گنجور

بخش ۱۰ - غیبت و حضور

و از آن جمله غَیْبَت و حضور است. غیبت غیبت دل است از دانستن آنچه همی رود از احوال خلق. پس غائب شود از حس بنفس خویش و غیر آن بواردی که اندر آید از یاد کردن ثوابی یا تفکّر عقابی چنانک روایت کنند از ربیع بن خُثَیْم که نزدیک ابن مسعود همی شد، بدکان آهنگری بگذشت، پارۀ آهن دید تافته، سرخ، اندر کارگاه آن آهنگر، بیفتاد و از هوش بشد تا دیگر روز باهوش نیامد چون بازجای آمد پرسیدند که آن چه حال بود گفت از اهل دوزخ یاد کردم اندر دوزخ. این غیبتی بود از حد فراتر تا بی هشی آورد.

و از علی بن الحسین رَضِیَ اللّهُ عَنْهُما روایت کنند که اندر سجود بود آتش اندر سرای وی افتاد از نماز بیرون نیامد، پرسیدند ویرا ازین، گفت آتش مهین مشغول کرد مرا ازین آتش.

و بود که غیبت بود از حسّ خویش بمعنیی کی کشف افتد از حق و ایشان مختلف باشند اندرین برحسب حال خویش.

و معروفست کی ابتداء کار بوحفص حدّاد نیشابوری در دست بداشتن کسب چه بود روزی در دکان بود آیتی از قرآن برخواند واردی بدل بوحفص در آمد تا از حس خویش غافل گشت دست فرا کرد و آهن تافته از کارگاه بیرون آورد، شاگردش چون آن بدید گفت یا استاد، این از چیست بوحفص اندران حال نگرید از کسب دست بداشت و از دکان برخاست.

روزی جُنَیْد نشسته بود زن وی نزدیک او بود، شبلی از در درآمد، خواست کی خویشتن بپوشاند جُنَید گفت باش کی او را از تو خبر نیست، سخن همی گفت شبلی فرا گریستن ایستاد، جُنَیْد فرا زن گفت اکنون اندر ستر شو که شبلی با هوش آمد.

از ابونصر مؤذّن شنیدم بنشا بور و مردی صالح بود گفت اندر مجلس بوعلی دقّاق رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ قرآن همی خواندم بنسا آنوقت کی آنجا بود و ویرا اندر حج حدیث بسیار میرفت آن اثر کرد اندر من، قصد حج کردم و او را نیز اتفاق افتاد که همین سال بحج رفت و من ویرا اندران وقت که بنشابور بود خدمتی بسیار کرده بودم و اندر مجلسهاء وی قرآن خوانده او را دیدم روزی کی اندر بادیه همی آمد و خواست که وضو کند و چون از وضو فارغ شد آفتابۀ که در دست داشت فراموش کرد، من آفتابه برگرفتم چون باز رَحْل رسید آفتابه نزدیک او بنهادم گفت جَزاکَ اللّهُ خَیْراً و دیری اندر من نگریست چنانک گفتی مرا هرگز ندیده است و گفت ترا یکبار دیده ام تو که ای گفتم فریاد از تو چندین وقت با تو صحبت کردم و از مسکن خویش بیامدم و مال و فرزند فرو گذاشتم بسبب تو و اندرین بیابان ماندم اکنون تو میگوئی کی ترا یکبار دیده ام.

و امّا حضور، حاضری بود بحق زیرا که او چون از خلق غائب بود بحق حاضر بود بدان معنی که پندارد که حاضر است و آن از غلبۀ ذکر حق بود بر دل او تا بدل با خدای حاضر باشد او با حق حاضر باشد برحسب غیبت او از خلق، اگر بهمگی از خلق غائب بود بهمگی بحق حاضر بود و چون گویند فلان حاضرست معنی آن بود که بدل حاضر است با خدای و غافل نیست، دائم یاد او بر دلش بود پس کشف او را اندر حضور برحسب رتبت او بود بمعنیها که حق او را مخصوص کرده باشد بدان و چون بنده با حال حس آید با احوال نفس و احوال خلق، گویند نیز که حاضر آمد یعنی کی از غیبت باز آمد این حضور بخلق بود. و مشایخ در احوال مختلف باشند اندر غیبت، از ایشان بود کی غیبت وی دراز نبود و بود که غیبت وی دائم بود.

حکایت کنند کی ذوالنّون مصری کسی را نزدیک بویزید فرستاد تا خبر او باز پرسد و صفت وی بداند مرد ببسطام آمد و سرای بویزید پرسید اندر نزدیک ابویزید شد بویزید او را گفت چه میخواهی گفت بویزید را میخواهم بویزید گفت بویزید کیست دیرست تا من بویزید را میجویم، مرد بیرون آمد و گفت این دیوانه است با نزدیک ذوالنون شد و او را خبر داد که بویزید را برچه یافتم ذوالنون بگریست و گفت برادر من بویزید بخدای شد با اقران خویش.

