گنجور

بخش ۷ - تواجد و وجد و وجود

و از آن جمله تَواجُد و وَجْد و وُجود است. تواجد وجد آوردن بود بتکلّف بنوعی اختیار و خداوندش را کمال وجد نبود کی اگر کمال وجدش بودی واجد بودی، گروهی گفته اند تواجد مسلّم نیست خداوندش را زیرا که بتکلّف بود و از تحقیق دور بود. گروهی گفته اند تواجد مسلّم است درویشان مجرّد را که چشم دارند یافتن این معنی ها را، و اصل ایشان اندر این، خبر رسول است صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت. اِبْکُوا فاِنْ لَمْ تَبْکوا فَتَباکَوْا. بگرئید و اگر گریستن تان نیاید بستم بگرئید. حکایتی معروف است از ابومحمد جُرَیْری که گوید نزدیک جُنَیْد بودم و ابن مسروق و درویشان دیگر حاضر بودند و قوّالی قول همی گفت، ابن مسروق برخاست و آنگروه که آنجا بودند، جُنَیْد ساکن بود گفتم یا سیّدی ترا اندر سماع هیچ چیز نیست جُنَیْد گفت و تَری الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُّرُ مَرَّ السَّحابِ. پس گفت ابا محمد ترا اندر سماع هیچ نصیب نیست گفتم چون من بسماع حاضر باشم و آنجا محتشمی باشد بر خویشتن نگاه دارم وجد خویش و چون خالی باشم وجد را فرا گذارم و اندرین حکایت لفظ تواجد اطلاق کردند و جنید آنرا منکر نبود.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت هرگاه که ادب بزرگان چون نگاه داشت اندر حال سماع، خدای عزّوجل وقت بروی بنگاهداشت از برکات ادب، تا گفت وجد خویش نگاهدارم و چون خالی باشم فرا گذارم وجد را تا وجدم پدیدار آید زیرا که وجد را فرا نتوان گذاشت پس از آنک وجد بشد و غلبۀ وجد برخاست ولیکن چون صادق بود اندر مراعات و حرمت پیران خدای عزّوجلّ وقت بر وی نگاهدارد تا بوقت خلوت وجد پدیدار آید.

پس تواجد ابتداء این وجد است بر این صفت کی ذکر وی رفت.

و پس ازین وجد بود و وجد آن بود که بدل تو درآید بی تکلّفی تو و پیران ازین سبب گفتند وجد یافتن بود و مواجید بمقدار وردها بود هرکی را وظایف بیشتر لطایف خدای تعالی در حق او بیشتر.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت واردات از وردها خیزد هرکی او را وردی نبود بظاهر، او را اندر سرّ وارد نبود و هر وجد که صاحب او را در آن کسبی بود آن نه وجد بود و چنانکه بندۀ تکلُّف کند در معاملات ظاهر او را حلاوت طاعت واجب کند پس آنک در احکام باطن تکلُّف کند مواجید واجب کند، حلاوت ثمرۀ معاملت بود و مواجید نتیجۀ منازلت بود.

امّا وجود پس از آن بود که از درجۀ وجد درگذرد، وجود نبود مگر پس از آنکه از بشریّت مرده گردد، زیرا که بشریّت را نزدیک سلطان حقیقت بقا نباشد. و این معنی قول ابوالحسین نوری راست، گفت سی سال است تا میان وجد و فقدم، چون خدایرا یابم دل گم کنم و چون دل بازیابم خدایرا فراموش کنم.

جُنَیْد گوید علم توحید از یافتن او جداست و یافتن او از علم جداست و اندرین معنی گفته اند:

وُجودی اَنْاَغیبَ عَنِ الْوجودِ
بِما یَبْدوُ عَلیَّ مِنَ الشُّهودِ

تواجد مبتدیان را بود و وجود منتهیان را و وجد واسطه بود میان نهایت و بدایت.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت تواجد بنده را بوجود برد وجد موجب استغراق بنده بود و وجود موجب هلاک بنده بود چنانکه کسی بکنارۀ دریائی شود و پس اندر دریا نشیند پس هلاک شود و ترتیب این کار قصد بود پس در شدن پس حضور پس وجود پس از او خمود و خمود باندازۀ وجود بود و صاحب وجود را صحو بود و محو بود، حال صحوش بقا بود بحق و حال محو ش فنا بود بحق، این دو حال دائم بر وی همی درآید چون آن درآید این برخیزد و چون آن درآید این برود.

رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّم از حق سُبْحانَهُ وَتَعالی خبر داد که گفت چون بنده بجایگاهی رسد کی بمن بشنود و بمن ببیند.

منصوربن عبداللّه گوید که کسی در حلقۀ شبلی بایستاد و پرسید که آثار درستی وجود پیدا گردد بر واجد آن یا نه گفت نوری درفشان گردد بنار اشتیاق پیوسته، اثر آن بر هیکل ها افتد چنانک ابن المعتزّ گوید:

وَ اَمْطَرَ اَلْکَاسَ ماءّ مِنْاَبَارِقِها
فانبَتَ الدُرَّ فی اَرْضٍ مِنَ الذَّهَبِ
وسَبَّحَ الْقَوْمُ لَمَّا اَنْرَأَوْا عَجَباً
نوراً مِنَ اَلْماءِ فی نارٍ مِنَ العِنَبِ
سُلافَةٌ وَرِثَتْها عادُ عَنْاِرَمٍ
کانَتْذَخیرَةَ کسری عَنْاَبٍ فَابِ

ابوبکر دُقّی را گفتند کی جهم دُقّی اندر حال سماع درختی بگرفت و از بیخ بکند وقتی ایشان اندر دعوتی بهم افتادند و ابوبکر دقّی نابینا بود گفت که چون جهم اندر حال شود و فرا بر من رسد مرا خبر دهید یا بمنش نمائید و دُقّی ضعیف بود چون جهم بدو نزدیک شد گفتند اینک جهم، دُقّی ساق جهم بگرفت و برجای بداشت چنانک نتوانست جنبیدن، چون حال چنان دید جَهْم گفت ایُّها الشیخ توبه کردم و رهاش کرد.

استاد امام ابوالقاسم رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ گفت آن برخاستن جهم بر حق بود و گرفتن دُقّی ساق وی بحق بود چون جهم دانست که حال دُقَّی برتر است از حال او، باز انصاف آمد و گردن نهاد. و چنین بود آنک بحق بود هیچ چیز به وی غلبه نتواند کرد، فامّا چون غلبه محو را بود نه علم بود و نه فهم بود و نه عقل بود و نه حس بود.

از استاد بو عبدالرحمن سُلمی شنیدم که ابوعقال مغربی بمکّه آمد و بچهار سال طعام نخورد و شراب نخورد تا فرمان یافت.

یکی از دریشان در نزدیک ابوعِقال شد و گفت: سلامٌ علیکُم، ابوعقال گفت: و علیکم السّلام آنمرد گفت من فلانم، گفت تو فلانی چگونست و چه میکنی و غائب شد از من و گفتی کی هرگز مرا ندیده است و باری چند چنین همی گفتم او همچنان می پرسیدی چون من بایستادمی باز سر عادت شدی، دانستم که غائب است دست ازو بداشتم و بیرون آمدم.

عمروبن محمّدبن احمد گوید از زن ابوعبداللّه تُرُوغْبَدی شنیدم که قحط بود و مردمان همی مردند از گرسنگی و ابوعبداللّه تروغبدی اندر خانه شد و مقدار دو من گندم یافت و گفت مردمان از گرسنگی می میرند و اندر خانۀ من دومن گندم باشد و درشورید و هرگز باهوش نیامد مگر بوقت نماز، فریضه بگزاردی و باز آن حال شدی و برین حال همی بودی تا فرمان یافت. دلیل کند این حکایت برآنک اینمرد آداب شریعت بر وی نگاهداشتند نزدیک غلبۀ احکام حقیقت و اینست صفت اهل تحقیق و سبب غیبت او از تمیز، شفقت بود بر مسلمانان و این قوی تر نشانی بود از تحقّق حال وی.

