین ببرد و دلش را زنده کند. در این حالت، تمام اعضای بدن او نیز خاشع و تسلیم می‌شوند.
حسن گوید خشوع بیمی بود ایستاده اندر دل او وملازمت گرفته.
هوش مصنوعی: حسن می‌گوید که در دل او نوعی تواضع و ترس وجود داشت که او را به احترام واداشته بود.
جُنَیْد را پرسیدند از خشوع گفت دلرا نرم داشتن عّلام الغیوب را.
هوش مصنوعی: از جُنَیْد پرسیدند که خشوع چیست، او پاسخ داد: نرم کردن دل در برابر علامت‌های دانای مطلق.
قالَ اللّهُ تَعالی و عِبادُالرَّحمنِ الَّذینَ یَمشونَ عَلیَ الْاَرْضِ هَوْناً. و از استاد ابوعلی شنیدم که معنی آن بود که متواضع باشند.
هوش مصنوعی: خداوند متعال می‌فرماید: بندگان رحمت (خداوند) کسانی هستند که با آرامی و تواضع بر روی زمین راه می‌روند. و من از استاد ابوعلی شنیدم که این بیان به معنای تواضع است.
و هم از وی شنیدم که آن باشد که شراک نعلین نیکو نکنند چون روند.
هوش مصنوعی: و همچنین از او شنیدم که می‌گوید اگر کسی با کفش‌های خوبی راه برود، بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد.
و اتّفاق کرده اند که محلّ خشوع دلست و کسی را دیدند خویشن را فراهم کشیده و شکسته و سر زانوها از سر برگذاشته. او را گفتند یا فلان خشوع اندر دل بود نه اندر سر زانو.
هوش مصنوعی: در این متن گفته شده است که محل واقعی خشوع و خضوع در دل انسان قرار دارد و نه در ظواهر. شخصی را مشاهده کردند که خود را جمع و رنجیده نشان می‌داد و سرش را به زانوهایش تکیه داده بود. به او گفتند که باید خشوع و فروتنی او در دلش باشد، نه فقط در حرکات ظاهری و نشستن به این شکل.
و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یکی را دید که اندر نماز با موی و روی بازی همی کرد گفت اگر دل تو خاشع بودی اندامهاء تو نیز خاشع بودی.
هوش مصنوعی: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله شخصی را دید که در حال نماز، با مو و صورتش بازی می‌کند. ایشان فرمودند: اگر قلب تو خاشع و فروتن بود، اعضای بدنت هم خاشع می‌بودند.
و گفته اند خشوع اندر نماز آنست که نداند که بر راست و چپ او کیست.
هوش مصنوعی: خشوع در نماز به این معناست که انسان نتواند متوجه شود که در کنار او چه کسانی هستند، نه اینکه به راست و چپ خود توجه کند.
و محتمل بود که گویند خشوع خاموشیِ سرّ بود بشرط ادب اندر مشاهدت حق.
هوش مصنوعی: ممکن است گفته شود که سکوت در برابر خداوند نشانه‌ای از تواضع و ادب در هنگام مشاهده حقایق الهی است.
و گفته اند خشوع پژمردگیی بود اندر دل بوقت اطّلاع حق سُبْحَانَهُ.
هوش مصنوعی: گفته‌اند خشوع یعنی حالت فروتنی و تسلیم در دل که در مواجهه با حق، قلب را گریزی از وابستگی‌ها و آرزوهای دنیا می‌سازد.
و گفته اند خشوع گداختن دل بود و ناپیدا شدن، بوقت سلطان حقیقت.
هوش مصنوعی: خشوع به معنای عمیق شدن قلب و ناپدید شدن آن است زمانی که با حقیقت بزرگ و اصلی روبرو می‌شود.
و گقته اند خشوع مقدّمات غَلَبات هیبت بود.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که خشوع از مراحل ابتدایی تأثیرگذاری و قدرت است.
و گویند خشوع بیمی بود که در دل آید ناگاه، بوقت کشف حقیقت.
