گنجور

بخش ۹ - فنا و بقا

و از آن جمله فنا و بقا است. قوم اشارة کرده اند بفنا و گفته اند پاک شدن است از صفات نکوهیده و اشارة کرده اند ببقاء بتحصیل اوصاف ستوده و چون بنده ازین دو حال بیکی موصوف بود بهیچ حال ازین خالی نبود چون این اندر آید دیگر برود، متعاقب باشند بر یکدیگر هر که از اوصاف مذموم فانی گردد خصال محمود بر وی درآید و هر که خصلت مذموم بر وی غلبه گیرد از خصال محمود برهنه گردد. و بدانک آنچه بنده بر اوست افعال است و اخلاق و احوال، افعال تصرّفهای بنده بود باختیار بنده و اخلاق مطبوع بود ولکن بمعالجت بگردد. چنانک در عادت رفته است و احوال بر بنده در آید بر روی ابتدا ولکن صفای آن از پس اعمال پاکیزه بود و آن چون اخلاق بود ازین روی برای آنک چون بنده بخویهای نیکو رسد خویهای بد را نفی کرده باشد بجهد خویش و از خدای توفیق خواهد و یاری خواهد تا خوی او نیکو کند همچنین چون بر تزکیت اعمال خویش مواظبت نماید بجهد و طاقت خویش، خدای بر وی منّت نهد بصافی گردانیدن احوال و هرکی بپرهیزد از افعال نکوهیده بزبان شریعت ویرا گویند از شهوت خویش فانی گشت و چون فانی گردد از شهوت بنیّت و اخلاص، باقی گشت در بندگی خویش و هر کی بدل اندر دنیا زاهد گشت او را گویند از رغبت فانی گشت و چون از رغبت فانی گشت بانابت باقی شد و هر کی معالجت کند خوی خویش را و حسد و کین و بخل و خشم و تکبّر از دل خویش براند و این همه فعلها از رعونات نفس خیزد گویند از خویهای بد فانی گشت و چون ازین فانی گشت باقی گشت بصدق و فتوّت. و هرکه بدید کی تصرّف و احکام بقدرت اوست گویند از گردش زمانه فانی گشت و از خلق و چون از پندار وجودِ آثار خلق فانی گشت و بدانست کی با ایشان هیچ چیز نیست بصفات حق باقی شد.

و هر کی سلطان حقیقت بر وی غلبه گرفت تا از اغیار هیچ چیز نبیند نه عین و نه اثر، او را گویند از خلق فانی شد و بحق باقی شد و فناء بنده از احوال نکوهیدۀ او و احوال خسیس او، نیستی این فعلها بود و فناء او از نفسش و از خلق، آن بود که او را بخویشتن و بایشان حسّ نبود، چون از احوال و افعال و اخلاق فانی گشت روا نبود کی کس ازین هیچ چیز موجود بود چون گویند از خویشتن و خلق فانی گشت. نفس او و خلق موجود باشند ولیکن او غافل ماند از نفس خویش و از خلق، نه خود را بیند و نه خلق را. و مرد بینی کی در نزدیکی پادشاهی شود یا در پیش محتشمی از خویشتن و از اهل آن مجلس غافل شود و بود کی ازان محتشم نیز غافل شود و اگر او را پرسند از صفات آن صدر و چگونگی آن مقام، خبر نتواند داد. قالَ اللّهُ تَعالی فَلَمّا رَأَیْنَهُ اَکْبَرْنَه و قَطَعْنَ اَیْدِیَهُنَّ آن زمان نزدیک دیدار یوسف الم و درد دست بریدن نیافتند و ایشان ضعیف ترین مردم بودند و گفتند این آدمی نیست و او فرشته است و او فرشته نبود، این غفلت مخلوقی بود از مخلوقی چه ظن بری بر آنک او را از حضرت حق تعالی کشفی افتد بشهود حق تعالی اگر از حس و علم بنفس خویش و ابناء جنس خویش غافل شود چه عجب بود.