بخش ۶ - هیبت و انس: و ازان جمله هَیْبَت و اُنْس است. هیبت و انس برتر از قبض و بسط بود چنانکه قبض برتر درجۀ خوف بود و بسط برتر از منزلت رجا است و هیبت برتر از قبض است و انس تمامتر از بسط، و حقّ هیبت غیبت بود و هر هائب غائب بود پس اندر هیبت متفاوت باشند چنانک اندر غیبت فرق بود میان ایشان، و حقّ انس هشیاری بود بحق و همه مستأنسان هشیار باشند و میان هشیاران فرق بود برحسب آنک اندر شرب میان ایشان فرق بوده و گفته اند کمترین محل انس آنست کی اگر صاحب او را اندر دوزخ اندر آری انس برو تیره نگردد.بخش ۸ - جمع و تفرقه: و از آن جمله جمع و تفرقه است. لفظ جمع و تفرقه اندر سخن ایشان بسیار بود، استاد بوعلی گفتی فرق آن بود کی با تو منسوب بود و جمع آن بود که از تو ربوده بود و معنیش آن بود که آنچه کسب بنده بود از اقامت عبودیّت و آنچه باحوال بشریّت سزد آن فرق بود، و آنچه از قبل حق بود از پیدا کردن معانی و لطفی کردن و احسانی، آن جمع بود، و این فروترین احوال ایشان باشد اندر جمع و فرق زیرا که آن اندر شهود افعال بود و هر که او را حق سبحانهُ وتعالی حاضر کند بافعال او از طاعات و مخالفات او، آن بنده بصفت تفرقه باشد و هرکه را حق حاضر کند از افعال نفس خویش آن بنده بمقام جمع بود، اثبات خلق از باب تفرقه بود و اثبات حق از صفت جمع بود و بنده را چاره نیست از جمع و تفرقه زیرا که هرکی او را تفرقه نبود عبادتش نبود و هرکه او را جمع نبود و معرفتش نبود قول خدای تعالی اِیّاکَ نَعْبُدُ اشارت است بتفرقه و اِیّاکَ نَسْتَعِینُ اشارت است بجمع، چون بنده با حق سُبْحَانَهُ وَتَعالی خطاب کند بزبان راز بروی سؤال یا دعا یا ثنا یا شکر یا عذر بر چیزی اندر محل تفرقه بود و چون در سرّ گوید و بدل سماع می کند آنچه از حق بدو می آید آن مقام جمع است.