هوش مصنوعی: می‌گویند خشوع حالتی است که ناگهان در دل انسان پدید می‌آید، زمانی که حقیقتی آشکار می‌شود.
فُضَیْل بنِ عیاض گوید کراهیت داشتندی که اثر خشوع دیدندی بر کسی زیادت از آنک اندر دل وی بودی.
هوش مصنوعی: فضل بن عیاض می‌گوید: او نگران بود که اگر خشوع و خضوع کسی را بیشتر از آنچه در دلش وجود دارد ببیند، خوشش نمی‌آید.
ابوسلیمان دارانی گوید اگر همه مردمان گرد آیند تا مرا خوار کنند برین جملت که من خویشتن خوار کرده ام نتوانند.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان دارانی می‌گوید اگر همه مردم دور هم جمع شوند تا مرا تحقیر کنند، نمی‌توانند چرا که من خودم را از قبل خوار کرده‌ام.
و گفته اند هر که نزدیک خویشتن حقیر باشد نزدیک دیگران بزرگ باشد.
هوش مصنوعی: گفته‌اند هر کسی که در برابر خود humble و فروتن باشد، در مقابل دیگران بزرگ و محترم خواهد بود.
عمر عبدالعزیز هرگز سجود نکردی مگر بر خاک.
هوش مصنوعی: عمر عبدالعزیز هرگز سجده نکرد، جز بر روی زمین.
ابن عبّاس گوید که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت اندر بهشت نشود آنک چند مثقال سپندانی اندر دل وی کبر بود.
هوش مصنوعی: ابن عباس می‌گوید که پیامبر (ص) فرمودند: کسی که در دلش حتی به اندازه چند دانه خردل حس تکبر و خودبرتربینی داشته باشد، وارد بهشت نخواهد شد.
مجاهد گوید چون خدای تعالی قوم نوح را هلاک کرد کوهها تکبّر آوردند و جودی تواضع نمود، خدای کشتی نوح را بر وی فرود آورد.
هوش مصنوعی: مجاهد می‌گوید وقتی که خداوند قوم نوح را نابود کرد، کوه‌ها دچار تکبر شدند، اما کوه جودی تواضع نشان داد و به همین دلیل خداوند کشتی نوح را بر روی آن فرود آورد.
عمر خطّاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بشتاب رفتی براه گفتی چنین رفتن براه، حاجت زودتر برآید و از کبر دورتر بود.
هوش مصنوعی: عمر خطّاب رضی‌الله عنه سریعاً به راه افتاد و گفت که رفتن به این سرعت، باعث می‌شود که نیازها زودتر برآورده شوند و همچنین از كبر و تکبر دورتر خواهد بود.
عمر عبدالعزیز رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ شبی چیزی همی نبشت و مهمانی نزدیک او بود و چراغ را روغن درمی بایست کرد، مهمان گفت چراغ نیکو کنم گفت نه، از کرم نبود مهمانرا کار فرمودن، گفت آن غلام را بیدار گردانم، گفت نه، که نخستین خوابست، برخاست بتن خویش و چراغ را روغن کرد، مهمان گفت خودبرخاستی بنیکوکردن چراغ گفت بشدم و عمر عبدالعزیز بودم و بازآمدم و همانم.
هوش مصنوعی: عمر عبدالعزیز در شبی مشغول نوشتن بود و مهمانی نزدیک او بود. روغن چراغ تمام شده بود و مهمان پیشنهاد کرد که چراغ را درست کند. عمر عبدالعزیز گفت نه، این کار از سر مهر به مهمان نیست. مهمان گفت پس غلام را بیدار کن تا این کار را انجام دهد. عمر گفت نه، چرا که او تازه خوابش برده است. بعد از آن، او خود از جای برخاست و روغن چراغ را پر کرد. مهمان گفت تو خود برخاستی و چراغ را درست کردی. عمر پاسخ داد که من هم از خواب بیدار شدم و دوباره به خودم برگشتم.