بخش ۹ - فنا و بقا: و از آن جمله فنا و بقا است. قوم اشارة کرده اند بفنا و گفته اند پاک شدن است از صفات نکوهیده و اشارة کرده اند ببقاء بتحصیل اوصاف ستوده و چون بنده ازین دو حال بیکی موصوف بود بهیچ حال ازین خالی نبود چون این اندر آید دیگر برود، متعاقب باشند بر یکدیگر هر که از اوصاف مذموم فانی گردد خصال محمود بر وی درآید و هر که خصلت مذموم بر وی غلبه گیرد از خصال محمود برهنه گردد. و بدانک آنچه بنده بر اوست افعال است و اخلاق و احوال، افعال تصرّفهای بنده بود باختیار بنده و اخلاق مطبوع بود ولکن بمعالجت بگردد. چنانک در عادت رفته است و احوال بر بنده در آید بر روی ابتدا ولکن صفای آن از پس اعمال پاکیزه بود و آن چون اخلاق بود ازین روی برای آنک چون بنده بخویهای نیکو رسد خویهای بد را نفی کرده باشد بجهد خویش و از خدای توفیق خواهد و یاری خواهد تا خوی او نیکو کند همچنین چون بر تزکیت اعمال خویش مواظبت نماید بجهد و طاقت خویش، خدای بر وی منّت نهد بصافی گردانیدن احوال و هرکی بپرهیزد از افعال نکوهیده بزبان شریعت ویرا گویند از شهوت خویش فانی گشت و چون فانی گردد از شهوت بنیّت و اخلاص، باقی گشت در بندگی خویش و هر کی بدل اندر دنیا زاهد گشت او را گویند از رغبت فانی گشت و چون از رغبت فانی گشت بانابت باقی شد و هر کی معالجت کند خوی خویش را و حسد و کین و بخل و خشم و تکبّر از دل خویش براند و این همه فعلها از رعونات نفس خیزد گویند از خویهای بد فانی گشت و چون ازین فانی گشت باقی گشت بصدق و فتوّت. و هرکه بدید کی تصرّف و احکام بقدرت اوست گویند از گردش زمانه فانی گشت و از خلق و چون از پندار وجودِ آثار خلق فانی گشت و بدانست کی با ایشان هیچ چیز نیست بصفات حق باقی شد.بخش ۱۱ - صحو و سکر: و از آن جمله صَحْو و سُکر است. صحو باز آمدن بود با حال خویش و حس و علم، با جای آمدن پس از غیبت و سُکر غیبتی بود بواردی قوی و سُکر از غیبت زیادة بود از وجهی و آن آن بود کی صاحب سُکر مبسوط بود چون اندر سُکر تمام نبود خطر چیزها از دل وی بیفتد اندر حال سُکر و آن حال تساکر بود کی وارد اندرو تمام نباشد و حس را اندرو گذر باشد و قوی گردد سُکر تا بر غیبت بیفزاید و بسیار بود کی صاحب سُکر اندر غیبت تمامتر بود از صاحب غیبت چون سُکر او قوی بود و باشد که صاحب غیبت اندر غیبت تمامتر بود از صاحب سُکر اندر سُکر چون متساکر گردد و غیبت تمام نباشد و غیبت بندگانرا بدان بود که غلبه گیرد بر دل ایشان چیزی از موجب رغبت و رهبت و خوف و رجا و سُکر نبود الّا خداوندان مواجید را چون بنده را کشف کنند بنعمت جمال، سُکر حاصل آید و طرب روح، و دلش از جای برخیزد و اندرین معنی آورده اند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از آن جمله غَیْبَت و حضور است. غیبت غیبت دل است از دانستن آنچه همی رود از احوال خلق. پس غائب شود از حس بنفس خویش و غیر آن بواردی که اندر آید از یاد کردن ثوابی یا تفکّر عقابی چنانک روایت کنند از ربیع بن خُثَیْم که نزدیک ابن مسعود همی شد، بدکان آهنگری بگذشت، پارۀ آهن دید تافته، سرخ، اندر کارگاه آن آهنگر، بیفتاد و از هوش بشد تا دیگر روز باهوش نیامد چون بازجای آمد پرسیدند که آن چه حال بود گفت از اهل دوزخ یاد کردم اندر دوزخ. این غیبتی بود از حد فراتر تا بی هشی آورد.
هوش مصنوعی: غیبت و حضور از مسائلی است که می‌توان به آن اشاره کرد. غیبت، به معنای غیبت دل از آگاهی نسبت به آنچه درباره احوال دیگران می‌گذرد، است. وقتی کسی از احساسات و وضعیت خودش و دیگران غافل می‌شود، به نوعی غائب شده است. این حالت ممکن است به دلیل فکر کردن به پاداش‌ها یا عذاب‌های آینده و یادآوری عذاب‌های دوزخ باشد. مثلاً روایت شده است که ربیع بن خثیم وقتی به نزد ابن مسعود رسید، از کنار کارگاه آهنگری عبور کرد و با دیدن یک تکه آهن داغ و سرخ، از حال رفت و تا روز بعد به هوش نیامد. وقتی به هوش آمد، علت حالش را اینگونه توضیح داد که به یاد اهل دوزخ افتاده بود. این نمونه‌ای از غیبت است که او را به حدی برد که از هوش رفت.