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از آن جمله تَواجُد و وَجْد و وُجود است. تواجد وجد آوردن بود بتکلّف بنوعی اختیار و خداوندش را کمال وجد نبود کی اگر کمال وجدش بودی واجد بودی، گروهی گفته اند تواجد مسلّم نیست خداوندش را زیرا که بتکلّف بود و از تحقیق دور بود. گروهی گفته اند تواجد مسلّم است درویشان مجرّد را که چشم دارند یافتن این معنی ها را، و اصل ایشان اندر این، خبر رسول است صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت. اِبْکُوا فاِنْ لَمْ تَبْکوا فَتَباکَوْا. بگرئید و اگر گریستن تان نیاید بستم بگرئید. حکایتی معروف است از ابومحمد جُرَیْری که گوید نزدیک جُنَیْد بودم و ابن مسروق و درویشان دیگر حاضر بودند و قوّالی قول همی گفت، ابن مسروق برخاست و آنگروه که آنجا بودند، جُنَیْد ساکن بود گفتم یا سیّدی ترا اندر سماع هیچ چیز نیست جُنَیْد گفت و تَری الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُّرُ مَرَّ السَّحابِ. پس گفت ابا محمد ترا اندر سماع هیچ نصیب نیست گفتم چون من بسماع حاضر باشم و آنجا محتشمی باشد بر خویشتن نگاه دارم وجد خویش و چون خالی باشم وجد را فرا گذارم و اندرین حکایت لفظ تواجد اطلاق کردند و جنید آنرا منکر نبود.
هوش مصنوعی: موضوع این متن بحث در مورد مفهوم تواجد و وجدان است. در اینجا اشاره شده که تواجد به معنای آوردن حالت وجد به صورت ارادی و با زحمت است و در حقیقت، کامل بودن وجد تنها متعلق به خداوند است. برخی مفسرین بر این باورند که تواجد از سوی خداوند یقین ندارد چرا که با زحمت و کوشش همراه است. اما گروهی دیگر معتقدند که تواجد در مورد درویشان واقعی و کسانی که به جستجوی این معانی هستند، حقیقت دارد. در این راستا، به حدیثی از پیامبر اشاره شده که توصیه به گریه می‌کند و اگر کسی نتواند گریه کند، باید خود را به گریستن وا دارد. داستانی از ابومحمد جُرَیْری نقل می‌شود که در جمع جُنَیْد و دیگر درویشان حضور دارد و به بحث درباره سماع و وجد می‌پردازند. جُنَیْد از اینکه تصور کنند که سماع هیچ تأثیری ندارد، ابراز تردید می‌کند و به مفهوم تواجد اشاره می‌کند. در نهایت، در این داستان، کلمه تواجد به کار رفته و جُنَیْد آن را رد نمی‌کند.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت هرگاه که ادب بزرگان چون نگاه داشت اندر حال سماع، خدای عزّوجل وقت بروی بنگاهداشت از برکات ادب، تا گفت وجد خویش نگاهدارم و چون خالی باشم فرا گذارم وجد را تا وجدم پدیدار آید زیرا که وجد را فرا نتوان گذاشت پس از آنک وجد بشد و غلبۀ وجد برخاست ولیکن چون صادق بود اندر مراعات و حرمت پیران خدای عزّوجلّ وقت بر وی نگاهدارد تا بوقت خلوت وجد پدیدار آید.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی می‌گفت که وقتی ادب و احترام بزرگترها رعایت می‌شود، خداوند توجه خاصی به فرد دارد و این توجه باعث برکت می‌شود. او توضیح می‌داد که باید در حالت وجد (شعف و هیجان روحی) خود را حفظ کنیم و زمانی که آرامش داریم، می‌توانیم آن حالت را کنار بگذاریم تا دوباره وجد ظاهر شود. او بیان می‌کرد که نمی‌توان وجد را به‌راحتی کنار گذاشت و این حالت به‌طور طبیعی بعد از آنکه برخواست، از بین می‌رود. اما اگر فرد در رعایت و احترام به بزرگترها صادق باشد، خداوند در مواقع خلوت به او توجه خواهد کرد و وجد دوباره در او پدیدار می‌شود.
پس تواجد ابتداء این وجد است بر این صفت کی ذکر وی رفت.