ابوسعید خُدْری گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اشتر را بدست مبارک خویش علف دادی و خانه برُفتی و نعلین پاره بردادی و جامه بر دوختی، و گوسفندی بدوشیدی، و با خادم نان خوردی و چون آس کردی و مانده شدی یاری وی کردی و شرم، او را بازنداشتی که از بازار چیزی با سرا آوردی، درویش و توانگر را دست گرفتی و نخست سلام او کردی و بهر جای که ویرا خواندندی بشدی و حقیر نداشتی و اگر همه خرمای بد بودی، سهل مؤنت بودی، نیکوخلق، کریم طبع، نیکو عشرت، گشاده روی، تبسّم کننده، نه خندان و نه اندوهگن بودی، و نه گرفته، متواضع بودی نه از خواری، سخی بودی نه مسرِف، نازک دل بود، رحیم بر مؤمنان، هرگز بسیر خوردن مائل نبود و دست دراز نکردی بطمع.
هوش مصنوعی: ابوسعید خدری می‌گوید که پیامبر اکرم (ص) به اشتر خوراک داد و سپس به خانه رفت و لباس‌های پاره‌اش را ترمیم کرد. او گوسفندی دوشید و با خدمتکارش نان خورد و زمانی که آسایش یافت، به او کمک کرد. او از شرم، او را از خریدن چیزهایی از بازار منع نکرد. او هم به فقیر و هم به توانگر سلام می‌کرد و هر جا که او را می‌خواندند، می‌رفت. او هیچ کسی را کوچک نمی‌شمرد و اگر همه خرماها بد بودند، مسئله‌ای نبود. او خوش‌خلق، بزرگوار و بسیار مهمان‌نواز بود، در چهره‌اش همیشه لبخند بود، نه خندان و نه غمگین بود و نه عصبی. او تواضع داشت، نه به خاطر بی‌ارزشی، و سخاوتش اندازه‌دار بود، نه اسراف‌کار. او دل نازکی داشت و بر مومنان رحیم بود. هرگز به خوردن زیاد تمایل نداشت و دراز کردن دست به طمع نداشت.
فُضَیْلِ عیاض گوید قُرّای رحمن اصحاب خشوع و تواضع باشند و قرّای عُصاة اصحاب عجب و تکبّر.
هوش مصنوعی: فضل عیاض می‌گوید که قاریان قرآن از بندگان خالص خداوند افرادی هستند که با خضوع و تواضع رفتار می‌کنند، در حالی که قاریان گناهکار به عجب و تکبر مبتلا هستند.
هم فضیل گوید هر که خویشتن را قیمت داند او را اندر تواضع نصیب نباشد.
هوش مصنوعی: فضیل می‌گوید هر کسی که خود را باارزش بداند، در تواضع و فروتنی موفق نخواهد بود.
فضیل را پرسیدند از تواضع گفت حق را فروتنی کردن و فرمان بردن و از هر که حق گوید فرا پذیرفتن.
هوش مصنوعی: فضیل را از تواضع سوال کردند. او پاسخ داد که تواضع به معنای احترام به حق و اطاعت از آن است و همچنین پذیرش سخنان کسانی که حق را می‌گویند.
فضیل گوید خداوند تعالی وحی فرستاد بکوهها که بر من یکی از شما، با پیغامبری از آن خویش سخن خواهم گفتن، کوهها همه تکبّر کردند مگر طور سینا خداوند سُبْحانَه با موسی بر طور سخن گفت تواضع او را
هوش مصنوعی: فضیل می‌گوید که خداوند وحی فرستاد به کوه‌ها و به آن‌ها اعلام کرد که از میان شما یکی را به پیامبری انتخاب می‌کنم و با او سخن خواهم گفت. همه کوه‌ها به خودشان می‌بالیدند و تکبر کردند، اما تنها کوه طور سینا بود که به خاطر تواضعش، شایسته انتخاب شد و خداوند با موسی بر آن کوه صحبت کرد.