و از علی بن الحسین رَضِیَ اللّهُ عَنْهُما روایت کنند که اندر سجود بود آتش اندر سرای وی افتاد از نماز بیرون نیامد، پرسیدند ویرا ازین، گفت آتش مهین مشغول کرد مرا ازین آتش.
هوش مصنوعی: علی بن الحسین (علیه‌السلام) نقل می‌کند که در حال سجده بود که ناگهان آتش در خانه‌اش افتاد، اما از نماز خارج نشد. وقتی از او درباره این موضوع پرسیدند، گفت که این آتش کوچک برایش مزاحمت ایجاد نکرد و او به خاطر این آتش کوچک نتوانست نمازش را ترک کند.
و بود که غیبت بود از حسّ خویش بمعنیی کی کشف افتد از حق و ایشان مختلف باشند اندرین برحسب حال خویش.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که غیبت از احساسات خود به گونه‌ای است که می‌تواند به کشفی از حقیقت منجر شود و افراد بسته به وضعیت و شرایط خود در این زمینه تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند.
و معروفست کی ابتداء کار بوحفص حدّاد نیشابوری در دست بداشتن کسب چه بود روزی در دکان بود آیتی از قرآن برخواند واردی بدل بوحفص در آمد تا از حس خویش غافل گشت دست فرا کرد و آهن تافته از کارگاه بیرون آورد، شاگردش چون آن بدید گفت یا استاد، این از چیست بوحفص اندران حال نگرید از کسب دست بداشت و از دکان برخاست.
هوش مصنوعی: روزی، بوحفص حداد نیشابوری در دکانش مشغول کار بود که آیه‌ای از قرآن را خواند. در همین حین، شخصی به دکان او آمد و بوحفص به خاطر شگفتی از آن آیه، غافل از احساساتش شد و دستش را به سمت آهن داغی که در کارگاه بود دراز کرد و آن را بیرون آورد. شاگردش که این صحنه را دید، از او پرسید که این کار چه معنایی دارد. بوحفص در آن لحظه به کار خود توجه نمی‌کرد و از دکان خارج شد.
روزی جُنَیْد نشسته بود زن وی نزدیک او بود، شبلی از در درآمد، خواست کی خویشتن بپوشاند جُنَید گفت باش کی او را از تو خبر نیست، سخن همی گفت شبلی فرا گریستن ایستاد، جُنَیْد فرا زن گفت اکنون اندر ستر شو که شبلی با هوش آمد.
هوش مصنوعی: روزی جنید در حال نشسته بود و همسرش نزدیک او بود. شبلی از در وارد شد و خواست تا خود را پنهان کند. جنید به او گفت که صبر کند چون او از تو خبری ندارد. در حین صحبت، شبلی به گریه افتاد. جنید به همسرش گفت که اکنون در پوشش بماند چون شبلی به زودی متوجه می‌شود.
از ابونصر مؤذّن شنیدم بنشا بور و مردی صالح بود گفت اندر مجلس بوعلی دقّاق رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ قرآن همی خواندم بنسا آنوقت کی آنجا بود و ویرا اندر حج حدیث بسیار میرفت آن اثر کرد اندر من، قصد حج کردم و او را نیز اتفاق افتاد که همین سال بحج رفت و من ویرا اندران وقت که بنشابور بود خدمتی بسیار کرده بودم و اندر مجلسهاء وی قرآن خوانده او را دیدم روزی کی اندر بادیه همی آمد و خواست که وضو کند و چون از وضو فارغ شد آفتابۀ که در دست داشت فراموش کرد، من آفتابه برگرفتم چون باز رَحْل رسید آفتابه نزدیک او بنهادم گفت جَزاکَ اللّهُ خَیْراً و دیری اندر من نگریست چنانک گفتی مرا هرگز ندیده است و گفت ترا یکبار دیده ام تو که ای گفتم فریاد از تو چندین وقت با تو صحبت کردم و از مسکن خویش بیامدم و مال و فرزند فرو گذاشتم بسبب تو و اندرین بیابان ماندم اکنون تو میگوئی کی ترا یکبار دیده ام.