هوش مصنوعی: بنابراین، وجود اولیه این حالت ناشی از ویژگی‌ای است که درباره‌اش صحبت شد.
و پس ازین وجد بود و وجد آن بود که بدل تو درآید بی تکلّفی تو و پیران ازین سبب گفتند وجد یافتن بود و مواجید بمقدار وردها بود هرکی را وظایف بیشتر لطایف خدای تعالی در حق او بیشتر.
هوش مصنوعی: پس از آن، وجد حالت روحی خاصی است که باعث می‌شود فرد بدون هیچ زحمتی به حالت‌های معنوی و روحانی دست یابد. به این دلیل، بزرگان گفته‌اند که وجد به معنای پیدا کردن آن حالت است و شدت و عمق این حالت به میزان تمرینات و عبادات فرد بستگی دارد. هر چه فرد وظایف و عبادات بیشتری انجام دهد، لطایف و نعمت‌های خداوند بر او بیشتر می‌شود.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت واردات از وردها خیزد هرکی او را وردی نبود بظاهر، او را اندر سرّ وارد نبود و هر وجد که صاحب او را در آن کسبی بود آن نه وجد بود و چنانکه بندۀ تکلُّف کند در معاملات ظاهر او را حلاوت طاعت واجب کند پس آنک در احکام باطن تکلُّف کند مواجید واجب کند، حلاوت ثمرۀ معاملت بود و مواجید نتیجۀ منازلت بود.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی شنیدم که می‌فرمودند: ورودی‌ها از ذکرها به وجود می‌آیند و هر کسی که ذکری نداشته باشد، به ظاهر در آیین باطن نیز دسترسی نخواهد داشت. اگر فردی در فعالیت‌های خود حالتی پیدا کند، آن وضعیت واقعی نیست. به همین صورت، اگر کسی در معاملات ظاهر خود را به زحمت بیندازد، طعم شیرین اطاعت برایش به دست می‌آید. اما اگر در احکام باطن نیز تلاش کند، نتایج عملی می‌یابد. خوشی ثمره آن معاملات است و نتایج، نتیجه درگیری‌های باطن او خواهند بود.
امّا وجود پس از آن بود که از درجۀ وجد درگذرد، وجود نبود مگر پس از آنکه از بشریّت مرده گردد، زیرا که بشریّت را نزدیک سلطان حقیقت بقا نباشد. و این معنی قول ابوالحسین نوری راست، گفت سی سال است تا میان وجد و فقدم، چون خدایرا یابم دل گم کنم و چون دل بازیابم خدایرا فراموش کنم.
هوش مصنوعی: وجود، زمانی معنا پیدا می‌کند که از حالتی عمیق از وجد و حالت روحانی فراتر برود. وجود به معنای واقعی‌اش زمانی تحقق می‌یابد که انسان از جنبه بشری‌اش رهایی پیدا کند، زیرا بشریت نمی‌تواند به مقام واقعی و پایدار نزدیک شود. این نکته به گفته ابوالحسین نوری تأکید می‌کند که او به مدت سی سال در حال نادانی و حیرت میان دوست‌داشتن خدا و وجود خود بوده است؛ بدین معنی که وقتی به خدا نزدیک می‌شود، دلش را گم می‌کند و هنگامی که به دل خود توجه می‌کند، یاد خدا را فراموش می‌کند.
جُنَیْد گوید علم توحید از یافتن او جداست و یافتن او از علم جداست و اندرین معنی گفته اند:
هوش مصنوعی: جُنَیْد می‌گوید که علم توحید از شناخت خدا جداست و شناخت خدا نیز از علم جداست. در این زمینه گفته شده است:
وُجودی اَنْاَغیبَ عَنِ الْوجودِ
بِما یَبْدوُ عَلیَّ مِنَ الشُّهودِ
هوش مصنوعی: وجود من به گونه‌ای است که از وجود دیگران پنهان می‌شود، با آنچه که در برابر چشمانم ظاهر می‌شود.
تواجد مبتدیان را بود و وجود منتهیان را و وجد واسطه بود میان نهایت و بدایت.