جنید را پرسیدند از تواضع، گفت بال فرو داشتن بود و پهلو نرم داشتن.
هوش مصنوعی: جنید درباره تواضع گفت که به معنای پایین نگه‌داشتن بال‌ها و نرم بودن در برخورد با دیگران است.
وهب مُنَّبِه گوید اندر بعضی از کتابها است که خداوند عَزَّوَجَلَّ گفت من ذریه آدم بر مثال ذرّۀ از پشت آدم بیرون آوردم هیچ دل ندیدم با من متواضع تر از دل موسی، بدان سبب ویرا برگزیدم و با او سخن گفتم.
هوش مصنوعی: وهب منبه می‌گوید در بعضی از کتاب‌ها آمده است که خداوند گفت: من نسل آدم را مانند دانه‌ای از پشت او خارج کردم و هیچ دلی را با خود متواضع‌تر از دل موسی ندیدم. به همین دلیل او را انتخاب کردم و با او سخن گفتم.
عبداللّه مبارک گوید بر توانگران تکبّر کردن و مر درویشان را متواضع بودن از تواضع بود.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک می‌گوید که اگر ثروتمندان خود را برتر از دیگران ببینند و بر درویشان تهمت بزنند، این نشان‌دهنده تواضع واقعی آن‌ها نیست.
ابویزید را گفتند بنده متواضع کی باشد گفت آنگه که خویشتن را مقامی نبیند و مجالی و اندر میان مردمان هیچکس را از خویشتن بتر نداند.
هوش مصنوعی: ابویزید گفتند که بنده متواضع کیست؟ او پاسخ داد: بنده متواضع آن است که خود را در مقام و جایگاهی نبیند و در میان مردم هیچ‌کس را از خود برتر احساس نکند.
و گفته اند تواضع نعمتی است که اندرو حسد نکنند و کبر محنتی بود که بر وی رحمت نکنند و عزّ اندر تواضع است هر که اندر کبر طلب کند نیابد.
هوش مصنوعی: تواضع یک نعمت است که به آن حسد نمی‌ورزند و برتری‌طلبی عذابی است که بر آن رحمت نمی‌آید. واقعیات در تواضع نهفته است و هر کس که به دنبال برتری‌طلبی باشد، به آن نخواهد رسید.
ابراهیمِ شیبان گوید شرف اندر تواضع است و عزّ اندر تقوی و آزادی اندر قناعت.
هوش مصنوعی: ابراهیم شیبان می‌گوید که برتری در تواضع نهفته است، عزت در پرهیزگاری و آزادی در قناعت است.
سفیان ثوری گوید عزیزترین خلقان پنج اند عالمی زاهد و فقیهی صوفی و توانگری متواضع و درویشی شاکر و شریفی سُنّی.
هوش مصنوعی: سفیان ثوری می‌گوید که عزیزترین و ارزشمندترین افراد در میان خلق، پنج دسته هستند: یک عالم، یک زاهد، یک فقیه، یک صوفی، یک توانگر متواضع و یک درویش شاکر و شریف که اهل سنت است.
یحیی معاذ گوید تواضع اندر همگنان نیکو بود، ولیکن اندر توانگران نیکوتر و تکبّر اندر همگنان زشت بود ولیکن اندر درویشان زشتر.
هوش مصنوعی: یحیی معاذ می‌گوید که تواضع در بین افرادی که در یک سطح اقتصادی هستند، خوب است، اما در میان ثروتمندان بهتر است. همچنین، تکبر در بین هم‌سطحان به نوعی ناپسند است، اما در میان افراد فقیر حتی زشت‌تر است.
ابن عطا گوید تواضع قبول حق بود از هر که بود.
هوش مصنوعی: ابن عطا می‌گوید که تواضع به معنای پذیرش حقیقت است، چه از سوی هر کسی باشد.