هوش مصنوعی: من از ابونصر مؤذّن شنیدم که کسی به نام بنشا بور وجود داشت که مردی صالح و خوب بود. او گفت: در محفل بوعلی دقّاق رحمت‌الله‌علیه، مشغول خواندن قرآن بودم و بنشا آنجا حضور داشت. او به سفر حج می‌رفت و این موضوع تأثیری عمیق بر من گذاشت و تصمیم گرفتم به حج بروم. همین‌طور بنشا هم در همان سال عزم سفر حج کرده بود. من در آن زمان که بنشابور بود به او خدمت‌های زیادی کرده بودم و در محافل مختلف قرآن خوانده بودم. روزی او را دیدم که در بیابان می‌آمد و خواست وضو بگیرد. وقتی از وضو فارغ شد، آفتابه‌ای که در دست داشت را جا گذاشت. من آفتابه را برداشتم و وقتی او به محل استراحتش رسید، آن را نزدیک او گذاشتم. او گفت: «جزاک الله خیراً» و مدتی به من نگاه کرد و گفت که به نظرش من را هرگز ندیده است و ادامه داد: «من یک بار تو را دیده‌ام.» من گفتم: «نه، من بارها با تو صحبت کرده‌ام و به خاطر تو از خانه و خانواده‌ام دور افتاده‌ام و در این بیابان مانده‌ام، حالا تو می‌گویی که فقط یک بار مرا دیده‌ای؟»
و امّا حضور، حاضری بود بحق زیرا که او چون از خلق غائب بود بحق حاضر بود بدان معنی که پندارد که حاضر است و آن از غلبۀ ذکر حق بود بر دل او تا بدل با خدای حاضر باشد او با حق حاضر باشد برحسب غیبت او از خلق، اگر بهمگی از خلق غائب بود بهمگی بحق حاضر بود و چون گویند فلان حاضرست معنی آن بود که بدل حاضر است با خدای و غافل نیست، دائم یاد او بر دلش بود پس کشف او را اندر حضور برحسب رتبت او بود بمعنیها که حق او را مخصوص کرده باشد بدان و چون بنده با حال حس آید با احوال نفس و احوال خلق، گویند نیز که حاضر آمد یعنی کی از غیبت باز آمد این حضور بخلق بود. و مشایخ در احوال مختلف باشند اندر غیبت، از ایشان بود کی غیبت وی دراز نبود و بود که غیبت وی دائم بود.
هوش مصنوعی: حضور حقیقی به معنای واقعی کلمه است، زیرا وقتی شخصی از جمع غایب است، به لحاظ روحانی و معنوی حاضر است. این به این معناست که او به یاد خداوند است و دلش مشغول ذکر اوست، به طوری که با خداوند ارتباط دارد و از دیگران غافل نیست. اگر همه از جمع غایب باشند، در حقیقت همه به خداوند نزدیک هستند. وقتی گفته می‌شود که فردی حاضر است، به این معناست که او با خداوند در ارتباط است و غافل نیست. این حضور بستگی به حال او دارد و به رتبه او نزد خدا بستگی دارد. وقتی یک فرد به حالت عادی برمی‌گردد و در کنار مردم قرار می‌گیرد، می‌گویند که او حاضر شده است. در این وضعیت، مشایخ و علمای دین در احوال مختلفی دارند و برخی از آن‌ها ممکن است غیبت کوتاهی داشته باشند در حالی که برخی دیگر ممکن است همیشه غایب باشند.
حکایت کنند کی ذوالنّون مصری کسی را نزدیک بویزید فرستاد تا خبر او باز پرسد و صفت وی بداند مرد ببسطام آمد و سرای بویزید پرسید اندر نزدیک ابویزید شد بویزید او را گفت چه میخواهی گفت بویزید را میخواهم بویزید گفت بویزید کیست دیرست تا من بویزید را میجویم، مرد بیرون آمد و گفت این دیوانه است با نزدیک ذوالنون شد و او را خبر داد که بویزید را برچه یافتم ذوالنون بگریست و گفت برادر من بویزید بخدای شد با اقران خویش.
هوش مصنوعی: روایتی هست که ذوالنون مصری کسی را به نزد بویزید فرستاد تا از احوال او باخبر شود و ویژگی‌های او را بپرسد. آن مرد به بسطام رفت و به خانه بویزید مراجعه کرد. وقتی به بویزید رسید، او پرسید که چه چیزی می‌خواهی؟ مرد گفت که بویزید را می‌جویم. بویزید گفت که بویزید کیست و من باید مدتی بگذرانم تا او را پیدا کنم. مرد از خانه بیرون آمد و گفت که این فرد دیوانه است. وقتی ذوالنون از نزد او خبر گرفت و فهمید که چه وضعیتی دارد، بسیار گریست و گفت: برادر من بویزید به خدا پیوسته است همراه با دوستانش.