هوش مصنوعی: مبتدیان وجود دارند و همچنین کسانی که به مراحل بالا رسیده‌اند. همچنین میان آغاز و پایان، واسطه‌ای وجود دارد.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت تواجد بنده را بوجود برد وجد موجب استغراق بنده بود و وجود موجب هلاک بنده بود چنانکه کسی بکنارۀ دریائی شود و پس اندر دریا نشیند پس هلاک شود و ترتیب این کار قصد بود پس در شدن پس حضور پس وجود پس از او خمود و خمود باندازۀ وجود بود و صاحب وجود را صحو بود و محو بود، حال صحوش بقا بود بحق و حال محو ش فنا بود بحق، این دو حال دائم بر وی همی درآید چون آن درآید این برخیزد و چون آن درآید این برود.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که می‌گفت: وجود بنده باعث ایجاد حالتی در او شده که در عمیق‌ترین حالت غرق شده است. وجودش به نوعی به هلاکت او منجر می‌شود؛ مانند کسی که به کنار دریا می‌رود و سپس به دل دریا می‌افتد و نابود می‌شود. این فرآیند از یک خواسته نشأت می‌گیرد و شامل مراحل ورود، حضور و وجود است و بعد از آن حالتی از سکون ایجاد می‌شود. فردی که وجود دارد، در یک زمان حالتی بیدار و در زمانی دیگر در حالت محو قرار می‌گیرد. حال بیداری او دائمی است و حال محو به فنا می‌انجامد. این دو حالت همواره بر او حاکم هستند؛ وقتی یکی از آن‌ها ظاهر می‌شود، دیگری غایب است.
رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّم از حق سُبْحانَهُ وَتَعالی خبر داد که گفت چون بنده بجایگاهی رسد کی بمن بشنود و بمن ببیند.
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّم به ما خبر داد که خداوند متعال فرمود وقتی بنده به مرتبه‌ای برسد که بتواند صدای من را بشنود و من را ببیند.
منصوربن عبداللّه گوید که کسی در حلقۀ شبلی بایستاد و پرسید که آثار درستی وجود پیدا گردد بر واجد آن یا نه گفت نوری درفشان گردد بنار اشتیاق پیوسته، اثر آن بر هیکل ها افتد چنانک ابن المعتزّ گوید:
هوش مصنوعی: منصور بن عبدالله می‌گوید که فردی در جمع شبلی ایستاد و سوال کرد آیا نشانه‌های درستی در فردی که آن را دارد، پدیدار می‌شود یا خیر. او پاسخ داد که نوری درخشان به واسطه اشتیاق همیشگی ظاهر می‌شود و اثر آن بر ظاهر افراد نمایان خواهد شد، همانطور که ابن المعتز گفته است.
وَ اَمْطَرَ اَلْکَاسَ ماءّ مِنْاَبَارِقِها
فانبَتَ الدُرَّ فی اَرْضٍ مِنَ الذَّهَبِ
هوش مصنوعی: و جام‌ها از باران پر شدند و در سرزمینی از طلا، مرواریدها رشد کردند.
وسَبَّحَ الْقَوْمُ لَمَّا اَنْرَأَوْا عَجَباً
نوراً مِنَ اَلْماءِ فی نارٍ مِنَ العِنَبِ
هوش مصنوعی: مردم وقتی که نور شگفت‌انگیزی را در آتش انگور دیدند، به ستایش و تسبیح پرداختند.
سُلافَةٌ وَرِثَتْها عادُ عَنْاِرَمٍ
کانَتْذَخیرَةَ کسری عَنْاَبٍ فَابِ
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که قبیله عاد ارثی را از نیاکان خود به ارث برده‌اند که گنجینه‌ای با ارزش و گرانبها بوده است، مشابه با گنج‌های کسری. در واقع، اینجا اشاره به شکوه و عظمت فرهنگی و تاریخی قبایل عرب دارد که به خوبی از گذشته‌های دور حفظ شده است.
ابوبکر دُقّی را گفتند کی جهم دُقّی اندر حال سماع درختی بگرفت و از بیخ بکند وقتی ایشان اندر دعوتی بهم افتادند و ابوبکر دقّی نابینا بود گفت که چون جهم اندر حال شود و فرا بر من رسد مرا خبر دهید یا بمنش نمائید و دُقّی ضعیف بود چون جهم بدو نزدیک شد گفتند اینک جهم، دُقّی ساق جهم بگرفت و برجای بداشت چنانک نتوانست جنبیدن، چون حال چنان دید جَهْم گفت ایُّها الشیخ توبه کردم و رهاش کرد.
هوش مصنوعی: ابوبکر دُقّی به دیگران گفت که وقتی جهم در حال سماع است و به او نزدیک می‌شود، باید او را خبر کنند یا به او نشان دهند. دُقّی که نابینا بود، از این موقعیت استفاده کرد. وقتی جهم نزدیک شد، دُقّی که ضعف داشت، پای جهم را گرفت و نتوانست حرکت کند. در این وضعیت، جهم گفت: «ای شیخ، من توبه کردم» و از او رها شد.