گویند زیدبن ثابت بر می نشست، ابن عبّاس رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ فرا شتافت تا رکاب وی نگاه دارد، گفت مکن یا پسرعمّ رسول خدای، ابن عبّاس گفت ما را فرموده اند که با مهتران خویش چنین کنید. زید گفت دست مرا بنمای، دست بیرون کرد، دست وی بوسه داد گفت ما را چنین فرموده اند که کنیم با اهل بیت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
هوش مصنوعی: زید بن ثابت به بالای منبر می‌نشست و ابن عباس با شتاب به سمت او می‌رفت تا پای او را بگیرد. زید به او گفت که این کار را نکن، ای پسر عموی رسول خدا. ابن عباس پاسخ داد که ما آموخته‌ایم با بزرگ‌ترهایمان چنین کنیم. زید دستش را به سوی ابن عباس دراز کرد و او دست زید را بوسید و گفت که ما نیز یاد گرفته‌ایم باید با اهل بیت رسول خدا این‌گونه برخورد کنیم.
عُرْوة بن زُبَیْر گوید عمربن الخطّاب را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ دیدم مشکی آب برگردن، گفتم یا امیرالمؤمنین چرا کردی این گفت زیرا که وفد بسیار آمده بودند از هر جای، بسمع و طاعت من، تکبّر اندر من آمد من خواستم که آن بر خویشتن بشکنم، و برفت و همچنان آن مشک بخانۀ زنی انصاری برد و خنبهای وی پر کرد.
هوش مصنوعی: عُرْوة بن زُبَیْر می‌گوید که عمربن الخطاب را دیدم که مشکی آب بر گردن داشت. به او گفتم: "ای امیرالمؤمنین، چرا این کار را کردی؟" او پاسخ داد: "زیرا گروه‌های زیادی از جاهای مختلف به سمع و طاعت من آمده بودند و تکبر در من پیدا شده بود. خواستم که آن را بر خود بشکنم." سپس او رفت و همان مشکی را به خانه زنی انصاری برد و آن را پر از آب کرد.
روایت کنند که بوهریره را دیدند و آن روز امیر مدینه بود و پشتۀ هیزم در پشت داشت و میگفت امیر خویش را راه دهید.
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که در آن بوهریره را مشاهده کردند در روزی که امیر مدینه بود. او چوب‌های هیزم را به دوش داشت و می‌گفت: "راه را برای امیر خود باز کنید."
عبداللّه رازی گوید تواضع ترک تمیز بود در خدمت.
هوش مصنوعی: عبداللّه رازی می‌گوید: تواضع یعنی اینکه در خدمت به دیگران از تمایز و تفاخر پرهیز کنیم.
بوسلیمان گوید هر که خویشتن را هیچ قیمت داند حلاوت خدمت نیابد.
هوش مصنوعی: بوسلیمان می‌گوید هر کسی که خود را با ارزش بداند، طعم شیرین خدمت را احساس نخواهد کرد.
یحیی بن معاذ گوید تکبّر کردن بر آنک بر تو بمال تکبّر کند تواضع بود.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ می‌گوید پهلوی کسانی که به تو تکبر می‌کنند، تواضع به خرج بده.
مردی پیش شبلی آمد شبلی او را گفت، تو کیستی گفت یا سیّدی من آن نقطه ام که در زیر با زده بود، شبلی گفت تو مهتر منی چون خویشتن را مقامی نمی بینی.
هوش مصنوعی: مردی به نزد شبلی آمد و از او پرسید که کیست. آن مرد پاسخ داد که من نقطه‌ای هستم که در زیر پا می‌زنند. شبلی به او گفت که تو بالاتر از من هستی چون خودت را در جایگاهی نمی‌بینی.
ابن عبّاس گوید از تواضع بود، آنک مرد پس خوردۀ برادر خویش خورد.
هوش مصنوعی: ابن عباس می‌گوید: از نشانه‌های تواضع این است که مرد، در برابر برادرش که در وضعیت نامناسبی قرار دارد، به او کمک کند و از خوردن غذای خود به او سهمی بدهد.