هر که از جهل خویش فانی شود بعلم او باقی گردد و هرکه از شهوت فانی شود بانابت باقی گردد و هر کی از رغبت فانی شود بزهادت باقی گردد و هر که از آرزو فانی شود بارادت باقی گردد و همه صفات او برین جمله بود، چون بنده فانی شود از صفت خویش بدین کی ذکرش برفت از آن برگذرد بفناء خویش از رؤیت فنا و اشارت کردند بدین معنی.

شعر:

وَ قومٌ تاهَ فی الارضٍ بِقَفْرٍ
وَ قومٌ تاهَ فی مَیْدانِ حُبِّه
فَاُفنوْا ثُمَّ اُفنوْا ثُمَ اُفْنوْا
وَاُبْقوْا بالبقا مِن قُرْبِ رَبّه

اوّل فانی شدن از نفس و صفات خویش ببقاء حق و صفات او پس فانی شدن از شهوت بهلاک شدن در وجود حق.

بخش ۸ - جمع و تفرقه: و از آن جمله جمع و تفرقه است. لفظ جمع و تفرقه اندر سخن ایشان بسیار بود، استاد بوعلی گفتی فرق آن بود کی با تو منسوب بود و جمع آن بود که از تو ربوده بود و معنیش آن بود که آنچه کسب بنده بود از اقامت عبودیّت و آنچه باحوال بشریّت سزد آن فرق بود، و آنچه از قبل حق بود از پیدا کردن معانی و لطفی کردن و احسانی، آن جمع بود، و این فروترین احوال ایشان باشد اندر جمع و فرق زیرا که آن اندر شهود افعال بود و هر که او را حق سبحانهُ وتعالی حاضر کند بافعال او از طاعات و مخالفات او، آن بنده بصفت تفرقه باشد و هرکه را حق حاضر کند از افعال نفس خویش آن بنده بمقام جمع بود، اثبات خلق از باب تفرقه بود و اثبات حق از صفت جمع بود و بنده را چاره نیست از جمع و تفرقه زیرا که هرکی او را تفرقه نبود عبادتش نبود و هرکه او را جمع نبود و معرفتش نبود قول خدای تعالی اِیّاکَ نَعْبُدُ اشارت است بتفرقه و اِیّاکَ نَسْتَعِینُ اشارت است بجمع، چون بنده با حق سُبْحَانَهُ وَتَعالی خطاب کند بزبان راز بروی سؤال یا دعا یا ثنا یا شکر یا عذر بر چیزی اندر محل تفرقه بود و چون در سرّ گوید و بدل سماع می کند آنچه از حق بدو می آید آن مقام جمع است.بخش ۱۰ - غیبت و حضور: و از آن جمله غَیْبَت و حضور است. غیبت غیبت دل است از دانستن آنچه همی رود از احوال خلق. پس غائب شود از حس بنفس خویش و غیر آن بواردی که اندر آید از یاد کردن ثوابی یا تفکّر عقابی چنانک روایت کنند از ربیع بن خُثَیْم که نزدیک ابن مسعود همی شد، بدکان آهنگری بگذشت، پارۀ آهن دید تافته، سرخ، اندر کارگاه آن آهنگر، بیفتاد و از هوش بشد تا دیگر روز باهوش نیامد چون بازجای آمد پرسیدند که آن چه حال بود گفت از اهل دوزخ یاد کردم اندر دوزخ. این غیبتی بود از حد فراتر تا بی هشی آورد.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از آن جمله فنا و بقا است. قوم اشارة کرده اند بفنا و گفته اند پاک شدن است از صفات نکوهیده و اشارة کرده اند ببقاء بتحصیل اوصاف ستوده و چون بنده ازین دو حال بیکی موصوف بود بهیچ حال ازین خالی نبود چون این اندر آید دیگر برود، متعاقب باشند بر یکدیگر هر که از اوصاف مذموم فانی گردد خصال محمود بر وی درآید و هر که خصلت مذموم بر وی غلبه گیرد از خصال محمود برهنه گردد. و بدانک آنچه بنده بر اوست افعال است و اخلاق و احوال، افعال تصرّفهای بنده بود باختیار بنده و اخلاق مطبوع بود ولکن بمعالجت بگردد. چنانک در عادت رفته است و احوال