استاد امام ابوالقاسم رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ گفت آن برخاستن جهم بر حق بود و گرفتن دُقّی ساق وی بحق بود چون جهم دانست که حال دُقَّی برتر است از حال او، باز انصاف آمد و گردن نهاد. و چنین بود آنک بحق بود هیچ چیز به وی غلبه نتواند کرد، فامّا چون غلبه محو را بود نه علم بود و نه فهم بود و نه عقل بود و نه حس بود.
هوش مصنوعی: استاد امام ابوالقاسم رحمت الله علیه گفت که برخاستن جهم بر حق بود و اقدام او برای گرفتن دُقّی به دلیل حقانیت او بود. جهم وقتی متوجه شد که وضعیت دُقّی از وضعیت او برتر است، انصاف را رعایت کرد و تسلیم شد. به همین ترتیب، حق به گونه‌ای است که هیچ چیز نمی‌تواند بر آن غالب شود، اما وقتی غلبه ناشی از محو باشد، نه علم وجود دارد و نه فهم و نه عقل و نه حس.
از استاد بو عبدالرحمن سُلمی شنیدم که ابوعقال مغربی بمکّه آمد و بچهار سال طعام نخورد و شراب نخورد تا فرمان یافت.
هوش مصنوعی: از استاد بو عبدالرحمن سُلمی شنیدم که ابوعقال مغربی به مکه آمد و به مدت چهار سال نه غذا خورد و نه شراب، تا زمانی که دستوراتی دریافت کرد.
یکی از دریشان در نزدیک ابوعِقال شد و گفت: سلامٌ علیکُم، ابوعقال گفت: و علیکم السّلام آنمرد گفت من فلانم، گفت تو فلانی چگونست و چه میکنی و غائب شد از من و گفتی کی هرگز مرا ندیده است و باری چند چنین همی گفتم او همچنان می پرسیدی چون من بایستادمی باز سر عادت شدی، دانستم که غائب است دست ازو بداشتم و بیرون آمدم.
هوش مصنوعی: یکی از دوستان نزدیک ابوعقال در قدم ایشان سلام کرد. ابوعقال جواب سلام را داد و پرسید که آن مرد کیست. او معرفی کرد که خودش فلانی است. ابوعقال هم از او پرسید که حالش چگونه است و چه کار می‌کند. اما آن مرد به یادش نیامد و گفت که هرگز او را ندیده است. بارها این موضوع را تکرار کرد و ابوعقال همچنان درباره او سوال می‌کرد. وقتی آن مرد متوجه شد که ابوعقال فراموش کرده، دیگر ادامه نداد و از آنجا خارج شد.
عمروبن محمّدبن احمد گوید از زن ابوعبداللّه تُرُوغْبَدی شنیدم که قحط بود و مردمان همی مردند از گرسنگی و ابوعبداللّه تروغبدی اندر خانه شد و مقدار دو من گندم یافت و گفت مردمان از گرسنگی می میرند و اندر خانۀ من دومن گندم باشد و درشورید و هرگز باهوش نیامد مگر بوقت نماز، فریضه بگزاردی و باز آن حال شدی و برین حال همی بودی تا فرمان یافت. دلیل کند این حکایت برآنک اینمرد آداب شریعت بر وی نگاهداشتند نزدیک غلبۀ احکام حقیقت و اینست صفت اهل تحقیق و سبب غیبت او از تمیز، شفقت بود بر مسلمانان و این قوی تر نشانی بود از تحقّق حال وی.
هوش مصنوعی: عمرو بن محمد بن احمد می‌گوید که از زنی به نام ابوعبداللّه ترغبدی شنیدم که در زمان قحطی، مردم به خاطر گرسنگی می‌مردند. ابوعبداللّه ترغبدی در خانه‌اش مقداری دو من گندم پیدا کرد. او گفت که در حالی که مردم از گرسنگی می‌میرند، من در خانه‌ام دو من گندم دارم. پس آن گندم را پخت و هیچ‌گاه به خود نیامد جز در وقت نماز، که فریضه را به جا می‌آورد و سپس دوباره به همان حال برمی‌گشت تا اینکه فرمانی دریافت کرد. این حکایت نشان می‌دهد که او آداب شرع را رعایت کرد و برغم فراوانی گندم، به خاطر شفقت بر مسلمانان خود را از تمیز دور نگه داشت و این نشان‌دهنده حال او و صداقت تدبیرش بود.