شبلی گوید خواری من خواری جهودان ناچیز کرد.
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید که خواری و ذلت من، به اندازه‌ی خواری یهودیان بی‌ارزش است.
بشر گوید سلامی بر ابناء دنیا کنید بدست بداشتن سلام بریشان.
هوش مصنوعی: بشر اینطور می‌گوید که باید به فرزندان دنیا سلامی بگویید و این سلام را با دست خود به آن‌ها منتقل کنید.
شعیب بن حرب گوید اندر طواف بودم کسی پهلو بر من زد، باز نگریستم، فضیل بود گفت یا باصالح اگر پنداری که هیچکس اندرین موسم بتر از من و از تو هست بد پنداشته باشی.
هوش مصنوعی: شعیب بن حرب می‌گوید: در حال طواف بودم که کسی به من برخورد کرد. وقتی نگاه کردم، دیدم فضیل است. او گفت: «یا باصالح! اگر فکر می‌کنی که هیچ‌کس در این زمان از من و تو بدتر است، اشتباه فکر کرده‌ای.»
کسی گفت اندر طواف بودم یکی را دیدم که چاکران پیش او می شدند و مردمان از طواف دور میکردند از بهر او، و پس از آن او را دیدم در زیر جسر بغداد دست بیرون کرده و چیزی میخواست، عجب بماندم مرا گفت آنجا که مردمان تواضع کنند من تکبّر کردم تا خدای تعالی مرا مبتلا کرد بتواضع کردن جائی که مردمان تکبّر کنند.
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید در حال طواف بودم و کسی را دیدم که افراد خدمتکارش به او نزدیک می‌شدند و مردم به خاطر او از طواف دور می‌شدند. سپس او را دیدم که زیر پل بغداد ایستاده و دستش را بیرون آورده و چیزی درخواست می‌کرد. حیرت‌زده شدم و او گفت: "در جایی که مردم فروتن بودند، من تکبر کردم و به همین خاطر خداوند مرا مبتلا به تواضع در جایی کرد که مردم تکبر می‌ورزیدند."
خبر بعمر عبدالعزیز رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ برداشتند که پسری از آنِ تو انگشتریی خریده است بهزار درم، نامۀ نوشت که شنیدم که انگشتریی خریدۀ بهزار درم چون نامۀ من بتو رسد آن بفروش و هزار شکم گرسنه را سیر کن، و انگشتریی ساز از دو درم، و نگین او آهن چینی و برو نویس رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَ نَفْسِهِ. خدای رحمت کناد بر آنک اندازۀ خویش داند.
هوش مصنوعی: عبدالعزیز (رضی الله عنه) خبر یافت که پسرش انگشتری به قیمت هزار درهم خریده است. او نامه‌ای نوشت و گفت که وقتی نامه‌اش به او رسید، آن انگشتری را بفروشد و با پول آن، هزار شکم گرسنه را سیر کند. همچنین توصیه کرد که انگشتری از دو درهم بسازد و نگین آن را از آهن چینی قرار دهد و یادداشتی روی آن بنویسد که خدا رحمت کند کسی را که قدر خودش را بشناسد.
بندۀ عرض کردند بر یکی از امیران بچندین هزار درم چون بها بیاوردند، این امیر را آن بها بسیار آمد، رای وی ازین تغیّر آورد فرمود که درم باز خزینه برید، این بنده گفت مرا بخر که بهر درمی ازین درمها اندر من خصلتی است که هزار درم بهتر ارزد، گفت آن چیست گفت کمترینِ آن آنست که اگر مرا بخری و همه بندگان خویش را بفرمان می کنی و مرا برگزینی اندر غلط نیفتم بخویشتن و دانم که بندۀ توام، او را بخرید.