بر بنده در آید بر روی ابتدا ولکن صفای آن از پس اعمال پاکیزه بود و آن چون اخلاق بود ازین روی برای آنک چون بنده بخویهای نیکو رسد خویهای بد را نفی کرده باشد بجهد خویش و از خدای توفیق خواهد و یاری خواهد تا خوی او نیکو کند همچنین چون بر تزکیت اعمال خویش مواظبت نماید بجهد و طاقت خویش، خدای بر وی منّت نهد بصافی گردانیدن احوال و هرکی بپرهیزد از افعال نکوهیده بزبان شریعت ویرا گویند از شهوت خویش فانی گشت و چون فانی گردد از شهوت بنیّت و اخلاص، باقی گشت در بندگی خویش و هر کی بدل اندر دنیا زاهد گشت او را گویند از رغبت فانی گشت و چون از رغبت فانی گشت بانابت باقی شد و هر کی معالجت کند خوی خویش را و حسد و کین و بخل و خشم و تکبّر از دل خویش براند و این همه فعلها از رعونات نفس خیزد گویند از خویهای بد فانی گشت و چون ازین فانی گشت باقی گشت بصدق و فتوّت. و هرکه بدید کی تصرّف و احکام بقدرت اوست گویند از گردش زمانه فانی گشت و از خلق و چون از پندار وجودِ آثار خلق فانی گشت و بدانست کی با ایشان هیچ چیز نیست بصفات حق باقی شد.
هوش مصنوعی: فنا و بقا دو مفهوم مهم هستند. فنا به معنای رهایی از صفات ناپسند و بقا به معنی کسب صفات پسندیده است. هر فردی که به یکی از این حالت‌ها وصف شده باشد، هیچ‌گاه از حالت دیگر خالی نیست. به طور متوالی، اگر کسی از صفات ناپسند رهایی یابد، صفات نیکو به او روی می‌آورد و بالعکس، اگر صفت ناپسند بر او غلبه کند، از صفات نیکو محروم می‌شود. آنچه که ما به آن مشغولیم شامل اعمال، اخلاق و حالت‌هاست. اعمال اختیار شخص است و اخلاق به نوعی درونی‌سازی محسوب می‌شود که قابل تغییر است. هنگامی که فرد به صفات نیکو دست یابد، در واقع صفات بد را از خود دور کرده است و برای این کار، از خداوند کمک و توفیق می‌جسته است. اگر فرد به پاکسازی اعمال خود توجه کند و در تلاش باشد، خداوند به او کمک خواهد کرد تا حالاتی نیکو پیدا کند. کسانی که از اعمال ناپسند دوری می‌کنند، به معنای دیگری به شهوت‌های خود پایان داده‌اند و در نتیجه، در بندگی خود باقی می‌مانند. کسانی که در دنیا زاهد می‌شوند، از تمایلات دنیوی فاصله گرفته و در حقیقت، در اصل وجود خود باقی می‌مانند. اگر فردی به اصلاح خود بپردازد و صفات منفی را از دل خود دور کند، به صداقت و شجاعت نزدیک‌تر خواهد شد. در نهایت، اگر کسی درک کند که قدرت تغییر و تصرف در دستان اوست و از افکار مربوط به آثار خلق فاصله بگیرد، به حقیقتی می‌رسد که تنها صفات حق، پایدار و باقی هستند.
و هر کی سلطان حقیقت بر وی غلبه گرفت تا از اغیار هیچ چیز نبیند نه عین و نه اثر، او را گویند از خلق فانی شد و بحق باقی شد و فناء بنده از احوال نکوهیدۀ او و احوال خسیس او، نیستی این فعلها بود و فناء او از نفسش و از خلق، آن بود که او را بخویشتن و بایشان حسّ نبود، چون از احوال و افعال و اخلاق فانی گشت روا نبود کی کس ازین هیچ چیز موجود بود چون گویند از خویشتن و خلق فانی گشت. نفس او و خلق موجود باشند ولیکن او غافل ماند از نفس خویش و از خلق، نه خود را بیند و نه خلق را. و مرد بینی کی در نزدیکی پادشاهی شود یا در پیش محتشمی از