هوش مصنوعی: بنده‌ای به یکی از امیران گفت که اگر تو مرا بخری، درم‌هایت به مراتب ارزش بیشتری از این درم‌ها دارند. آن امیر وقتی این جمله را شنید، کنجکاو شد و از بنده پرسید که این چه خاصیتی است. بنده پاسخ داد که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های من این است که اگر خریداری شوم و تو مرا بر دیگر بندگانت ترجیح دهی، هرگز فراموش نخواهم کرد که من بنده تو هستم و در کارها به تو وفادار خواهم بود. در نهایت، آن امیر او را خرید.
رجاء بن حَیْوَة گوید جامۀ عمر عبدالعزیز قیمت کردم، بر منبر بود خطبه میکرد، دوازده درم، قبا بود و عمامه و پیراهن و ایزار پای و ردا و جفتی موزه و کلاهی.
هوش مصنوعی: رجاء بن حَیْوَة می‌گوید: من لباس عمر بن عبدالعزیز را که بر روی منبر در حال خطبه خواندن بود، قیمت کردم. این لباس شامل دوازده درم، قبا، عمامه، پیراهن، شلوار، ردا، جفت کفش و کلاهی بود.
عبداللّه بن محمّدبن واسع پیش پدر رفت، رفتنی که پدرش را نیکو نیامد پدر ویرا گفت دانی که مادرت بچند خریدم بسیصد درم و پدرت که خدای تعالی چون وی اندر مسلمانان بسیار مکناد منم و تو برین جمله میروی.
هوش مصنوعی: عبدالله بن محمد بن واسع به ملاقات پدرش رفت. این رفتن برای پدرش خوشایند نبود و او به پسرش گفت آیا می‌دانی که مادرتم سه‌صد درم برای خرید تو صرف کرده است و پدرت که خداوند او را در میان مسلمانان زیادی قرار داده، من هستم و تو هم باید به همین راه بروی.
حَمْدون گوید تواضع آن بود که کسی را بخویشتن حاجتی ندانی نه اندر دین و نه اندر دنیا و نه درین جهان و نه در آن جهان.
هوش مصنوعی: تواضع به این معنی است که هیچکس را در هیچ زمینه‌ای، نه در مسائل دینی و نه در امور دنیوی، به خود وابسته ندانیم و احتیاجی به دیگران احساس نکنیم، چه در این دنیا و چه در آن دنیا.
ابراهیم ادهم گوید اندر مسلمانی شاد نشدم هرگز، مگر سه بار، یکبار اندر کشتی بودم مردی مسخره در آنجا بود و میگفت بترکستان گبرانرا چنین گرفتمی و موی سرم بگرفت و بجنبانید من شاد شدم از آنک اندر کشتی هیچکس نبود بچشم او حقیرتر از من و دیگر بیمار بودم در مسجدی، مؤذّن در آمد و گفت بیرون شو، من طاقت نداشتم، پای من بگرفت و بیرون کشید، سه دیگر بشام بودم، پوستینی داشتم اندرو نگریستم موی از جنبنده باز ندانستم از بس که بودند، بدان نیز شاد شدم.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم می‌گوید که هرگز در زندگی‌اش به خاطر مسلمان بودن شاد نشد، جز سه بار. یک بار وقتی که در یک کشتی بود، مردی را دید که او را مسخره می‌کرد و می‌گفت "چقدر این گبرها را گرفته‌ام" و موی سرش را می‌کشید و به هم می‌جنباند. ابراهیم از این بابت شاد شد، چون در آن کشتی هیچ‌کس را حقیرتر از خود نمی‌دید. بار دوم وقتی بود که بیمار بود و در مسجدی مؤذنی آمد و گفت که باید بیرون برود. او طاقت نداشت و مؤذن پایش را گرفت و او را بیرون کشید. بار سوم هم که در یک شب بود و پوستینی بر تن داشت و نگاه کرد و دید که موی جنبنده‌ای بر آن نیست و از این هم شاد شد.
و هم از وی حکایت کنند که بهیچ چیز چنان شاد نشدم که روزی نشسته بودم، کسی بیامد و بر من شاشید.
هوش مصنوعی: روزی می‌گویند که هیچ چیزی به اندازه‌ای مرا شاد نکرد که وقتی نشسته بودم، کسی آمد و بر من ادرار کرد.
میان بوذر و بلال لجاجی رفت بوذر بر بلال سرزنش کرد که تو سیاهی، بلال گله پیش رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ برد، رسول صَلَوات اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ گفت یا باذر ندانستم کی اندر دل تو بقیّتی از کبر جاهلیّت ماندست، بوذر روی بر زمین نهاد و سوگند خورد که از آنجا برنگیرم تا بلال پای بر روی من نهد و اندر زمین بمالد، روی برنداشت تا بلال آن چنان نکرد.
هوش مصنوعی: بوذر با بلال به مشاجره پرداخت و به بلال نسبت سیاهی داد. بلال این موضوع را به پیامبر اسلام گزارش کرد. پیامبر به بوذر گفت که نمی‌دانستم هنوز در دل تو باقی‌مانده‌ای از کبر و تعصب جاهلی وجود دارد. بوذر سرش را پایین انداخت و سوگند خورد که از آنجا برنمی‌خیزد تا بلال پا بر روی او بگذارد و او را به خاک بمالد. او تا زمانی که بلال این کار را نکرد، از جا نرفت.
حسین بن علی علیهماالسّلام جائی رسید، چند کودک آنجا بودند، پارۀ چند نان داشتند، حسین را میزبانی کردند، بنشست و آن پارهای نان با ایشان بخورد و ایشانرا بسرای برد و طعام داد ایشانرا و جامه کرد و گفت دست، ایشانراست بر من زیرا که ایشانرا جز از آن نبود که میزبانی کردند و من زیاده از آن یابم.
هوش مصنوعی: حسین بن علی (علیهماالسلام) به محلی رسید که چند کودک در آنجا بودند و مقداری نان داشتند. آن کودکان او را به عنوان مهمان پذیرفتند و حسین در کنار آنها نشست و نان را با آنها خورد. سپس او آنها را به خانه‌اش برد و به آنها غذا داد و لباس‌هایی برایشان فراهم کرد. او گفت که این کارها به عهده اوست، چون آنها او را مهمان خود کرده بودند و او می‌خواست بیشتر از این را برایشان فراهم کند.
عمربن الخطّاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ غنیمت قسمت می کرد میان صحابه حلۀ گران بها نزدیک معاذ فرستاد معاذ بفروخت و شش بنده خرید و آزاد کرد، خبر بعمر رسید پس از آن عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ حُلّه قسمت می کرد، حُلَّۀ کم بهاتر بنزدیک معاذ فرستاد، بازو عتاب کرد عمر گفت زیرا که آن حُلّه بفروختی، معاذ گفت ترا از آن چه نصیب من بمن ده بتمامی و من سوگند خورده ام که این حُلّه بر سر عمر زنم، عمر گفت اینک سر من پیش تو و پیران با پیران رفق کنند، دانم که سخت نزنی.
هوش مصنوعی: عمربن الخطاب، رضی الله عنه، غنایم را میان صحابه تقسیم می‌کرد و برای معاذ یک لباس گرانبها فرستاد. معاذ آن را فروخت و با پولش شش برده خرید و آزاد کرد. وقتی این خبر به عمر رسید، او دوباره برای معاذ لباس دیگری فرستاد، اما این بار لباس کم‌ارزش‌تری بود. معاذ از عمر انتقاد کرد و گفت که او قبلاً لباس گرانبها را فروخته و حالا کم‌ارزش‌تر دریافت کرده است. معاذ همچنین گفت که به عمر وعده داده که این لباس را بر سر او کند. عمر گفت که حالا سرش را به معاذ تقدیم می‌کند و افزود که افراد سالمند با یکدیگر مودبانه رفتار می‌کنند و می‌داند که معاذ به او آسیب نخواهد زد.