خویشتن و از اهل آن مجلس غافل شود و بود کی ازان محتشم نیز غافل شود و اگر او را پرسند از صفات آن صدر و چگونگی آن مقام، خبر نتواند داد. قالَ اللّهُ تَعالی فَلَمّا رَأَیْنَهُ اَکْبَرْنَه و قَطَعْنَ اَیْدِیَهُنَّ آن زمان نزدیک دیدار یوسف الم و درد دست بریدن نیافتند و ایشان ضعیف ترین مردم بودند و گفتند این آدمی نیست و او فرشته است و او فرشته نبود، این غفلت مخلوقی بود از مخلوقی چه ظن بری بر آنک او را از حضرت حق تعالی کشفی افتد بشهود حق تعالی اگر از حس و علم بنفس خویش و ابناء جنس خویش غافل شود چه عجب بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت بر او چیره شود و هیچ چیز از غیر خود نبیند، نه به صورت و نه به اثر، او را می‌گویند که از دنیا رفته و به حقیقت پیوسته است. از بین رفتن او از صفات ناپسندش و از حیاط فانی است. عدم مواجهه با این افعال و حالات، نبودن در عالم مادی است و از خود و دیگران غافل شدن، به این معناست که او دیگر احساس و آگاهی از خودش و دیگران ندارد. مانند فردی که در نزدیکی یک مقام والا قرار می‌گیرد، از خود و اطرافیانش غافل می‌شود و حتی از صفات آن مقام نیز ناآگاه می‌ماند. در داستان حضرت یوسف نیز زمانی که همگان او را می‌بینند، غافل از خود و احساساتشان می‌شوند تا جایی که نمی‌توانند وجود او را یک انسان بپندارند، بلکه او را فرشته تصور می‌کنند. این غفلت از حقیقت نشان می‌دهد که اگر کسی از خود و دیگران غافل شود، شگفتی ندارد.
هر که از جهل خویش فانی شود بعلم او باقی گردد و هرکه از شهوت فانی شود بانابت باقی گردد و هر کی از رغبت فانی شود بزهادت باقی گردد و هر که از آرزو فانی شود بارادت باقی گردد و همه صفات او برین جمله بود، چون بنده فانی شود از صفت خویش بدین کی ذکرش برفت از آن برگذرد بفناء خویش از رؤیت فنا و اشارت کردند بدین معنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که از جهل خود رها شود، با علم باقی می‌ماند و هر کس که از شهوات خود عبور کند، به نَسبت باقی می‌رسد. همچنین، کسی که از رغبت‌های دنیوی رهایی یابد، به زهد دست می‌یابد و کسی که آرزوهایش را کنار بگذارد، به ارادت واقعی نائل می‌شود. تمامی صفات انسان‌ها به این صورت است که هنگامی که فرد از صفات خود فانی شود، یاد و ذکر او از بین می‌رود و به فنا دست می‌یابد. این نکته به نوعی اشاره به حقیقتی دارد که باید درک شود.
وَ قومٌ تاهَ فی الارضٍ بِقَفْرٍ
وَ قومٌ تاهَ فی مَیْدانِ حُبِّه
هوش مصنوعی: گروهی در بیابانی بی آب و علف سرگردان هستند و گروهی دیگر در میدان عشق گم شده‌اند.
فَاُفنوْا ثُمَّ اُفنوْا ثُمَ اُفْنوْا
وَاُبْقوْا بالبقا مِن قُرْبِ رَبّه
هوش مصنوعی: بکوشید و تلاش کنید، سپس دوباره تلاش کنید و باز هم کوشش کنید، اما در عین حال، به خاطر نزدیکی به پروردگارتان باقی بمانید.
اوّل فانی شدن از نفس و صفات خویش ببقاء حق و صفات او پس فانی شدن از شهوت بهلاک شدن در وجود حق.
هوش مصنوعی: در ابتدا انسان باید از نفس و ویژگی‌های خود گذر کند و به بقای حق و صفات او برسد. پس از آن، باید از تمایلات و هوس‌ها فاصله بگیرد و در وجود حق محو شود.